کتاب «بازخوانی معاد جسمانی صدرایی» تألیف رضا آذریان، از سوی انتشارات حکمت اسلامی (وابسته به مجمع عالی حکمت اسلامی) در 303 صفحه به چاپ رسیده است. در مقدمه اثر نویسنده به توضیح اهداف خود از نگارش این کتاب میپردازد. در اصل ماهیت این اثر تحلیل و بررسی انتقادی کتاب معاد جسمانی در حکمت متعالیه تألیف محمدرضا حکیمی است.
علاوه بر نقد دیدگاههای جناب حکیمی، نویسنده درصدد است تا تصویری حقیقی را از نظریه معاد جسمانی صدرایی در ذهن مخاطبان ترسیم کند. همچنین به اعتراف خود نویسنده، آرمانی که وی را بر آن داشته تا در مقام پاسخگویی به نظرات جناب حکیمی و طلایهداران مکتب تفکیک برآید، تلاش برای جلوگیری از نفوذ این اندیشه در جوامع علمی و فرهنگی است. به طور خلاصه، این کتاب در مقام اثبات دو مدعاست: نخست اینکه صدرالمتألهین با تمسک به ادله عقلی و نقلی، معاد جسمانی و روحانی را به اثبات رسانده، دیگر این که ادعای تفکیکی بودن صدرا در کتاب معاد جسمانی در حکمت متعالیه، فاقد استناد و اعتبار است.
پس از بیان مقدمه، بخش دیگر کتاب با عنوان «دیباچه: مفهومشناسی و روششناسی» آغاز میشود. در این بخش از کتاب، توضیحاتی درباره معانی لغوی و اصطلاحی کلیدواژههای کتاب ارائه میشود. تفکیک، حکمت، معاد، جسم، روح، تناسخ و ... از زمره کلماتی است که نویسنده به ذکر معانی لغوی و ریشهشناسی هر کدام میپردازد. همچنین چند بحث کوتاه با عنوان عقیده ملاصدرا درباره معتقدین به معاد، اندیشه صدرالمتألهین در موضوع تجرد نفس و حل مشکلات مربوط به آن، مسئله تناسخ و براهین ابطال آن در این بخش بیان میشود. در نهایت، این قسمت از کتاب با ارائه توضیحی اجمالی در باب روششناسی صدرا در پرداختن به موضوع معاد و روش استاد حکیمی در کتاب معاد جسمانی در حکمت متعالیه پایان میپذیرد.
بخش نخست کتاب مشتمل بر سه فصل است. در فصل نخست، نویسنده به نقد برداشتهای جناب حکیمی از آرای سه نفر از اندیشمندان بزرگ عالم اسلام یعنی ملاصدرا، فارابی و ابنسینا میپردازد. در حقیقت جناب حکیمی با نقل سخنان این بزرگواران سعی دارد که اندیشه ایشان را همگام با تفکر تفکیکی جلوه دهد. برای نمونه، حکیمی در آغاز کتاب و در قسمت اهدائیه این چنین مینویسد: «تقدیم به حضرت متالهین شیرازی، فیلسوف بزرگ و تفکیکی سترگ. در همین راستا، جناب آذریان به تحلیل و کشف انگیزه ادعای استاد حکیمی در تفکیکی خواندن ملاصدرا میپردازد و اقدام ایشان را تلاشی جهت نجات ملاصدرا از تکفیر بزرگان و تأیید و تقویت تفکیکگرایی تلقی مینماید و عباراتی از کتاب ایشان را در تایید سخن خود ذکر میکند.»
همچنین نویسنده در پاسخ به اشکال جناب حکیمی مبنی بر اعتقاد شیخ الرئیس به ناتوانی عقل فلسفی از اثبات معاد جسمانی، چنین مینویسد: «به نظر میرسد دلیل شیخ بر تصدیق معاد جسمانی از طریق شریعت و ضرورت رجوع به وحی در این مسئله، به جهت عدم توانایی ایشان در ارائه دلیل عقلی است، نه به جهت عدم توانایی عقل در شناخت معاد جسمانی. بر این اساس میتوان گفت که عدم توانایی حکمت مشاء در اثبات معاد جسمانی، دلیل بر عدم توانایی عقل بر دستیابی به آن و ارائه طرحی نو در این جهت نیست.»
در فصل دوم این بخش، رویهای که در فصل پیشین اتخاذ شده بود دنبال میشود و با ذکر نمونههایی از کتاب جناب حکیمی مشتمل بر نقل سخنان فلاسفه اسلامی و استناد به آن ها در جهت تقویت اندیشه تفکیکی به تبیین مراد اصلی فلاسفه از عبارات نقل شده از ایشان و بیان اشکالات سخنان حکیمی پرداخته میشود. این بخش از کتاب در واقع پاسخی است به فصلی با عنوان «سخنان بیدارگر» اثر استاد حکیمی که در آن عبارات تقطیع شدهای از حکمای اسلامی نقل شده و برداشت های خاص نویسنده بر آنها تحمیل میشود. همان گونه که آقای آذریان به درستی اشاره مینماید، مراد از بیدارگری در لسان حکیمی، بیدارگری در جهت نشان دادن محدودیت عقل و عدم حجیت آن در فهم معارف دینی و لزوم مراجعه به وحی در فهم معارف اسلامی به خصوص معرفت معاد است.
صرف نظر از بیان اشکالات شکلی و محتواییای که بر بیانات استاد حکیمی در هر قسمت وارد است، ایراد اساسی ایشان را در پرداختن به سخنان آرای حکمای اسلامی میتوان در عدم رعایت آداب علمی و اخلاقی در نقل گفتار دیگران، تحریف متن به زیادت و نقصان و تقطیع کلام بزرگان و انتخاب گزینشی آن ها خلاصه کرد. نویسنده با ذکر یک پرسش اساسی این فصل را به پایان میرساند و آن اینکه اگر کسی در نقل و فهم ظاهر کلمات بزرگان عرصه حکمت و عرفان این گونه عمل میکند، چگونه میتوان سخنان او را در نقل معارف قرآنی، فهم مضامین وحیانی، تبیین تعالیم انبیایی و اوصیایی، قابل تصدیق و پذیرش دانست؟
در بخش دوم کتاب در ابتدا به بررسی برخی مفاهیم در ادبیات استاد حکیمی پرداخته میشود. مفاهیمی چون معاد، حیات خالص، ثبات معرفت و ... نمونههایی از مفاهیمی هستند که نویسنده پس از تبیین نگاه جناب حکیمی به آنها، تصویر صحیحی از این مفاهیم ارائه نموده و پس از بیان وجه تمایز میان تبیین استاد حکیمی و رای مختار، هر دو قول در معرض نقد و نظر و ارزیابی قرار میگرفته و قول اصحّ بیان میشود.
یکی از مباحث مهمی که در این کتاب مطرح است، نقد این تصور است که ملاصدرا در موضوع معاد دو موضع اتخاذ کرده. به اعتقاد استاد حکیمی، هر چند ملاصدرا برای وارد نمودن بحث معاد جسمانی در فلسفه به تحریر اصول و مقدماتی پرداخته و طرح جدیدی را برای تبیین آن مطرح کرده ولی معاد اصلی اسلامیاز نظر وی، همان معاد قرآنی است. ایشان عقیده دارد که ملاصدرا در فلسفه به اقتضای فهم بشری سخن گفته است ولی در مقام اعتقاد نهایی و عقد قلبی، تابع شرع معظم و نبی اکرم بوده است. به عبارت دیگر، صدرالمتألهین در مقام بحث فلسفی به اثبات معاد مثالی میپردازد، ولی در مقام عقد قلبی به معاد جسمانی عنصری گرایش پیدا میکند.
تأمل در موضوعات کتاب
نخست آنکه یکی از پایههای بنیادین مکتب تفکیک، تمسک به قرآن و سنت به مثابه تنها مبدأ معرفتی برای بشر و اعتقاد به این نکته است که تنها از مسیر قرآن و سنت میتوان به شناخت قطعی و یقینی دست پیدا کرد. اما آیا تفکیکیان میان متون مقدس و فهم ما از این متون قائل به تمایزند یا خیر؟ اگر قائل به تمایز نباشند و بر این عقیده پافشاری کنند که هرچه ما از قرآن و روایات میفهمیم عینا همان چیزی است که پیامبر اسلام اراده کرده است، گذشته از اینکه ادعایی بی پایه و اساس است و نیاز به اثبات دارد، در معرض اشکال دیگری نیز قرار دارد و آن اینکه اعتقاد به یگانگی فهم ما و پیامبر اسلام از متون مقدس با روایاتی که هم قرآن و هم روایات اهل بیت را دارای سطوح معنایی مختلف معرفی مینماید در تعارض است. به هر حال به دلیل استبعاد اعتقاد تفکیکیان به این قول، از بیان ایرادات دیگری که متوجه آن است چشم میپوشیم.
و اما فرض دوم. فرض دوم این است که فهم ما با آنچه خداوند متعال و پیامبر اسلام از این سخنان اراده کردهاند، مغایر است، در این صورت دیگر نمیشود، ادعا کرد که درک ما از سخنان ایشان به همان اندازهای که سخنان ایشان بهرهمند از واقعیت است، معتبر و قابل اعتماد است. در این جا تفکیکیان چارهای ندارند جز این که روشی برای ارائه تفسیر صحیح از متون قدسی ارائه نمایند، اما در واقع دست ایشان از چنین دانشی خالی است. یگانه دانشی که در حوزه علوم اسلامی متکفل این وظیفه است، علم اصول فقه است که البته آن هم نارساییهای متعددی در خود دارد که هماکنون مجال پرداختن به آن نیست.
در نتیجه برای کشف معانی نهفته در متون قدسی چارهای نیست جز رجوع به دانشهای زبانی و علم فلسفه. روشی برهانی تنها روشی است که با تمسک به آن میتوان تفسیر صحیح را از تفسیر سقیم تمییز داد. چقدر ساده اندیشانه است که انسان بپندارد با مراجعه به ظواهر الفاظ کتاب و سنت و استظهار ظنی از الفاظ میتواند تمام حقایق این منبع عظیم را استخراج نموده و مسائل غامض فکری بشر را بدین طریق حل و فصل نماید.
اگر یک مرحله به عقب برگردیم و این پرسش را مطرح سازیم که اساسا خود متون مقدس اعتبارشان را از کجا دریافت میکنند، تفکیکیان به این پرسش چه پاسخی خواهند داد؟ مگر خود فقهای گرانقدر و اصولیان عظیم شأن بر این واقعیت اذعان ندارند که امر به وجوب اطاعت از خداوند و رسول، امر ارشادی است نه مولوی زیرا اگر مولوی باشد مستلزم دور خواهد بود. مگر نه این است که ما با چراغ عقل میتوانیم حقانیت دین، قرآن و روایات را دریابیم؟ چگونه است که طریق عقل تا زمانی که ما را به پیروی از خدا و رسول امر مینماید، جزو منابع شناخت و ابزاری قابل اطمینان است اما پس از اتصال به آیات و روایات، از حیّز وثاقت و سبیل معرفت خارج میشود؟
نکته دوم اینکه جناب آقای حکیمی هم در نقل و هم در تبیین آراء اندیشمندان فلسفی از برخی قواعد پژوهش علمی تخطّی نموده و از اخلاق حرفهای فاصله گرفتهاند. شاهد این مدعا نحوه تفسیر و تبیین این بزرگوار از آراء حکما پس از نقل آنهاست. البته که شخصیت جناب حکیمیاز شائبه تحریف و التقاط مبرّاست اما شایسته نیست به بهانه دفاع از قرآن و اهل بیت، با انبوهی از پیشفرضها به قرائت آثار دیگران پرداخته و سعی در تحمیل اندیشههای خود در اقوال ایشان نماییم. کاملاً روشن است تعدد قائلین به یک نظریه دلیل بر حقانیت آن نظریه نخواهد شد و به عبارت بهتر، اجماع، در فلسفه حجت نیست.
و اما نکته سوم اینکه عقل بشر قادر به استدلال بر برخی موضوعات از جمله جزئیات نیست چنانکه گفتهاند: الجزئی لا کاسب و لامکتسبا، دلیل بر آن نیست که عقل به طور مطلق قدرت شناخت ندارد. وظیفه فیلسوف تنها این نیست که بگوید عقل چه چیزی را میتواند بفهمد، بلکه وظیفه دیگر فیلسوف این است که مشخص کند عقل، قادر به درک چه مسائلی نیست و به عبارتی چه مسائلی از محدوده قوه فاهمه انسان خارج است. حاصل کلام آنکه اگر بنا بر فرض، عقل استدلالی نتواند بر اثبات معاد جسمانی عنصری برهان اقامه نماید، این مسئله نه دلیل بر بی اعتباری تعقل است و نه دلیل بر ضعف یک دستگاه فلسفی و معرفتی؛ چراکه ممکن است مبانی یک نظام فلسفی به گونهای باشد که مطابق آن مبانی، اثبات معاد جسمانی از دایره شناخت عقل بیرون باشد و دیگر حوزههای معرفتی عهدهدار اثبات آن باشند.
یادداشتی از مصطفی شاکری
انتهای پیام