در حکمت شماره 97 نهجالبلاغه امام علی(ع) آمده است: «وَ سَمِعَ رَجُلًا يَقُولُ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ فَقَالَ إِنَّ قَوْلَنَا إِنَّا لِلَّهِ إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْمُلْكِ وَ قَوْلَنَا وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْهُلْكِ؛ شنيد كه شخصى گفت، انا لله و انا اليه راجعون؛ فرمود: اين سخن ما كه مىگوييم، ما همه از آنِ خداييم، اقرارى است به بندگى و اينكه مىگوييم «بازگشت ما به سوى اوست» اعترافى است به نابودى خويش».
وقتی خود را به خدا ربط میدهیم و در تملک او میخوانیم، یعنی خود را به شعور، علم، زیبایی، کمال، ابهت و شکوه بیپایان او ربط دادهایم و به آن اقرار کردهایم. و وقتی خود را در بازگشت به سوی او میخوانیم یعنی اینجا و این جایگاه را نباید محل ماندن و قرار و ایستایی دانست. هر بار تو را از موقعیتها و داشتهها و عزیزانی جدا میکنند یا آنها را از تو، جدا کردن از موقعیتهایی که به آن خو کرده و به آنها چسبیدهایم. این از دست دادنها و جدا شدنهای تلخ و سخت، نشانه حرکت است و این تلخیها، نشانه این که هنوز به ما توجه دارند و دارند ما را از چسبندگیهای دنیا و علائق و دلبستگیهایمان میکَنند تا به مرحلهای بالاتر برسانند. و اینکه در گاهِ رسیدن مصایب باید به این کلمات پناه برد و خود را به آنها سپرد شاید رمزش این باشد که قدر و مرتبه و شأن و جایگاه خودمان را فراموش نکنیم و کوران این مصائب، ما را نسبت به این جایگاه مملوکیتمان مردد نسازد و از آن دور نکند و فراموشمان نشود که بیش از تحمل این بلاها و مصائب، شکر برآنها و استفاده از آنها به عنوان نردبان رشد، باید وجهه همتمان باشد. چرا که معمولاً در مصیبتها، اشخاص و یا ثروتها و سرمایههایی را از دست میدهیم و با از دست دادنشان با حوادث و بلایا و ... نوعی پایین افتادگی از تراز منزلت مادی یا روحی برایمان پیش میآید و این شرایط ممکن است حس سرشکستگی و یا خفیف شدن و بیپناهی و یا مسکنت و ... را به انسان منتقل کند و چه بسا ما را نسبت به ارزش وجودی بینظیرمان به عنوان گل سرسبد آفرینش و مسجود فرشتگان و متزلزل نماید و به اشتباه خود را مستحق این شرایط دانسته و نوعی تن دادن به خواری و ذلت را به دنبال بیاورد و شان انسانیمان را نابود کند و از ما انسانهایی خفیف و خوار بسازد؛ درست در همین لحظههای تردید است که باید این نسبتهای ارزشمند خود را به یاد آورد و ارتباط ومملوکیت خویش به آن منبع ارزشهای عالی و زیباییها و قدرتها وشکوه و بزرگیها را متذکر شد و خود را بازیابی کرد و اعتبار سقوط کرده خویش را در تراز واقعی خویش برنشاند و به خود تلقین کرد که این شرایط فقط در بیرون رخ داده است و من به عنوان یک انسان هنوز همانم که بودهام، از آنِ خدای قادر و بلند مرتبه و تحت عنایتها و مهربانیها و سرپرستیهای او، و با ارزشترین مخلوق او و....کارکرد دیگر این اقرار به مملوکیت، آن است که در از دست دادنها، بیش از حد بیتاب نشویم، باور کنیم که مالک اصلی و حقیقی همه کس و همه چیز، اوست و ما مالکیتمان اعتباریست او خود داده است و اینک بازستانده تا در این داد و دهشها و با این بازپس گیریها، ما را حرکت و رشد دهد.
از طرفی با اقرار این کلمات، ما خود را به خداوند ربط دادهایم و در تملک او خواندهایم وبه زیبایی و شکوه و علم بیانتهای او مرتبط ساختهایم، یعنی اینطور نیست که خود را به جهانی بیهدف و کور و بدون شعور و آگاهی، متصف کرده باشیم. چنین تملکی در ذات خود ارزش آفرین و هویت بخش است و در انسان شور و عظمت و کرامت و شکوه به همراه میآورد و البته پایههای استوار مسئولیت ما به عنوان یک انسان میشود. وقتی در مقابل جهانی لش و بیهدف و بدون صاحب و به خود رها شده قرار گرفته باشیم، مسئولیت چه معنایی میتواند داشته باشد؟ مسئول بودن و مورد سؤال قرار گرفتن هر چقدر دایرهاش عمیقتر و وجودیتر و سنگینتر باشد نیاز به پایههایی استوارتر و محکمتر دارد. پایههایی که بتوانند این بار سنگین را بر خود حمل کنند و فرو نریزند و تو را در معرکهها تنها نگذارند. در این حد و جایگاه، مسئولیت انسان تنها در حضور خداوند است که معنا مییابد و منطقی میشود. مسئولیت در قبال یک شعور و اراده آگاه معنا دارد و الا پاسخهای ما را چه کسی داوری خواهد کرد؟ پرسش شدن از سوی مرجعی فاقد شعور و پاسخ دهی به موجودی ناآگاه که خود نیازمند است چگونه ممکن است؟ وقتی هم که میگوییم در مقابل وجدان آگاه خود و بشریت و ... مسئولیم و برای این مسئولیتها نمونههای فراوانی هم بر میشماریم، در حقیقت این وجدان آگاه و ... نام دیگر حضورخداست که در درون به آن داده ایم آنها هم که در ظاهر اعتقادی به خدا ندارند اما باز خارج از حکومت او نیستند و این وجدان درونی شان نیز همان سایه حضور خداوند در دلهای آنهاست و مگر جایی را میتوان خالی از او دانست؟ حتی قلب ناباوران نسبت به او را؟ که آنجا نیز از او آکنده است (و لا یمکن الفرار من حکومتک).
ریشههای این احساس مسئولیت باید آنقدر قوی باشد که نتوان گریبان خود را از دست آن به در آورد، باید بتواند ما را به گذشتن از خود و به فداکاری و ایثار برساند. ریشههایی که برای مسئولیت دست و پاشده است مثل این که ما در برابر دیگران مسئولیم (سارتر) هم دلیل منطقی و قدرت لازم را ندارند. چرا من باید در قبال دیگری پاسخگو و مسئول باشم؟ او چه مزیت و برتری نسبت به من دارد که باید انتخابهایم را منوط به او بکنم؟ و دست از منافع و لذتهایم بشویم؟ آیا صرف تنظیم روابط اجتماعی و زندگی بدون مزاحمت برای هم و نوعی اخلاق اجتماعی منفعت طلبانه، میتواند همه مسئولیتهای ما را به عنوان یک انسان، پوشش دهد؟
این آیه اما پایههای مسئولیت انسان را در زمین مملوکیت او قرار میدهد؛ مملوکیت نسبت به خالق با شعور و اراده و قادر مطلقی که هرچه داریم از اوست و انعام اوست و نعمتهای اوست و نعمتها پاسخگویی نیاز دارند، چون نعمتها بهره و بازدهی میخواهند؛ نعمتهایی که از او هستند(لله) را نمیشود برای غیر او خرج کرد، نمیشود از او گرفت و برای غیر او به کار برد، این ما را در قبال او مسئول میسازد. باید این نعمتها را و بیش و پیش از همه خود را به سوی او بازگرداند (الیه راجعون) جهت به کار گرفتن و استفاده باید همو باشد در غیر این صورت، کفران نعمتهای او میشود و این باعث مسئولیت ما میشود. سرمایهها باید سود بیاورند و افزایش ورشد و نمو داشته باشند در غیر اینصورت به هدر رفتهاند و این باز ما را مسئول میسازد (لتسئلن یومئذ عن النعیم). این نگاهِ نعمت دیدن داراییهایی که در اختیار داریم و بیش از همه نعمت وجود و هستی خودمان که متعلق به خداوند است و سپس نعمتهای دیگری که به ما داده شدهاند ما را در مقابل او و در قبال این نعمتها پاسخگو و مسئول میسازد تا بسوی همو بازشان گردانیم و رجعت شلن دهیم والبته حفاظت و رشدشان دهیم و این رفتن به سوی اوست (الیه)، نه در او(فیه)، چنان که صوفیان میپندارند و فنای در او را قائلاند که به او نمیتوان رسید اما او، جهت و مقصدیست که همواره باید به آن سو حرکت کرد.«جهت» و نه «منزل» صیرورتی ابدی....مسیری که از خدا آغاز میشود (نیتها، انگیزهها و...) و باید به سوی همو جهت گرفته، ادامه یابد.
یادداشت از داریوش اسماعیلی؛ معاون فرهنگی جهاددانشگاهی واحد اصفهان
انتهای پیام