تحلیل نهایی تفکر در غرب با جلوه‌های زیبا به پوچ‌گرایی می‌رسد
کد خبر: 3860481
تاریخ انتشار : ۱۳ آذر ۱۳۹۸ - ۰۹:۳۸
اسدالله رحمان‌‌زاده:

تحلیل نهایی تفکر در غرب با جلوه‌های زیبا به پوچ‌گرایی می‌رسد

گروه اندیشه ــ استاد کالج کانترا کاستای آمریکا با بیان اینکه فلسفه غربی براساس درک انسان خودمختار است، اظهار کرد: تلاش جریان مسلط در غرب این است که از طریق عقلی ساحت زندگی بشر را تبیین کند. معتقدم که هرچقدر این تفکر را در یک زرورق بپیچید و جلوه‌های زیبایش را در جنبه‌‌های مختلف نشان دهید، باز در تحلیل نهایی تفکری است که به نیهیلیستی می‌رسد.

رحمان زاده

به گزارش ایکنا؛ تفکر مهم‌‌ترین ساحت از ساحات بشر محسوب می‌‌شود و می‌‌توان وجه ممیز انسان با دیگر مخلوقات را قدرت اندیشه و تفکر بیان کرد. در طول تاریخ بشر همواره به مسائل مختلفی اعم هستی، وجود و ماهیت توجه داشته و به آن می‌‌اندیشیده که هریک از این مفاهیم را می‌‌توان جزء مفاهیم بنیادین فلسفی نام برد. به دیگر سخن می‌‌توان تاریخ فلسفه و تفکر عقلی را به امتداد تاریخ پیدایش انسان دانست. یعنی از هنگام پیدایش انسان تفکر عقلی و فلسفی نیز به وجود آمد.

در این بین عده‌‌ای چون افلاطون، ارسطو، ابن‌‌سینا، سهروردی و یا ملاصدرا بیشتر روی مفاهیم فلسفی کار کرده‌‌اند و سیطره برخی از این فلاسفه نیز به قدری وسیع بوده که همچنان نیز بسیاری از فلاسفه وامدار قدما هستند. در جهان کنونی نیز شاهد این هستیم که غربی‌‌ها و مسلمانان با توجه به میراث فلسفی خود، به تفکر عقلی پرداخته و هریک به ساحاتی از زندگی بشر توجه کرده‌‌اند. تا جایی که این روزها مدرنیته حاصل فلسفه‌‌ای دانسته می‌‌شود که ارسطو درخت آن را غرس کرده است. از طرفی اندیشمندان مسلمان مانند سیدحسین نصر معتقد هستند که باید با میراث فلسفه اسلامی به جنگ چالش‌‌های مدرنیته رفت.

به منظور بررسی این مسائل اعم از چیستی فلسفه، رهیافت‌‌های فلسفه مسلمانان و غیرمسلمانان، چالش‌‌های مدرنیته، نتایج فلسفه غرب، وضعیت میراث فلسفه اسلامی، نیاز امروز جامعه ایران و ... با اندیشمندان مختلفی به گفت‌‌وگو نشسته‌‌ایم که برای مطالعه این سلسله گفت‌‌وگوها می‌‌توانید اینجا را کلیک کنید. اکنون هم نوبت به اسدالله رحمان‌‌زاده، استاد کالج کانترا کاستای آمریکا، رسیده تا با او، که بیش از 30 سال در آمریکا و در میانه مدرنیته زیسته است، گپ‌‌وگفتی داشته باشیم. آنچه را در ادامه می‌‌خوانید بخش نخست مصاحبه تفصیلی با رحمان‌‌زاده است؛

ایکنا ــ از اینکه دعوت ما را پذیرفتید سپاسگزاریم. معمولاً باب این گفت‌‌وگوها را با بحث از چیستی فلسفه و اهمیت آن می‌گشاییم. برای اینکه نظرگاه شما به مبادی بحث روشن شود، از چیستی فلسفه برایمان بگویید.

بیشتر یک احساس مسئولیت دارم که در این گفت‌‌وگوها شرکت کنم و تجارب خودم را به اشتراک بگذارم و اکنون هم فرصت مغتنم است که این تجربیات را انتقال دهم. یکی از نکات مهم این تجربیات، مسئله اهمیت فلسفه است. نکته‌‌ای که وقتی با خواندن تاریخ فلسفه متوجه می‌‌شویم، این است که فلسفه یونانی، فلسفه ارسطو و افلاطون، تاریخ فلسفه غرب، تاریخ درکش از جهان و تاریخ تکنولوژی غرب را رقم زده است. یعنی فلسفه مفاهیم بنیادینی را می‌‌دهد که اول از یک عده‌‌ای که در بدنه فکری و فلسفی فکر می‌‌کنند به وجود می‌‌آید، ولی وارد تمام سیستم اجتماعی می‌‌شود.

برای مثال واژه «اوسیا»(ousia) را ارسطو خلق کرد و به آن معنای جدید به کار برد. اوسیا  به معنای مالکیت بود ولی او آن را به مفهوم جوهر به کار می‌‌برد. این مفهوم برای ما دم‌‌دستی است و مردم معمولی هم می‌‌گویند که جوهر این کار فلان چیز است، اما این مفهوم را ارسطو به این شکل که می‌‌فهمیم استفاده کرده و بعد وارد تاریخ فکری و تاریخ گفت‌‌وگوی مردم شد و بعد به صنعت رسیده است. دکارت را در نظر بگیرید که مسئله دوگانگی بدن و ذهن را بحث کرده و حتی مفهوم کلمه جوهر را از ارسطو گرفته و بعد در جوهر ذهن و بدن را به کار می‌‌برد.

این نوع تفکر که جوهرِ جسم را ماشین تعریف می‌کند و معتقد است که جسم فقط یک ماشین است که اجزایش بر اساس مکانیزم خاصی کار می‌کنند را دکارت وارد تفکر کرده است و از آنجا است که شروع تفکر مکانیستی را داریم که اجسام را بر اساس ماشین بودن تصور می‌کنند. خود دکارت دانشمند و ریاضی دان بود و محور مختصات را ایشان خلق کرده است؛ بنابراین تفکرش وارد بدنه علم شد و علم غرب تا حد زیادی با فلسفه دکارت شروع می‌شود.

همچنین کلمه «آیدیا» را که به کار می‌بریم از افلاطون آمده است. افلاطون کلمه «آیدوس» را به کار برده که در فارسی به اشتباه به مُثُل ترجمه می‌شود که تبدیل به «آیدیا» شده و «آیدیا» برای ما مصطلح شده است، در صورتی که از فلسفه آمده است؛ بنابراین به نظرم فلسفه تعیین می‌کند و تعیین کردنش بسیار آهسته است. یعنی مانند آب می‌ماند. آب تعیین می‌کند که نقشه سنگ چطور باشد، ولی به نظر می‌آید سنگ قوی‌تر از آب است، اما آب به تدریج این سنگ را می‌شوید و می‌برد و در ساحت اجتماعی جامعه ایران، فلسفه می‌تواند چنین نقشی را داشته باشد که یک تغییر بنیادین ایجاد کند.

هایدگر وقتی در اویل قرن بیستم آمد و فلسفه خودش را که هستی و زمان بود مطرح کرد، در حقیقت تاریخ دو هزار و پانصد ساله فلسفه غرب را، به قول خودش بازسازی کرد و تاثیری که ایشان روی تمام تاریخ فکر بشر گذاشت، تعیین کننده است و می‌بینیم که تمام کتب وی به اکثر زبان‌های جهان ترجمه شده اند و در ایران نیز شخصیت مطرحی است؛ بنابراین او تعیین کرد و ما الآن یک نوع تفکر و روانشناسی هایدگری داریم.

نقد ایشان از تکنولوژی نیز تعیین کننده است؛ بنابراین فلسفه این نقش اساسی را دارد، اما در ابتدا به نظر می‌آید که حرکتش نامحسوس است و یا به درد نمی‌خورد، اما به ابعادی می‌پردازد که از پیش فرض‌های ما سؤال می‌کند و آن‌ها را تغییر می‌دهد. شما در نظر بگیرید که اگر پیش‌فرض‌ها را تغییر دهیم، دنیا را تغییر می‌دهیم.

ایکنا ــ می‌‌گویید که تغییر بنیادین در جامعه ایران از رهگذر فلسفه محقق می‌‌شود. اما تغییر باید در چه راستایی باشد؟ آیا به این معناست که باید تکنولوژی ما وضعیت بهتری پیدا کند یا در دیگر ساحات زندگی تغییراتی ایجاد شود؟

یکسری سؤالات بنیادین در جامعه ایران وجود دارد که یا بین روشنفکران است، یا به هر حال می‌‌توانید مضمونش را در فضای جامعه، فضای صنعتی و تولیدی جامعه پیدا کنید. مثلا تضاد بین مدرنیته و جامعه سنتی را داریم. این مسئله مهمی است که چطور خودمان را با جامعه مدرن تنظیم کنیم. همچنین مسئله دیگر، رابطه ما و جامعه سکولار است که جامعه سکولار یکی از جنبه‌‌های جامعه مدرن است. بنابراین باید ببینیم که رابطه ما با جامعه سکولار چطور تنظیم می‌‌شود.

یا می‌‌توانید ایمان را در نظر بگیرید. انواع ایمان‌‌ها مانند ایمان داعش، ایمان سلفی‌‌ها، ایمان بوکوحرام در نیجریه و ... را داریم و شما هم می‌‌گویید که ایمان شیعه را دارید. بنابراین ما انواع ایمان را داریم و واقعیت این است که اگر بخواهیم بحث ایمان را به نوعی داشته باشیم که بتواند با ایمان خشن و سرکوب‌‌گر داعش مبارزه کند و مانند آب که مثالش را زدم، جریان تفکر را تغییر دهد، نمی‌‌توانیم به سراغ ابزار جنگی برویم.
 
حتی نمی‌‌توانیم با صرف مباحث کلامی و فقهی این کار را انجام دهیم. البته تا یک حدی می‌‌توان به موفقیت رسید اما به نظر بنده اینها پاسخگو نیست. اما آنچه راهگشا است توجه به مبادی تفکر است که می‌‌تواند به ایمان ما قوام بدهد و باید به آن برگردیم.
 
ما در بحث ایمان پیشافلسفی این کار را داریم انجام می‌‌دهیم و از نظر فلسفی روی آن کار می‌‌کنیم. مسئله تغییر مفاهیم بنیادین، مسئله‌‌ای است که در بحث فلسفه ایمان به آن اعتقاد دارم و پس از 25 سال فلسفه غرب خواندن به این نتیجه رسیده‌‌ام و البته که این حرف من خیلی «کانتراورسیال» است و نه در ایران این نظر را قبول دارند و نه فلاسفه غرب که به طور کل ما باید موضوع ایمان را به فلسفه برگردانیم و این حرف خیلی قابل قبول دیگران نیست، چون فکر می‌‌کنند ایمان یک امر نامشروط است و نمی‌‌توانید این کار را بکنید و فلسفه همه چیز را زیر سؤال می‌‌برد.
 
ولی دقیقا بحث ما همین است و ما می‌‌خواهیم در مورد ایمانی صحبت کنیم که قابل سؤال است. اگر بتوانیم چنین ایمانی را توصیف و وارد فلسفه کنیم، به نظر بنده یکی از مسائل اساسی جهان را حل کرده‌‌ایم. یعنی اولا یک نوع ایمان را توضیح می‌‌دهیم که با این ایمانی که در آن جای شبهه و خطا نیست فرق دارد و این ایمانی است که خودش اساسا فضای نقد را باز می‌‌کند و با نقد جمع می‌‌شود و سؤال این است که این چه نوع ایمانی است و اگر بتوانیم چنین نقدی را بیاوریم در اینصورت جواب داعش را نیز داده‌‌ایم، جواب خشونت را هم داده‌‌ایم.
 
اگر بتوانیم نقشه این ایمان را بدهیم، ما یک جواب بنیادین به دُگماتیزم، خشونت و ایمان‌‌هایی که کشنده است داده‌‌ایم و آن موقع جواب فلسفه را هم داده‌‌ایم. برای اینکه بحث اصلی بنده این است که جامعه سکولار و فلسفه غرب به نیهیلیزم رسیده است. یعنی الان آن فلسفه فی حد ذاته با آن تفکر سکولار که دارد، صرفا روی عقل تاکید می‌‌کند. البته با عقل مشکل نداریم، اما به این معنا که عقل فی حد ذاته منحصرا برای رشد بشر و فهم معضلاتش کافی باشد که عقل سکولار اینچنین است محل بحث ما است. ما عقل ایمانی و عقل سکولار داریم، همچنین در ایمان سلوک عقلی و در عین حال در عرصه فلسفه غرب روش و متد مطرح است. بنابراین تِز اصلی بنده این است که این فلسفه به بن‌‌بست رسیده است.
 
بر خلاف چیزی که فکر می‌‌کنیم، صرفا یک چیز نظری نیست که یکسری روشنفکر روی آن بازی کنند. فلسفه در بدنه جامعه رخنه می‌‌کند و در ابتدا نیز این حرکت نامحسوس است و در ادامه تمام جامعه را در بر می‌‌گیرد، همانند سرطان که تمام بدن را فرامی‌‌گیرد.
 
ایکنا ــ چرا این فلسفه به بن‌بست و نیهیلیزم ختم می‌‌شود؟
 
ببینید، اینکه ما بخواهیم به اینصورت نگاه کنیم که بگوییم اینها بد یا خوب هستند صحیح نیست. صحنه جهان صحنه یک کلاس و خدا نیز یک معلم است و همان برخورد را ما باید در عرصه فلسفه و تفکر بشری داشته باشیم. یک وقت است که می‌‌خواهیم خط بکشیم که بگوییم تو غلطی و من درست هستم، اما این نحوه برخورد کمکی نمی‌‌کند، اما یک وقت است که می‌‌خواهم تو را بفهمم و تو نیز می‌‌خواهی من را بفهمی و این رابطه وجود داشته باشد. در زمینه تفکر بشری نیز بشر در حال سفر کردن است و خدا نیز یک معلم است. یعنی ما نیز آهسته آهسته درس می‌‌گیریم. خداوند خیلی اوقات می‌‌گذارد که ما راه خودمان را برویم.
 
یک چیزی که در تاریخ فلسفه و فکر می‌‌بینیم نوسان‌‌های آونگی است. یعنی از یک اشباع به اشباع دیگر می‌‌رویم و بشر، واکنشی است و اینطور عمل می‌‌کند و این واکنشی بودنش هم شاید به ساختار مغز ما برگردد. اما وقتی که ما واکنشی برخورد می‌‌کنیم، نتیجه‌‌اش سقوط خواهد بود.
 
شیطان در اغراق لانه می‌‌کند. حالا اغراق تحت عنوان خدا می‌‌آید، برای اینکه مسئله این است که خداپرستان را منحرف کند. تاریخ فلسفه فکری این اشباع است و شما می‌‌بینید که دائما از یک اشباع به سمت اشباع دیگر رفته‌‌ایم و از همان بدو تاریخ اینطور بوده است. از همان زمان ارسطو و افلاطون اینطور بوده است.
 
افلاطون می‌‌خواهد به این سؤال پاسخ دهد و تمام تاریخ فلسفه نیز یک زیرنویس به فلسفه افلاطون است و تمام فلسفه اسلامی هم تحت تاثیر فلسفه افلاطون قرار دارد. افلاطون می‌‌خواهد به یک سؤال اساسی پاسخ دهد و آن این است که چطور می‌‌توانیم مفاهیم را به کار ببریم و بفهمیم. راه‌‌حلی که پیدا می‌‌کند اشباع است و می‌‌گوید که «آیدوس» و «مُثُل» اینها در یک اقلیم دیگری به صورت ثابت و ابدی قرار دارد و هرچه در این دنیا وجود دارد، سایه آن «آیدوس» است. یعنی مفهوم این میز در آن اقلیم مثل‌‌ها است و بعد آن اقلیم با این میز در حال «پارتیسیپیت» است. بنابراین این میز می‌‌شود سایه که البته آن چیزی در عالم «مُثُل» قرار دارد واقعی‌‌تر است.
 
ایشان می‌‌خواهد معضل را حل کند، اما با اغراق حل می‌‌کند و راهی هم ندارد. ظاهرا بشر باید این کار را بکند. حالا همین را بگیرید و تا حال بیاورید. در مورد این سؤال که می‌‌گوییم مدرنیته بد یا خوب است باید بگویم که لازم است بفهمیم که مدرنیته چیست. مدرنیته یک واکنش و اشباع مذهبی در قرون وسطی است. وقتی که نمی‌‌گذاشتند که اینها فکر کنند و به روابط طبیعی آنطور که اتفاق می‌‌افتد توجه داشته باشند و حتی روابط طبیعی را از پیش فرض‌‌های خودشان که به نظرشان پیش‌‌فرض‌‌های مذهبی بود تفسیر می‌‌کردند. مثلا جلوی گالیله را می‌‌گرفتند که تفکر نکند و متفکران مخالف خود را می‌‌سوزاندند. چراکه می‌‌گفتند تفسیر آنها از جهان اشتباه است.
 
بنابراین یک چنین اشباع مذهبی به یک اشباع دیگر منتجر می‌‌شود. یعنی اشباعی که نمی‌‌آید بگوید با طمانینه در خود این موضوع فکر کنم که شاید نکات درستی در این بحث باشد. اما در هر صورت اینها به اشباع رفته‌‌اند.
 
 
آمریکایی‌‌ها اصطلاحی دارند و می‌‌گویند که بچه را با آبی که با آن او را شسته‌‌اند به کوچه پرت می‌‌کنند. یعنی هم بچه و هم آب را بیرون می‌‌اندازند. بحثی که می‌‌کنند این است که می‌‌گویند حضور خدا را نفی می‌‌کنیم و پس از اینکه حضور خدا را که نفی می‌‌کنیم انسان، محور می‌‌شود که به آن «آتانامس سابجکت» می‌‌گویند. «آتا» یعنی خویش و خود و «نامس» نیز به معنای قانون است. یعنی من به خودم قانون می‌‌دهم، اما در قرآن می‌‌گوید از چیزی که علم ندارید پیروی نکنید چراکه شما مسئول خواهید بود. بنابراین اساس این حرف قرآن بسیار قوی است که می‌‌گوید به صورت کورکورانه تقلید نکن.
 
یعنی می‌‌گوید آن چیزی که نمی‌‌فهمی را به خاطر اینکه همه انجام می‌‌دهند انجام نده و از این نظر، شبیه تفکر روشنگری غرب است. کانت می‌‌گوید جرئت فکر کردن داشته باش، برای خودت فکر کن و تقلید نکن و البته که ما از یکدیگر تاثیر می‌‌گیریم، اما اینکه فقط دنباله‌‌روی کنیم، درست نیست و در قرآن نیز همین را می‌‌گوید که به کاری که علم ندارید ورود نکنید. اما کاری که اینها می‌‌کنند به اشباع می‌‌رود و به اینجایی می‌‌رسند که می‌‌گویند می‌‌توانیم همه چیز را بفهمیم و به همین دلیل اشباع بیشتر و قوی‌‌تر می‌‌شود.
 
می‌‌گویند ما می‌‌توانیم همه چیز را بفهمیم و درک کنیم و ما محور جهان هستیم و ما هستیم که می‌‌توانیم بهترین راه حل زندگی بشری را توضیح دهیم. ما هستیم که تفکر انسانی، سکولار و تکنولوژی را ایجاد می‌‌کنیم. این اشباع، خودش دوباره ما را به اینجا رسانده است و باید روی این مسئله، عمیقا فکر شود که ما در ششمین انقراض دسته‌‌جمعی هستیم و حدود شصت درصد از انواع موجودات روی زمین را انسان‌‌ها تشکیل می‌‌دهند و بر اساس نظر هشتاد درصد از دانشمندان که در مورد گرمایش زمین تحقیق می‌‌کنند، تایید کرده‌‌اند که انسان نقش مهمی در این زمینه داشته است. همان تفکر اشباعی و روش اشباعی او است که جنگل‌‌ها را از بین برده و آب‌‌ها را ‌آلوده کرده است. انسان‌‌محوری، مصرف‌‌زدگی و بیگانگی از خودمان و از جهان، از یک نوع اشباع شروع شده است که اولش هم بد نبوده است.
 
باید خود ما جرئت فکر کردن داشته باشیم که نظر درستی است و ما نیز باید این فکر را دنبال کنیم، اما همین تفکر که می‌‌گوید برای خودت جرئت فکر داشته باش، فقط این نیست، بلکه این است که اساس، تو هستی که تعیین می‌‌کنی. تو «آتانامس» هستی و به خودت قانون می‌‌دهی و این تفکر به اصطلاح یک نوع تفکر حلقوی و «سایکل» است که خودش دارد خودش را از بین می‌‌برد.
 
ایکنا ــ معنای زندگی هم در این مقوله می‌‌گنجد؟ یعنی وقتی که انسان به زندگی‌اش معنا می‌‌دهد، آیا این معنا حاصل همین نگاه آونگی است یا جریان فلسفه غرب این معنا را برای انسان‌‌ها ایجاد کرده است؟
 
این سؤال خیلی خوبی است. اینها به شکل خیلی پیچیده و ظریفی یک دستگاه فلسفی بسیار گسترده‌‌ای را ایجاد کرده‌‌اند که ما باید وارد آن دستگاه فلسفی بشویم و با آنها ارتباط برقرار کنیم. متأسفانه ما با پشت کردن به تفکر غرب نمی‌‌توانیم به خود و دیگران جواب‌‌گو باشیم. رشد مستلزم نقد است. اگر من خودم ار در معرض نقد قرار ندهم، رشد نمی‌‌کنم.
 
می‌‌توانیم به اتاقی برویم، در را ببندیم و افکار خودمان را تکرار کنیم، اما اگر بخواهیم رشد کنیم باید در معرض نقد قرار بگیریم. ما باید خودمان را در معرض آن دستگاه فلسفی پیچیده قرار دهیم و در حال حاضر به اندازه کافی خودمان را در معرض آن قرار نداده‌‌ایم. همچنان که برخی اوقات آن را سانسور می‌‌کنیم و نمی‌‌گذاریم که مطرح شود و البته که این نوع برخورد به ما کمکی نمی‌‌کند.
 
من وقتی می‌‌گویم فلسفه غرب، خیلی بحث کلی می‌‌شود، ولی می‌‌خواهم بگویم جریان مسلطی که در غرب، به ویژه آمریکا داریم، اینطور است که این فلسفه براساس همان درک «آتاناموس سابجکت» یا همان انسان خودمختار است و تلاشش این است که از طریق عقلی، تمام ساحت زندگی بشر را تبیین کند. از جمله اخلاق، مرام و روابط انسانی را و محور فکری‌‌اش نیز امانیزم و ایدئولوژی سکولار است.
 
ایدئولوژی سکولار، یعنی آن ایدئولوژی که انسان‌‌محور است و حضور خدا را در طبیعت و در جهان نفی می‌‌کند. بحث سیاسی سکولاریزم را ندارم که جدایی مذهب از دولت است، اما دعای من این است و خیلی هم می‌‌شود روی آن بحث کرد و بسطش داد که آن نوع تفکر یعنی تفکر سکولار به نیهیلیزم، یعنی پوچ‌‌گرایی می‌‌رسد. ادعای من این است که مهم نیست چقدر شما این را در یک زَرورق بپیچید و در جنبه‌‌های زیبا جلوه‌‌اش بدهید، در تحلیل نهایی تفکری که در غرب و آمریکا وجود دارد، تفکر نیهیلیستی است.
 
گفت‌‌وگو از مرتضی اوحدی و میلاد اوصیا
انتهای پیام
مطالب مرتبط
captcha