در حکمت شماره 76 نهجالبلاغه امام علی (ع) آمده است: «وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ ضَمْرَةَ الضَّبَائِيِّ (*) عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَى مُعَاوِيَةَ وَ مَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ قَالَ فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِى بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَ قَدْ أَرْخَى اللَّيْلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ فِى مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَى لِحْيَتِهِ يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ وَ يَبْكِى بُكَاءَ الْحَزِينِ وَ يَقُولُ:
يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا إِلَيْكِ عَنِّى أَ بِى تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ لَا حَانَ حِينُكِ هَيْهَاتَ غُرِّى غَيْرِى لَا حَاجَةَ لِى فِيكِ قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِيهَا فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ ؛ اى دنيا! اى دنيا! از من دور شو! با خودنمايى فرا راه من آمدهاى؟ يا شيفتهام شدهاى؟ مباد كه تو در دل من جاى گيرى. هرگز! جز مرا بفريب! مرا به تو چه نيازى است؟ من تو را سه بار طلاق گفتهام و بازگشتى در آن نيست. زندگانىات كوتاه است و جاهت ناچيز، و آرزوى تو داشتن خرد نيز آه از توشه اندك و درازى راه و دورى منزل و سختى در آمدنگاه».
این سخنان، علی(ع) را به ما بهتر میشناسانند و علی نیز همان بهترین کسی است که میتواند این کلمات را بگوید و به ما بشناساند. کسی است که حرفهایش فقط حرفهای چرخانده شده در دهان نیستند؛ پارههایی از وجود اویند که به ما رسیدهاند. او پارههای وجود خود را کنده است و در قالب کلمات نشانده اینها نفسهای برآمده و فروخورده اوست، زندگی اوست و اشکهایش و واگویههای تنهاییاش، اشکهای اندیشه! وجولانش در میدان و رزمگاه با خودش و با دنیایی که به سویش آمده است، سخنان کسی است که دنیا را جواب کرده و به آن بیاعتنایی میکند؛ نمیدانیم چه جلوهای از دنیا به سویش رو کرده است و چه چیزی چنین او را مانند مار گزیدهای به خود پیچانده و به ناله و زاری واداشته، باید علی باشی تا بتوانی بفهمی که چقدر این احتمال و روی کردن و فریب دنیا مهلک و ویرانگر است تا چنین از احتمال شکست خویش در مقابلش نگران شوی و بر ایمان خود بلرزی و نفسات را هشدار دهی و ناچیزی و کوتاهی و حقارت آن را یادآوریاش کنی و به یادش بیاوری که چه راه طولانی در پیش اوست و چقدر زاد و توشهاش برای طی این مسیر کم و ناچیز است. او با نفس خویش استدلال میکند و او را از طلاق دادن دنیا با خبر میکند، راههای پشت سر خویش را میبندد و چشم به راه طولانی روبرو میگشاید تا اسیر چشمبندی دنیا نشود و در افسون و شعبده آن گرفتار نیاید.
چقدر امروز به این سخنان محتاجیم! در روزگاری که دنیا در چهرههای شهرت و ثروت و قدرت، وعدههایش را چون طنابهایی بر گردنهایمان افکنده و بدآنجایی میکشد و میبردمان که خاطر خواه اوست! راستی، دنیای ما چیست؟ چگونه و درچه چهرهای به ما روی کرده است؟ ما در مقابلش چگونهایم؟ با او چه میگوییم؟ سخنهای ما با دنیایمان چیست؟ چقدر شیعه علی بودن سخت است و چقدر ادعای آن آسان!
این سخنان، روایتی است که از زبان یکی از یاران علی به ما رسیده است و چقدر توصیفات او از علی جذاب است، میشود، چهره علی را با این تابلویی که او برایمان تصویر کرده است به راحتی مجسم کرد، با شکوه، صمیمی، عمیق و لطیف ...
پانوشتها:
----------------------
*ضرار بن ضمره ضبابي. ضِرار فرزند ضمره يا «حمزه» يکي از شيعيان راستين و از ارادتمندان مخلص اميرمؤمنان عليه السلام به شمار ميآمد. او در ملاقاتي با معاويه با کمال جرأت و شهامت ارادت خود را نسبت به مولايش امير مؤمنان علي عليه السلام اظهار کرد و قدرت و شوکت دستگاه معاويه مانع اظهار اعتقاد او نگرديد. از جمله سخنان او در برابر معاويه اين است:
اي معاويه، به خدا سوگند علي بلند همت، سخت ژرف انديش و نيرومند بود، سخن حق ميگفت و به عدالت حکم ميراند، علم از سراسر وجودش ميجوشيد و حکمت و دانش از همه وجودش تراوش ميکرد. او از دنيا و زرق و برق آن بيم داشت و با شب و تنهايي انس ميورزيد، اشکش روان بود و تفکر و انديشهاش بسيار و طولاني بود.
اي معاويه، علي عليه السلام لباسهاي کوتاه و غذاي خشک و خشن را خوش ميداشت و در ميان ما چون يکي از ما بود، هرگاه از او ميپرسيديم جواب ميداد، و چون فتوايي از او ميخواستيم آگاهمان ميکرد، به خدا قسم با همه نزديکي ما به او و محشور بودن او با ما، باز از هيبت آن بزرگوار ياراي سخن گفتن نداشتيم.
آري، علي عليه السلام دينداران را تعظيم مي کرد و فقرا و مساکين را به خود نزديک مي نمود و هرگز قدرتمندان نمي توانستند از ناحيه او به خواسته هاي باطل شان برسند، و هيچ ضعيف و ناتواني از عدل او نوميد نمي شد.
ضرار در ادامه گفت: اي معاويه، گواهي ميدهم بعد از نيمه شبي از شبها که گيسوي شب فرو هشته و ستارگان در حال فرو شدن بودند، علي عليه السلام را در محراب عبادتش ديدم که محاسن شريفش را به دست گرفته و مانند مارگزيدهاي به خود ميپيچيد و چون افراد مصيبت زده گريه ميکرد و ميگفت: اي دنيا، از من دور شو، آيا خود را به من عرضه ميداري يا به من دل بستهاي؟ هرگز، هرگز، برو ديگران را فريب ده که من تو را سه طلاقه کردم و در آن حق رجوع براي من نيست، گول تو را نميخورم که عمرت کوتاه و ارزشت اندک است. آه از کمي توشه و دوري راه و طول سفر و مسير خوفناک و دهشت انگيز.
ضرار ميگويد: چون سخن من به اينجا رسيد، معاويه گريست و گفت: «رحم اللَّه ابا حسن، کان واللَّه کذلک؛ خدا ابوالحسن علي را رحمت کند، به خدا سوگند او چنين بود». سپس معاويه پرسيد: اي ضرار، حزن و اندوهت براي علي چه گونه است؟ ضرار گفت: «حزن من ذُبح ولدُها في حجرها؛ اندوه من مانند مادري است که يگانه فرزندش را در دامنش سر بريده باشند.
یادداشت از داریوش اسماعیلی/ معاون فرهنگی جهاد دانشگاهی واحد اصفهان
انتهای پیام