به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، روزشمار عاشورا روزشمار یک واقعه خاص نیست، زیرا که هر سرزمینی کربلا و هر زمانی عاشوراست. توجه به ابعاد رویدادهایی که در یک روز میافتد، چهرهای ملموس از امری تاریخ نشان میدهد، رویدادی که تاریخی پس از خود را شکل داده است. آنچه عاشورا را به یک واقعیت جاودانه تبدیل میکند، پیامهایی است که در این واقعیت نهفته است، بیشک برای بیان اینپیامها باید بسیار اندیشید، اما نفس وقایع مواد خام اندیشه هستند، وقایعی که بر محور امام حسین(ع) روی دادهاند.
خورشید دهم محرمالحرام سال 61 هجری قمری شاهد اتفاقاتی خونین بود. پیکر مطهر آزادگان حسینی که در راه خداوند قیام کرده و استقامت کرده بودند، مرگ محتومی را پذیرفتند که پیامش شکستن طاغوتهای زمانه و پیروزی خون بر شمشیر بود. باری امروز چهرههایی تا ابد در خاطره تاریخی جهان اسلام به یادگار ماندند که نمادهای پروازهایی از جهان مادهاند. پرندگانی پرندهتر از مرغان آسمان که آگاهانه در آسمان را گشودند.
آرایش نیروها در دو سو
در سپیدهدم روز دهم محرمالحرام سال 61 هجرى قمرى امام حسین (ع) یاران مطابق روزهای پیش نمازشان را به امامت امام حسین(ع) خواندند.30 مرد بنیهاشمی و 109 مرد از دیگر اعراب آگاهانه آخرین نماز صبح خود را به جای آوردند.
امام حسین (ع) سپاه را به سه جبهه تقسیم کرد. سمت راست به رهبری زهیربن قبن، سمت چپ به سرپرستی حبیب بن مظاهر و در قلب سپاه، خود ایشان اهل بیت (ع) و دیگر یاران ایستادند. پرچم را به دست برادرش عباس داد که او بهترین نیزهانداز، بیباک ترین و نیرومندترین افراد بود.
عمر بن سعد دستور داد تا لشکرش را که متشکل از سیهزار نفر پیاده و سواره بود، منظم کنند. عبدالله بن زهیر بن سلیم ازدی را بر اهالی مدینه گمارد. عبدالرحمنبنابیسبره حنفی را بر اهالی مذحج و اسد، قیسبن اشعث را بر اهالی ربیعه، کنده و حربن یزید ریاحیی را در رأس اهالی تمیم و همدان قرار داد. سپس این عده را به دو قسمت تقسیم کرد. قسمت راست که امیر آن عمروبن حجاج زبیدی بود و قسمت چپ که در رأس آن شمربن ذیالجوشن عامری قرار داشت.
آنگاه لشکر را به دو بخش پیاده و سواره تقسیم نمود. فرماندهی پیاده با شبث بن ربعی و سواره با عزرهبنقیس احمسی بود و پرچم را به دست غلامش ذوید داد.
دعای امام(ع) به هنگام آغاز نبرد
از امام زین العابدین (ع) نقل شده است که فرمود: صبح عاشورا، چون سپاه دشمن بر امام حسین(ع) رو آورد، امام دست به دعا برداشت و عرض کرد: بار الها! در هر اندوهی، تکیهگاهی و در هر سختی امید منی. در هر حادثه ناگواری که بر من آید، پشت و پناه و ذخیره منی! چه بسا غمی که در آن دل، خوار و دشمن، شاد میشد و من آن را به درگاهت آورده و به تو شکوه کردم، تا از جز تو بریده و تنها به تو رو آورده باشم و تو گشایش دادی و آن را از من راندی. پس تو دارنده هر نعمت و صاحب هر نیکی و مقصد اعلای هر خواستهایی.
امام تصمیم گرفت که برای آخرین بار با عمربن سعد ملاقات کرده و حجت نهایی را بر او تمام کند تا برای او دیگر عذری نماند. لذا او را فرا خواند و به او چنین فرمود: ای عمر، تو چنین میاندیشی که مرا میکشی و یزید حکومت ری و گرگان را به تو میدهد! به خدا سوگند که از آن سیراب نخواهی شد و این مطلبی است حتمی. هر چه میخواهی انجام بده که نه در دنیا و نه در آخرت به شادی نخواهی رسی، مانند این است که من سر تو را بر چوبدستی میبینم که کودکان به آن سنگ زده و آن را هدف گرفتهاند.
امام (ع) همه راههای هدایت و ارشاد به راه راست را به کار برد تا از جنگ جلوگیری کند، زیرا که او صاحب دعوت خیر و سلامتی، دعوت به اسلام بود. تنها زمانی که تیر چون باران به سوی سپاه امام روانه شد، در این هنگام امام تصمیم به جنگ گرفت تا آنها به امر خداوند باز گردند.
توبه حر؛ اگر پاره پاره شوم، بهشت را انتخاب میکنم
پیش از آغاز منازعه حربنیزید ریاحی از فرماندهان اموی به سپاه امام حسین(ع) پیوست. توبه وی را چنین نقل کردهاند که پس حر، عمربن سعد را ترک کرد و در گوشهای از لشکر ایستاد و اندک اندک به سپاه امام(ع) نزدیک شد، مهاجر بن اوس -که در لشکر عمر سعد بود- به حر گفت: «آیا میخواهی حمله کنی؟« حر در حالی که میلرزید پاسخی نداد.
مهاجر که از حال و وضع حر به شک افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: «به خدا قسم هرگز در هیچ جنگی تو را به این حال ندیده بودم، اگر از من میپرسیدند: شجاعترین مردم کوفه کیست از تو نمیگذشتم (و تو را نام میبردم) پس این چه حالی است که در تو میبینم؟»
حر گفت: «بدرستی که خود را میان بهشت و جهنم میبینم و به خدا سوگند اگر پاره پاره شوم و مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد.» حر این را گفت و بر اسب خود نهیب زد و به سوی خیمهگاه امام(ع) حرکت کرد.
دوست ندارم آغازگر جنگ باشم
سپاه دشمن به خیمه ها نزدیک میشد، ولی حضرت تیری نینداخت، چون میفرمود:« دوست ندارم که آغازگر جنگ با این گروه باشم.»
عمر بن سعد تیر را بر کمان نهاده و به سوی یاران امام انداخت و گفت:« گواه باشید که اول کسی بودم که به سوی لشکر حسین تیر انداختم!» سپس سپاهیان عمر بن سعد تیر بر کمان نهاده و از هر طرف یاران حسین(ع) را نشانه رفتند.
امام(ع) فرمود:«یاران من! به پا خیزید و به سوی مرگ(شهادت) بشتابید، خدا شما را بیامرزد.» در حمله ی اول بالغ بر چهل تن شهید شدند و سپس یاران باقی مانده هر کدام به نوبت به تنهایی به میدان رزم شتافته و به شهادت می رسیدند و بعد از آنها نوبت به خاندان بنی هاشم رسید و آنها نیز شربت شهادت را نوشیدند.
دشمن که از نبرد سراسرى و تهاجمى ، نتیجه اى نگرفته بود، به تدریج به سوى نبرد انفرادى روى آورد. زیرا اگر چه سپاه عمر بن سعد جملگى براى نبرد با امام حسین علیه السلام آمده بودند، ولى در میان آنان مردان زیادى بودند که جنگ با فرزند زاده رسول خدا صلى الله علیه و آله را روا نداشته و به اکراه و اجبار در سپاه عمر بن سعد قرار گرفته و بودند. بدین جهت در کار نبرد عمومى و هجوم سراسرى تعلل نمى ورزیدند و عمر بن سعد را در رسیدن به مقاصد پلیدش ناکام گذاشته بودند.گفتنى است که روى کرد به نبرد انفرادى ، براى سپاه کم تعداد امام حسین علیه السلام نیز خوش آیند و پسندیده تر بود. زیرا در این صورت هر یک از یاران امام علیه السلام مى توانست با چندین نفر از سپاه بى انگیزه دشمن نبرد کند و دشمن را در موضع انفعالى قرار دهد. همین امر باعث طولانى تر شدن مبارزات گردید.
یاران امام حسین(ع) یکى از دیگرى با انگیزه ایمان و اعتقاد، از آن حضرت اجازه رزم گرفته و وارد صحنه مى شدند و سرانجام شرافتمندانه جام شهادت را سر مى کشیدند. تعدادى از یاران امام علیه السلام تا پیش از ظهر عاشورا به همین نحو به شهادت رسیدند.
شهادت علیاصغر
همه یاران امام حسین(ع) مردان بالغ نبودند و در این میان علیاصغر، عبداللهبن حسن، محمدبن ابی سعیدبن عقیل و قاسمابن الحسن(ع) نیز شهید شدند. شیخ مفید شهادت عبداللهبن حسین یا علیاصغر را چنین نقل میکند: امام حسین(ع) پس از بردن جسد قاسم پسر امام حسن(ع) کنار دیگر شهدا، جلوی خیمه نشست که عبدالله [علی اصغر] را نزدش آوردند و امام او را در دامن خویش نشاند. در این هنگام مردی از بنیاسد، تیری روانه کرد و او را ذبح کرد. امام دستش را [زیر گلوی طفل] گرفت و چون پر از خون شد آن را بر زمین ریخت و گفت: «پروردگارا! اگر یاری آسمان را از گرفتهای، پس آن را برای آنچه بهتر است قرار ده، و انتقام ما را از این ستمکاران بگیر.» سپس او را برد و کنار دیگر کشتگان گذاشت.
شهادت حسینبن علی(ع)
خلاصه شهادت امام حسین(ع) از زبان شهید مظهری خواندنی است:
وقتی که اباعبدالله به میدان آمد در چه وقتی بود؟ عصر روز عاشورا است. تا ظهر هنوز عدهای از اصحاب بودند که نماز هم خواندند. از صبح تا عصر تلاش کرده و بدن هر یک از اصحابش را غالبا خودش آورده و در خیمه شهدا گذاشته است. خودش به بالین یارانش آمده، اهل بیتش را خود تسلی داده است. گذشته از همه اینها، داغهایی است که دیده است. آخرین کسی که به میدان میآید خودش است. خیال کردند که در چنین شرایطی میتوانند با حسین مبارزه کنند. هر کسی که جلو آمد لحظهای مهلتش نداد. فریاد عمر سعد بلند شد که مادرتان به عزایتان بنشیند، به مبارزه کی رفته اید؟ "هذا ابن قتال العرب" این پسر جنگنده عرب است، پسر علیبن ابیطالب است "والله نفس ابیه بین جنبیه" به خدا روح پدرش علی در کالبد اوست. به جنگ او نروید.
این علامت شکست بود یا نه؟ سی هزار نفر با مردی تنها و غریب، که آن همه مصیبت دیده، و زحمت کشیده، و تلاش کرده، هم تشنه است و هم گرسنه، جنگ تن به تن کردند و شکست میخورند و عقبنشینی می کنند.
نه تنها در مقابل شمشیر اباعبدالله شکست خوردند، که در برابر منطقش نیز شکست خوردند. اباعبدالله در روز عاشورا قبل از شروع جنگ دو سه بار خطابه خواندند. واقعا خود آن خطابه ها عجیب است! کسانی که اهل سخن هستند می دانند که ممکن نیست انسان در حال عادی بتواند سخن عالی بگوید که در حد اعلای اوج باشد. روح بشر باید به اهتزاز بیاید. مخصوصا اگر سخن از نوع مرثیه باشد، دل انسان باید خیلی سوخته باشد، تا یک مرثیه خوب بگوید.
یکی از آن خطبههایی که در روز عاشورا ایراد میکند و از مفصل ترین خطبههاست که امام برای خواندن آن از اسب پیاده شد و برای این که میخواست که یک جای مرتفعتری باشد تا صدایش بهتر برسد، بر بالای شتر رفت و فریاد زد که "تبالک ایتها الجماعه و ترحاحین فصو حتمونا واجفین" و یکبار، دوبار، سه بار صحبت کرد. عمر سعد بر لشکریان خود ترسید که مبادا نطق حسین اینها را تحت تاثیر قرار دهد.
نوبت بعد که اباعبدالله شروع به صحبت کرد، از آنجا که روحشان شکست خورده بود، عمر سعد دستور داد فریاد کنید و بدهانتان بزنید که صدای حسین را کسی نشنود. آیا این علامت شکست نیست؟ آیا این علامت پیروزی حسین نیست؟
نوشتهاند در صبح روز عاشورا همین که نماز صبح را با اصحابش خواند، برگشت و به اصحابش فرمود: اصحاب من آماده باشید. مردن جز پلی که شما را از دنیایی به دنیای دیگر عبور می دهد، نیست.
حمیدبن مسلم که وقایعنگار عمرسعد است، این قضیه را گفته است. میگوید من از حسینبن علی تعجب میکنم که هر چه شهادتش لحظه به لحظه نزدیکتر و کار بر او سختتر میشد، چهرهاش بر افروختهتر میگردید. مثل آدمی که به وصل نزدیک میشود. حتی میگوید در آن لحظات آخر رفتم سراغ حسینبن علی(ع) هنگامی که سر مقدسش را آن لعین ازل و ابد از بدن جدا کرده بود. چشمم که به حسین افتاد، آن بشاشیت و روشنی چهرهاش، آن چنان مرا گرفت که مردنش را فراموش کردم. "لقد شغلنی نور وجهه عن الفکره فی قتله".
نوشتهاند ابا عبدالله در حملات خود، نقطه ای را در میدان، مرکز قرار داده بود و مخصوصا نقطهای را انتخاب کرده بود که نزدیک خیام حرم باشد. به دو منظور: یکی این که میدانست دشمنان چقدر نامرد و غیر انسانند و این مقدار حمیت ندارند که لااقل بگویند ما با حسین طرف هستیم، پس متعرض خیمهها نشویم. میخواست که تا جان در بدن دارد، تا این رگ گردنش میجنبد، کسی متعرض خیام حرمش نشود. منظور دیگر این که میخواست تا زنده است اهل بیتش بدانند که او زنده است. نقطهای را مرکز قرار داده بود که صدای حضرت به آن ها میرسید. وقتی که برمی گشت و در آن نقطه میایستاد، فریاد می کرد: "لا حول ولا قوه الابالله العلی العظیم". وقتی که فریاد حسین(ع) بلند می شد اهل بیت سکونت خاطری پیدا می کردند. امام به اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم از خیمه ها بیرون نیایید. این حرفها را باور نکنید که اهل بیت دائما بیرون میدویدند، ابدا؛ دستور آقا بود که تا من زنده هستم شما در خیمهها باشید. حرف سستی از دهانتان بیرون نیاید که اجر شما زایل شود، مطمئن باشید که عاقبت شما خیر است، نجات پیدا می کنید، خداوند دشمنان شما را به زودی عذاب خواهد داد. آنها اجازه نداشتند و بیرون هم نمیآمدند.
اهل بیت امام هنوز انتظار آمدن او را داشتند. در آن زمان اسب های عربی را برای میدان جنگ تربیت میکردند، چون اسب حیوان تربیت پذیری است. وقتی که صاحب آن کشته میشد، عکسالعملهای خاصی از خود نشان میداد. اهل بیت اباعبدالله، در داخل خیمه بودند، منتظر بودند تا شاید یک بار دیگر جمال آقا را زیارت کنند، یک مرتبه صدای اسب اباعبدالله بلند شد اهل بیت به در خیمه آمدند خیال کردند آقا آمده است، یک وقت دیدند اسب آمده در حالی که زین آن واژگون است.
اینجا بود که اولاد و خاندان اباعبدالله، فریاد واحسینا وامحمدا را بلند کردند و دور اسب را گرفتند (نوحهسرایی طبیعت بشر است، انسان وقتی درد دل خود را میگوید به صورت نوحهسرایی میگوید. آسمان را مخاطب قرار میدهد، حیوانی را مخاطب قرار میدهد، انسان دیگری را مخاطب قرار میدهد). هر یک از افراد خاندان اباعبدالله به نحوی نوحهسرایی کردند. آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه کردن ندارید، من که مُردم، نوحهسرائی کنید. در همان حال شروع به گریستن کردند.
نوشتهاند حسینبن علی علیه السلام دختری دارد به نام سکینه خاتون که خیلی هم این دختر را دوست میداشت. بعد هم یک زن ادیبه عالمهای شد و زنی بود که همه علما و ادبا برای او اهمیت و احترام قائل بودند. اباعبدالله خیلی این طفل را دوست میداشت. او هم به آقا فوقالعاده علاقه مند بود، نوشتهاند این بچه به صورت نوحهسرایی جملههایی گفت که دلهای همه را سوزاند.
به حالت نوحهسرائی، اسب را مخاطب قرار داد که:" یا جواد ابی هل سبی ان قتل عطشانا"؛ ای اسب پدرم، پدر من وقتی که رفت تشنه بود، آیا او را سیراب کردند یا با لب تشنه شهید کردند؟ "هل سبی ابی ان قتل عطشانا"؛ این در چه وقت بود؟ در وقتی که ابا عبدالله از روی اسب به روی زمین افتاده بود.
خیمهها پس از نبرد
پس از نبرد اما خیمهها امنیت خود را تا مدت زمانی از دست داد، سپاه عمر بن سعد، به ویژه دسته نابکار شمر، پس از شهادت امام حسین(ع) به خیمههاى آن حضرت یورش برده و خیمهها را غارت کردند و چهارپایان ، لباسها، صندوقها، اسلحهها و خوراکىها را به یغما بردند. آنان، حتى حریم اهل بیت علیه السلام را مراعات نکردند و زیور و لباسهاى زنان را از آن ها ستاندند، به طورى که زنان اهل بیت(ع) به عمر بن سعد پناهنده شده و از شدت جنایت کارى شمر و گروه نابکارش شکایت کردند و عمربن سعد به ظاهر، دستور داد که از غارت خیمه ها دست بردارند.
باری پس از پایان نبرد سپاه کوفه تلاش کردند تا با بیشترین خفت با اهل حرم امام حسین(ع) و شهیدان برخورد کنند، خیمهها را آتش زدند، بر پیکر شهیدات اسب تاختند و سرهای عاشوراییان را به نزد سلطان جائر زمان خویش بردند. سلطانی که مرگش چندی بعد رسید اما پیام امام حسین(ع) برای همیشه بیدارگر مظلومان تاریخ قرار گرفت.