«به نام خدا محمد بروجردی‌ام مصاحبه نمی‌کنم»؛ روایتگر همراهی با فرماندهان نامدار جنگ
کد خبر: 3844632
تاریخ انتشار : ۰۳ مهر ۱۳۹۸ - ۱۰:۲۴

«به نام خدا محمد بروجردی‌ام مصاحبه نمی‌کنم»؛ روایتگر همراهی با فرماندهان نامدار جنگ

گروه فرهنگی ـ روایت شهبازی از روزهای حضور در جبهه‌های‌ غرب کشور، بهانه‌ای می‌شود تا خواننده کتاب «به نام خدا محمد بروجردی‌ام مصاحبه نمی‌کنم» با پنج نفر از فرماندهان جوان، نامدار و شهید دوران‌ دفاع مقدس آشنا شود و آنها را از زبان کسی که سال‌ها در کنار آنها زندگی کرده بهتر بشناسد و با چهره غیررسمی و خودمانی آنها روبه‌رو و مانند راوی با آنها انس بگیرد.

«به نام خدا محمد بروجردی‌ام مصاحبه نمی‌کنم»؛ روایت‌گر همراهی با فرماندهان نامدار جنگبه گزارش ایکنا از همدان، کتاب «به نام خدا محمد بروجردی‌ام مصاحبه نمی‌کنم» خاطرات قدرت‌الله شهبازی به قلم سید میثم موسویان است که پس از نزدیک به 40 ساعت مصاحبه توسط سید حسین موسوی در 412 صفحه و 28 فصل تدوین شده است.
این کتاب به عنوان نتیجه یکی از طرح‌های تاریخ شفاهی در همدان، سال 1395 به همت حوزه هنری استان همدان و انتشارات سوره مهر وارد بازار کتاب شد. روایت کتاب، خطی است و در مجموع چهار دوره از زندگی قدرت‌الله شهبازی را روایت می‌کند: کودکی و نوجوانی، حضور او در ارتش و فرار از آن، پیروزی انقلاب اسلامی، عضویت در سپاه پاسداران و حضور در جبهه‌های غرب.
فصل اول زندگی پسر یتیمی را روایت می‌کند که در نهاوند متولد و در خرمشهر بزرگ می‌شود، خواننده در این فصل با پسری تنها و سختی کشیده، اما پخته و روی پا ایستاده روبه‌رو می‌شود که باید از عهده مخارج زندگی‌اش برآید.
فصل دوم به حضور وی در ارتش می‌پردازد، خواننده با راوی همراه می‌شود و به مکان‌های مختلف سرک می‌کشد و در قالب خاطرات شخصی وی با رفتار، روحیات و منش نیروهای ارتشی دوران پهلوی بیشتر آشنا می‌شود.
بازگویی خاطرات همچنین زمینه‌ای را فراهم می‌کند تا مخاطب، فضای سیاسی را هم بهتر بشناسد «من یک چیزی را خیلی زود متوجه ‌شدم و آن این نکته ‌بود که از گروهبان تا سرلشکر، نباید برای تعمیر چیزی حتی به یک پیچ دست ‌بزند. انگشت‌های آن دست که به پیچی رفته، دانه‌دانه قلم می‌کردند. به نحو بسیار واضح و وحشتناکی سیاست به سمت وابسته‌سازی ارتش به مستشاران و تیم فنّی خارجی ‌بود.»(ص 62 و 63)
در فصل‌های سوم، چهارم، پنجم و ششم راوی هنوز در خدمت ارتش است، اما در فصل ششم، حادثه‌ای باعث می‌شود تا او از ارتش فرار کند و برای زندگی مخفیانه به شهر دیگری سفر کند، راوی در تمام طول دوران بازگویی خاطراتش از ارتش سعی کرده انصاف را رعایت کند و نقاط مثبت و منفی را در کنار هم قرار دهد: «خداحافظ استواری که من خبر داشتم تمام خمس حقوقت را برای آقای خمینی در عراق می‌فرستی... .»(ص114)
فصل هفتم کتاب به خاطرات دوران پیروزی انقلاب اسلامی و چگونگی تغییرات ذهنی راوی و گرایش وی به انقلاب اشاره ‌دارد، در فصل هشتم، قدرت‌الله شهبازی از علت عضویتش در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می‌گوید، از این فصل تا فصل‌های پایانی روایت‌ها بیش از هرچیز در اختیار جنگ و دفاع است و خواننده کمتر با صحنه‌های پشت جبهه روبه‌رو می‌شود، البته روایت شهبازی منحصراً از جبهه‌های غرب کشور و جنگ‌های نامنظم و چریکی است، راوی راننده ماشین‌های سنگین حامل مهمات است و به دلیل اعتمادی که فرماندهان به او دارند، ماموریت‌های مهمی به او محول می‌شود.
فصل دهم به ماجراهای نبرد سپاه و ارتش و دیگر نیروهای انقلاب با گروهک‌های ضد انقلاب و پاکسازی مناطق از وجود آنها می‌پردازد: «گفتند که سه تا جنازه کنار پلی آهنی گذاشته‌ شده. قبل از اینکه ما برسیم بچه‌های پایگاه ارتشی آن سه گونی غرق به خون را دیده ‌بودند. هیچ ‌کس هم جرات نمی‌کرد نزدیک گونی‌ها برود. چون پیکرها را تله می‌کردند. برادرها دویدند سمت پیکرها. در گونی‌ها را باز کردند و خدای من، هیچ‌کس دشمنش را این‌طور نبیند. باورکردنی نبود که هیچ‌ حیوانی قدرت داشته ‌باشد که ‌چنین جنایتی بکند. گند بزنند به حقوق ‌بشری که آمریکا ازش دَم می‌زند و حالا اینها جیره‌خوارش بودند. بچه‌های تعاون شهدا، این پیکرهای توی «روغن داغ سرخ شده» را به عقب منتقل ‌کردند.»(ص261)
در این کتاب، نه‌تنها جنایت‌های گروهک‌ها تشریح می‌شود، بلکه ظلم و ستم آنها نسبت به مردم نیز بیان ‌می‌شود، اشاره به پیوند ارتش و سپاه برای ریشه‌کن کردن پایگاه گروهک‌ها، نقش گروه‌های جهادی، تبلیغات منفی نیروهای ضد انقلاب در کردستان علیه نیروهای انقلابی، روحیه رزمندگان قبل از پاکسازی مناطق، احتیاط و دقت نیروهای انقلابی نسبت به استفاده از اموال بیت‌المال، رفتار فرماندهان جوان با نیروهای زیردست، مقایسه رفتار نظامیان قبل و بعد از انقلاب در جای‌جای متن دیده می‌شود:
«آخر چه معنی ‌دارد که فرماندهان قرارگاهی در ارومیه، در ارومیه نباشند و حالا بین 600 نفر بچه بسیجی آن‌قدر بپلکند و نگران جان نیروهای‌شان باشند و با آنها شوخی ‌کنند و با آنها دعا بخوانند و با آنها گریه ‌کنند، آن هم توی چشم منی که سرلشکر امین افشار را دیده بودم که دویست دانشجوی دکتری را کرده ‌بود توی دستشویی عمومی و مجبورشان کرده ‌بود که توالت را بشویند.»(ص157)
وجهه متمایز جبهه غرب با دیگر جبهه‌ها، سرمای شدید و محوطه کوهستانی است، سرمایی که تاثیر آن در لابه‌لای خاطرات دیده و مظلومیت و ایثار چریک‌های جوان بارها و بارها به مخاطب گوشزد می‌شود: «سرما امان همه را بریده بود. سرمای چهل تا پنجاه درجه زیر صفر. ادوات یخ‌زده، آدم‌ها یخ‌زده، زمین و آسمان یخ‌زده... .»(ص 267)
روایت شهبازی از روزهای حضور در جبهه‌های‌ غرب کشور، بهانه‌ای می‌شود تا خواننده کتاب با پنج نفر از فرماندهان جوان، نامدار و شهید دوران‌ دفاع مقدس، محمد بروجردی معروف به مسیح ‌کردستان، ناصر کاظمی، محمود کاوه، علی قمی و محمدعلی گنجی‌زاده آشنا شود و آنها را از زبان کسی که سال‌ها در کنار آنها زندگی کرده بهتر بشناسد و با چهره غیررسمی و خودمانی آنها روبه‌رو و مانند راوی با آنها انس بگیرد. نام کتاب نیز برگرفته از جمله شهید بروجردی در گفت‌وگو با یک خبرنگار است: «به نام خدا، من محمد بروجردی‌ام و مصاحبه نمی‌کنم... .»(ص277)
درست است که این کتاب، روایتی از صحنه‌های رودررویی با دشمن است و خط مقدم را روایت می‌کند، اما راوی ضمن بیان سرگذشت خود در دوران جنگ، با بیان خاطراتی از همسر و خانواده همسرش، جایگاه ویژه آنها را به مخاطب یادآور می‌شود.
سرانجام در فصل 28 که فصل پایانی است به شهادت محمود کاوه پرداخته می‌شود که آخرین فرمانده بازمانده از آن پنج نفر است، همچنین سال 1365 با روزهای آخر مصاحبه با راوی در سال 1392 پیوند می‌خورد و کتاب با روایت دردمندانه راوی از حسرت دیدار با پدر شهید محمود کاوه و حرف‌های در دل مانده از آن شهید به پایان می‌رسد.
کتاب شامل ضمایم پنج نقشه از پاکسازی مناطق سنندج، مهاباد، پیرانشهر- اشنویه، سردشت- پیرانشهر و سردشت- مهاباد، تعدادی عکس از راوی و همسنگرانش، سند چارت تشکیلاتی تیپ ویژه شهدا در بدو تاسیس و نیز زندگینامه شهیدان محمد بروجردی، محمود کاوه، محمدعلی گنجی‌زاده، علی قمی و ناصر کاظمی است.
انتهای پیام

captcha