به گزارش ایکنا، پانزدهم رمضان مصادف با ولادت امام حسن مجتبی(ع)، امام دوم شیعیان، است. ایشان زمانی به امامت رسیدند که به لحاظ سیاسی تحولات مهمی رخ داده بود و حضرت امیر(ع) پس از سالها خانهنشینی به خلافت رسیده بودند. از طرفی دوران این خلافت نیز کوتاه و بسیار پرمخاطره و همراه با جنگهایی بود. امویان، که پس از به خلافت رسیدن عثمان به قدرت بیشتری رسیده بودند، در زمان خلافت امام علی(ع) نیز در مقابله با ایشان حضور پررنگی داشتند و معاویه، که خلافت امام(ع) را به رسمیت نمیشناخت، برای مقام و منصب خود وارد مقاتله با امام(ع) شد.
هرچند امیر مؤمنان(ع) در زمان خلافت با گروههای دیگری هم درگیر بود، اما مسئله معاویه پس از شهادت ایشان نیز دردسرساز بود و معاویه در زمانی که امام حسن(ع) به خلافت رسید، باز هم در ادامه مشی گذشته خویش، این خلافت را به رسمیت نشناخت و با امام(ع) به ستیز برخاست. در نهایت کار به صلح امام(ع) با معاویه ختم شد. شاید یکی از مهمترین و چالشیترین مسائل در دوره حیات امام حسن(ع) همین مسئله صلح بوده است که همواره اظهارنظرات مختلفی درباره آن شده است. به منظور بررسی بیشتر این مسئله تصمیم گرفتیم که با سیداحمدرضا خضری، استاد گروه تاریخ و تمدن ملل اسلامی دانشگاه تهران به گفتوگو بپردازیم که در ادامه میخوانید؛
برای اینکه ماجرا را بفهمیم، باید بدانیم که امام حسن(ع) چطور به خلافت رسید. چون دوران خلافت ایشان کوتاه است و باید بدانیم که این مسئله به چه صورتی بوده است. ثانیاً پشت سر آن چطور ماجرای صلح پیش آمد. در این زمینه مسائلی از دروان امام علی(ع) تأثیرگذار هستند که از همان زمان به منزله یک مشکل برای جامعه رخ نموده بودند و الآن هم ادامه یافتند؛ یعنی امام حسن(ع) خواه ناخواه و چه در این کار نقشی داشته باشد یا نداشته باشد، تحت تأثیر مسائلی است که از دوران امام علی(ع) به میراث برای حضرت(ع) باقی مانده بود.
مثلاً یکی از این بحثها، موضوع مخالفینی نظیر معاویه است که تا زمان شهادت امام علی(ع) با ایشان مخالفت داشته و اکنون جهت این مخالفت را به سمت امام حسن(ع) تغییر داده است؛ پس ماجرایی به نام معاویه و مخالفتهایش از دوران امام علی(ع) به میراث رسیده است. موضوع دیگر تفکرات تندروانه و غیرقابل پیشبینی و تا حدود زیادی التقاطی است که از سوی خوارج وجود دارد که این تفکرات از دوران امام علی(ع) آغاز شد، ولی چه امام حسن(ع) بخواهد یا نخواهد این میراث نیز به او رسیده و خلافت او در میان این وضع آغاز میشود.
موضوع دیگر این است که اشراف کوفه و محافظهکارانی که در کوفه و عراق حضور داشتند، رویکردشان به این حوادث یک رویکرد خاص است و آنها دوست داشتند که زودتر فضا آرام شود و از این جنگها خسته شده بودند و طرفدار یک آرامشی بودند که این آرامش را از دوران امام علی(ع) نداشتند و الان هم ندارند و خواهانش هستند؛ بنابراین، اینها میراثی است که به امام حسن(ع) رسیده و آنها این مطالبه را از ایشان داشتند.
با این پیش درآمد اکنون امام حسن(ع) به خلافت میرسد. امام حسن(ع) زمانی که بحث خلافتش مطرح شد، اول از همه از طرف دوستداران امام علی(ع) این مسئله پیگیری شد و یک مکتب در حقیقت در اندیشه و مرام امام علی(ع) برایشان تعریف شده است که خواهان خلافت امام(ع) شدند و اول از همه آنان نزد امام علی(ع) و گفتند که تکلیف را در مورد جانشینی خودت روشن کن و گفتند که آیا پسرت مناسب است؟ امام علی(ع) فرمود فرزندم حسن(ع) از نظر من شایستگی دارد، اما شما باید بخواهید و همینجا امام(ع) خواست تا جامعه را به این موضوع مسئولیتدار کند که جامعه نگوید نقشی در این کار نداشتم. برای اینکه جامعه مسئولیت قبول کند، امام(ع) فرمود شما هستید که میتوانید بگویید او را میخواهید یا نمیخواهید و خواست مردم در این موضوع مؤثر است. اینها گروهی بودند که خالصانه از سوی حضرت علی(ع) هدایت میشدند و خواهان خلافت امام حسن(ع) بودند.
گروههای دیگری هم بودند که به دنبال خلافت امام(ع) بودند، اما اینها در این مرحله نمیدانند برای چه خلافت را به امام(ع) میسپارند و یا حداقل در این کار صادق نیستند. یک گروه هستند که تحت تأثیر احساسات ناشی از شهادت امام علی(ع) قرار دارند و اینها در شرایط احساسی که حضرت علی(ع) را با سر شکافته و زخم برداشته از مسجد به منزل آوردند تصمیم گرفتند؛ یعنی اکنون شرایطی که ایجاد شد این طور بود که مظلومیتی در حضرت علی(ع) میدیدند و همین امر آنها را تحت تأثیر قرار داده بود و به طور موقت احساسی شده بودند و برای انتقامجویی به دنبال خلافت امام حسن(ع) بودند. در حالیکه این گروه دلشان با امام حسن(ع) نبود.
گروه دیگر، کسانی هستند که از سر تعصّب آمده بودند و خلافت امام حسن(ع) را قبول کرده بودند. عراقیان در برابر شامیان تعصب داشتند که ریشه در چند سال گذشته داشت و ریشه آن برای دوران امام علی(ع) بود و اکنون گروهی از اینها میخواستند با شامیها مخالفت کنند، نه اینکه اهداف امام(ع) را پیش ببرند و امام(ع) را وسیلهای میدانستند که در مسیر تحقق خواستههای آنان کمک کند و اگر میدیدند که امام(ع) عمل نمیکند، پشت امام(ع) را خالی میکردند. پس اینها نیز یک گروه تعیینکننده هستند.
در کنار اینها، گروههای دیگری هم هستند که منافع دنیوی را دنبال میکنند. در عراقیها افرادی به دنبال منافع دنیوی هستند و در این لشکرکشی، آنها به غنائمی میسرند و اینها چیزی است که موجب میشود از امام(ع) طرفداری کنند. از میان این چند دسته که طرفدار امام حسن(ع) هستند، میتوان گفت یک دسته کسانی هستند که پیروان راستین امام علی(ع) و تداوم راه امام(ع) هستند و صادقانه میخواهند امام حسن(ع) را خلیفه کنند، اما گروههای دیگر فعلاً معامله کردهاند و میخواهند چیزی به دست آوردند و یک نفر میخواهد تعصباتش را نشان دهد و یک نفر نیز دنبال مقام و پول است. بنابراین این ملاحظه در اینکه بدانیم خلافت امام(ع) چطور مستقر شد، بسیار مهم است.
وقتی که امام(ع) به خلافت رسید، بلافاصله معاویه به موضوع واکنش نشان داد. چون معاویه فکر نمیکرد بعد از ضربت خوردن امام علی(ع)، اوضاع جمعوجور شود و مردم امام حسن(ع) را خلیفه کنند و از این مسئله غافلگیر شد و بلافاصله اولین اقدامش این بود که اقدام عراقیان را در این کار تقبیح کرد و گفت چرا این کار را کردید. کسی که شما طرفدار او بودید، یعنی امام علی(ع) خلافت را از دست داده بود، چون در نتیجه حکمیت، حکمَین از خلافت خلعش کردند و وقتی خلع شده، جانشین هم نمیتواند داشته باشد و رفتار عراقیان را معاویه به این صورت تقبیح کرد.
بنابراین، بلافاصله اعلام کرد که خلافت امام حسن(ع) را رسمیت نمیشناسد و گفت در برابر آن میایستم. برای اینکه این را ثابت کند، بلافاصله وارد میدان شد و در نخستین گام، عدهای جاسوس و سخندان و اهل فصاحت و بلاغت و مطالعه و شخصیتشناس را به میان عراقیها فرستاد و از آنها خواست که ایجاد رعب و ترس کنند. گام بعدی فرستادن نیروهایی برای ایجاد حرکتهای ایذایی بود. دستههای 100 نفره میفرستاد تا بروند و حمله کنند و در فلان جاده ایجاد ناامنی کنند، نظیر حرکات داعشیزم که امروزه میکنند. در گام بعدی، شروع به لشکرکشی کرد که با لشکریانی فراوان به سمت عراق رفت، تا قضیه را با حمله نظامی خاتمه بدهد.
اگر امام(ع) در اینجا مرعوب شده بود، ایبسا معاویه در این گام بازی را میبرد، اما امام(ع) مرعوب نشد و شروع به کنترل این فضای مسموم کرد که معاویه درست کرده بود. البته متأسفانه این کنترل موقت شد و ادامه نیافت و چون موقتی بود، تأثیراتی هم داشت. در گام بعدی شروع به مکاتبه کردن با معاویه کرد که چرا خلافت حق من است، نه حق تو و تبیین کرد که چطور است که مردم من را قبول کردند.
امام(ع) به معاویه گفت که تو از زمان پدرم نافرمان و سرکش بودی و از آن زمان نیز حقی برای خلافت نداشتی و چون نافرمان بودی، الآن نیز حقی نداری. امام(ع) بیان استدلالهای خود را ذکر کرد و معاویه نیز پاسخ داده است. چند نامه رد و بدل شده است که یکی از موضوعات مهم که قابل تحقیق است، همین نامهها است که باید محتوای آنها را خواند و دید چه چیزهای مهمی دارد.
میتوان رویکرد و نگاه هر کدام از طرفین را به موضوع خلافت از این نامهها استخراج کرد. وقتی میخواهیم بفهمیم نگاه معاویه به خلافت چیست و خلافت را چه چیزی میداند میتوان از این نامهها فهمید و این را در مورد امام حسن(ع) هم میتوان گفت. طبق این نامهها، از نظر معاویه کسی میتواند خلیفه باشد که تجربه سیاسی و اداری فراوان داشته باشد. همچنین روی شیخوخیت تأکید میکند؛ یعنی کسی میتواند خلافت را بر عهده بگیرد که مصلحت را خوب بداند. کسی میتواند خلافت را دست بگیرد که شرایط جامعه را درک کند و کسی میتواند این خلافت را عهده بگیرد که پشتوانه مردمی داشته باشد و همچنین این فرد باید نیروی نظامی کافی داشته باشد. بنابراین، اینها ملاکهای معاویه برای خلیفه است.
اما در طرف مقابل، از نامه امام حسن(ع) هم نکات مهمی در این باب استخراج میشود که ایشان میگویند، خلافت یک حق الهی است. ثانیاً این خلافت تداوم راه پیامبر(ص) است و جانشینی رسول خدا(ص) است و نیز چون جانشینی پیامبر(ص) است، فقط آدمهای شایسته میتوانند این کار را بر عهده بگیرند و شایستگی اولین شرط آن است و میگویند که این فرد اول باید صلاحیت اخلاقی داشته باشد و به دنبال این صلاحیت باید توانایی مدیریتی داشته باشد و باید این فرد، تقوا و ایمان داشته باشد و بعد از آن است که مقبولیت هم باید داشته باشد. از نظر ایشان، میراث پیامبر(ص) را داشتن، صلاحیت اخلاقی داشتن و پشتیبانی مردمی باید در کنار هم وجود داشته باشد.
در ادامه معاویه عزم خود را جزم کرد و بنا نبود از طریق این مکاتبات صحنه را خالی کند. معاویه با توجه به این وضعیت شروع به اعزام سپاه کرد که اول سپاهیانی آمدند تا به ایجاد رعب و وحشت بپردازند و شرایط را برای سپاهیان دیگر فراهم کنند. معاویه نیز خودش پشت سر این سپاه به سمت عراق حرکت کرد. اگر بخواهیم از حیث جغرافیایی مسیر آمدن را تشخیص دهیم، میبینیم که نهایتاً این اتفاقاتی که رخ داده، در خاک عراق افتاده است، نه در خاک شام.
پس معاویه بود که سپاهیان خود را حرکت داد و به سمت عراق آمد و اتفاقاً در مرکز عراق، یعنی مدائن بوده است، یعنی همان محلی بود که پایتخت ایران باستان بود و شهر تیسفون محسوب میشد و الآن هم نزدیک بغداد است. پس معاویه پیشدستی کرد و سپاهیان خود را حرکت داد تا امام حسن(ع) را از میان بردارد.
امام حسن(ع) نیز تا شنید که معاویه این سپاه را فراهم کرده، فراخوان جهاد داد و نیروهایی که از زمان امام علی(ع) آماده شده بودند، بلافاصله آمدند و در اطراف امام حسن(ع) جمع شدند و امام(ع) اکنون برای اینکه بتواند امور را تمشیت کند، گروهی را به عنوان پیش قراول به سمت شام فرستاد که دستکم این کار را بکنند که اگر سپاه معاویه رسید، او را معطل کنند تا تمهید یک نبرد موفقیتآمیز را داشته باشند؛ لذا این پیشقراولان به سمت شام آمدند و در منطقهای بالای فرات نزدیک مدائن رسیدند و آماده شدند تا در مقابل سپاه معاویه بایستند. امام حسن(ع) نیز به سمت مدائن آمد، تا نیروی بیشتری جمع کند و به پیشقراولان برسد.
البته این تاکتیکی که امام(ع) انتخاب کرد، با این هدف بود که بتواند تأثیر بهتری در مقابل معاویه باشد، اما همین تاکتیک به ضد خودش بدل شد و موفقیتآمیز نبود، چون این دو دسته بعداً کانونی برای دودستگی و اختلاف و برای پیشبرد برنامههای معاویه شدند و این دو دسته گویی زمینه را به دست داد که معاویه بازیگر اصلی میدان شود و آن طور که میل دارد عمل کند.
بله؛ برخی میگفتند که امام(ع) از همان اول منفعل بود و از روز اول نیز میل به جنگ نداشت و حتی زمانی که لباس رزم پوشید هم به قصد صلح بیرون آمده بود. البته این را باید تأکید کنم که در مبانی قرآنی و در آموزههای نبوی و علوی، اصل بر این است که ما طرفدار صلح هستیم و نه جنگ و شکی در این نیست و اگر امام(ع) این رویکرد را نیز داشته، رویکردش قرآنی، نبوی و علوی بوده است. در ادبیات قرآن این طور است که اگر به شما حمله شد باید شما هم دفاع میکردید، اما اینکه بگوییم امام حسن(ع) از روز اول منفعل بود، اتهامی بزرگ است که ساخته و پرداخته دیگران است.
پس امام(ع) از روز اول منفعل نبود و این حرکت نظامیاش همین ادعا را ثابت میکند و این حرکت نظامی از نظر معاویه غیرمنتظره بود. بنابراین گویی که غافلگیر شد و حالا دید که ابتکار عمل را در دست ندارد و نیروی نظامی در مقابلش است و حالا که این طور است، کار به جنگ میکشد که یک طرف شکست و یک طرف نیز پیروزی است و ایبسا که حتی شکست بخورد؛ لذا برای اینکه بتواند ابتکار عمل را در دست بگیرد، از ابزارهایی که در دنیای امروز نیز مرسوم است، یعنی جنگ نرم استفاده کرد. در نتیجه معاویه، حرکات ایذایی، شایعهپراکنی، دروغپردازی و رشوه دادن را در دستور کار قرار داد، تا هرچه میتواند بدنه سپاه امام(ع) را تضعیف کند و جنگ را پیروز شود.
در این مسیر، دو اقدام معاویه بسیار اثرگذار بود؛ یکی همین رشوهدهی بود که سران سپاه امام حسن(ع) متأسفانه فریب خوردند و همان پیشقراولان با پیشنهاد یک میلیون درهم فریب خوردند و عبیدلله بن عباس، سپاه امام حسن(ع) را رها کرد و به همراه هشت هزار نفر به معاویه پیوست. با این حال که معاویه او را مخیر کرده بود که میتوانی به من بپیوندی و میتوانی امام(ع) را رها کنی و اینجا هشت هزار نفر از امام حسن(ع) کم شدند و کسان دیگری هم بودند که فریب خوردند. نکته دیگری که بسیار مهم است، نقش ستون پنجم معاویه است. کسانی مانند شبث بن ربعی مشغول بودند و در بین سپاه امام حسن(ع) شایعهپراکنی میکردند.
در این شرایط که سپاه امام(ع) دچار تزلزل شد و ارکانش سست شده بود، خبرهایی آمد و شایعاتی به وجود آمد و سپاه امام حسن(ع) در مدائن بههم ریخت و خوارج امام حسن(ع) را به خیانت متهم کردند و یکی از خوارج نیز امام(ع) را ترور کرد و امام(ع) هم زخمی شد و سپاهش از هم گسست و او ماند و جمع اندکی از طرفداران که به سمت مدائن آمدند. در این وضعیت چارهای جز اینکه امام حسن(ع) صلح را قبول کند، نبود؛ یعنی پراکندگی سپاه و خیانت کوفیان و قدرت نظامی طرف مقابل و ضرورت حفظ جان و حفظ حداقلها موجب شد تا امام(ع) صلح را قبول کند.
این موضوع از دیرباز مورد بحث بوده است. منابع تاریخی در این زمینه، به اندازه کافی پاسخگو نیستند. منابع تاریخی در دورههای بعد در مورد یک موضوع که نگاشته میشوند، پارهای از آنها تحت تأثیر شرایط سیاسی جامعه هستند. یک طرف امام حسن(ع) و یک طرف معاویه است و امویان روایت مقبول خود را بیان میکنند و مورخان درباری و رسمی به سمتی روی میآورند که مورد قبول امویان است. در مورد برخی از این پدیدههای تاریخی موضوعات مختلفی داریم که دوره اموی که خودشان یکطرف قضیه بودند، سعی کردند لاپوشانی کنند.
وقتی به دوره عباسیان میرسیم، چون مخالف امویان بودند، سعی کردند خبرهای راستین را از زیر غبارها درآوردند و خبرهای امویان را پس بزنند، اما در مورد امام حسن(ع) یکی از بزرگترین مظلومیتهای ایشان این است که امویان و عباسیان گویی باهم توافق کردند که اخبار مربوط به صلح را، همان اخبار امویان بدانند. در دوران عباسیان، اولاد امام حسن(ع) مهمترین شورش را علیه آنان داشتند؛ لذا آنان خواستند تعمداً همان روایات که امام حسن(ع) را از روز اول، آدمی منفعل و صلحطلب قلمداد میکنند، بدانند. بنابراین امام(ع) از سوی هر دو دسته منبع مورد ظلم واقع میشود و تنها، منابع بیطرف باقی خواهد ماند.
اگر به سراغ تاریخ یعقوبی و یا مسعودی که رویکرد شیعی دارند، میبینید که در مورد صلح ساکت هستند. یا منابعی مانند تاریخ طبری را اگر ببینید، این طور است که او خیلی ساده میگوید که این صلح بین معاویه و امام(ع) رخ داد و سه شرط داشت؛ اول اینکه امام(ع) گفته بیتالمال کوفه را باید بدهی، دوم اینکه خراجی را طلب کرده بود و سوم اینکه امام(ع) برای حفظ جان مسلمانان صلح کرد. در حالیکه منابع بیطرفی مانند ابومخنف و یا ابوالفرج اصفهانی و یا ابن اعثم کوفی در این زمینه مطالبی میگویند که بسیار مهم است.
از جمله آنها اینکه ابن اعثم کوفی میگوید که امام حسن(ع) اشارهای به مسائل مالی نداشت. شروط این بود که معاویه، کتاب خدا و سنت رسول خدا(ص) را در خلافت خودش رعایت کند. دوم اینکه معاویه حق تعیین جانشین برای خودش ندارد و باید این موضوع را به شورایی از مسلمانان بدهد، سوم اینکه مردم هر کجا باشند در شام یا عراق و ... جان و مالشان در امان است، چهارم اینکه یاران امام علی(ع) و امام حسن(ع)، هر جا باشند در امان هستند و پنجم اینکه معاویه حق بدگویی به امام علی(ع)، یا امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را ندارد. اینها مفادی است که به نظر میآید معقول باشند. وگرنه اگر امام(ع) آن همه مقاومت را به خراج بفروشد، منطقی و عقلانی و درست نیست.
بنابراین صلح امام حسن(ع) امری گریزناپذیر بود و راهی جز آن وجود نداشت و مناسبترین و کمخطرترین گزینه برای حفظ جان شیعیان و مردم عراق همین بود و به درگیریها خاتمه داد، همچنین جان افراد را حفظ کرد. درست است که معاویه در ظاهر حکومت را به دست آورد و بر اساس محاسبات دنیاگرایانه معاویه برنده معامله است و امام(ع) به مدینه برگشت، اما امام حسن(ع) برنده معنوی این معامله بود. امام(ع) توانست گفتار حق را در این موضوع پیروز کند.
چون اگر امام حسن(ع) پیروز نشده بود، مطمئن باشید معاویه با خندههای تمسخرآمیزش الیالابد این موضوع را به شادمانی برگزار میکرد که برنده این ماجرا هستم، اما میبینید که معاویه بعد از این ماجرا لحظهای امام(ع) و این صلحنامه را رها نمیکند. بلکه تلاش میکند آن را زیر پا بگذارد و همچنین برای شهادت امام(ع) تلاش میکند و اگر امام(ع) در این ماجرا پیروز نشده بود، نباید معاویه به دنبال شهادت امام(ع) باشد که سرانجام هم امام(ع) را به شهادت رساند.
گفتوگو از مرتضی اوحدی
انتهای پیام