بحران کرونا سقوط نظام سرمایهداری را رقم زد. صاحبان نظریه کاپیتالیسم در حال تجربه مرحله متفاوتی از این مکتب هستند؛ کرونا کاپیتالیسم(سرمایهداری) و دهکده جهانی موهوم را در هم شکسته و زنگ خطر برای پایان نظام سرمایهداری به صدا درآمده است.
برخی فلاسفه راستگرای محافظهکار رویکردهایی را ارائه دادند که اکنون سرنوشت، مدرنیته سیاسی و اقتصادی جهان را هدایت میکند و هسته فلسفه در جهان امروز را تشکیل میدهد. مارکس و نیچه حالا که هر دو در مورد مفهوم «پایان» صحبت میکنند؛ از یک هدف نهایی سخن میگویند؛ مارکس فروپاشی نظام سرمایهداری را حتمی میداند و نیچه بر اساس مفهوم «اراده» که از «آرتور شوپنهاور» [فیلسوف آلمانی و از بزرگترین فلاسفهٔ اروپا و فیلسوف پرنفوذ تاریخ در حوزه اخلاق، هنر، ادبیات معاصر و روانشناسی جدید است] اقتباس کرده است، ثبات این نظام را به اراده وابسته میداند. مارکس و نیچه هردو از آینده پیشبینیهایی دارند.
در ابتدا باید درباره برخی مباحث تأمل کنیم، زیرا معتقد هستم که موضوع مورد بحث، موضوع مهمی است که حتی با هوایی که نفس میکشیم، ارتباط تنگاتنگی دارد. اینکه گفته میشود بیایید از روش آرمانگرایانه دست بکشیم و واقعیت را در پیش بگیریم، ایده خطرناکی است.
آنچه امروز درباره آن بحث میکنم، انحلال فلسفههای بنیانگذار این استبداد و استکبار جهانی است. فلسفهها و ایدهها در ابتدا برنامهریزی میشوند و سپس مجریان برای اجرای آنها وارد صحنه میشوند. اگر ما سیاستی اتخاذ نکنیم، علیه ما سیاستگذاری میشود، مفاهیم این فلسفهها نیز باید فراگرفته و کامل درک شود، در غیر این صورت علیه ما کارساز خواهد شد.
یکی از بزرگان جناحهای راستگرای محافظهکار میگوید: «فلسفه سیاسی مدرن مشکل بزرگی است که در وجود مدرنیته رخنه کرده است.» این مسئله در تمام متون آنها حتی در کتاب «برخورد تمدنها» اثر «ساموئل هانتینگتون» به آن اشاره شده است: «هرگاه جامعهای مدرنتر شود، خشونت غالب شده است، بنابراین ما به سمت یک دهکده جهانی نا امنی حرکت میکنیم.»
میخواهم بگویم سرباز زدن ما از ایدهها و مفاهیم بنیادی هرگز سودی برایمان نخواهد داشت و به دام توطئه دیگران خواهیم افتاد. بنابراین خواهان اصلاح تئوری توطئه هستم؛ در حقیقت تمام تئوریهای دسیسهگران را در يافتهام و میفهمم که برخی از آنها توانایی هماهنگی و مقدمهچینی را دارند که مقدماتی معتبر و نافذ بوده اما نتیجهگیری ممکن است اشتباه باشد. در عین حال نمیتوانیم از نظریه توطئه چشمپوشی کنیم، زیرا جهان امروز بر این نوع بیعدالتیها استوار است؛ بىعدالتیای که در ستون فقرات نظام بینالمللی ریشه دوانده است.
تئوری توطئه نظریهای است که ما باید همیشه آن را به عنوان یک برنامه مطرح کنیم که بدون درک مفاهیم وابسته به آن درکی از آن نخواهیم داشت.
هنگامی که از فارابی سخن بگوییم در واقع یک نظام اخلاقی و یک فلسفه کامل را مطرح کردهایم. ما در جهان اسلام کاملاً از معنای این عبارتها و حسن و قبح ذاتی و عقلی در مکتب عدلیه آگاه هستیم و آن را به خود مرتبط میدانیم. بنابراین مسلمانان بر خلاف راستگرایان افراطی این سؤال و مفاهیم را مربوط به عملگرایی نمیدانند.
البته تئوری توطئه از یک شوک تاریخی ناشی میشود و با شناسایی و تحقیق درمورد تئوریها در مییابیم که رخدادی غمانگیز برای یک جماعت که بیشتر مرتبط به یهودیان بوده که برخی صهیونیست بوده و برخی نه، باعث شکلگیری این افکار شده است.
صحبت از دهکده جهانی ما را به مفهوم تمدنی قرآن نزدیک میکند؛ دهکده در قرآن، روستایی امن است «وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ: و برای آنها، اصحاب دهکده (انطاکیه) را مثال بزن هنگامی که فرستادگان خدا به سوی آنان آمدند»(4/یس) و روستای ناامن دهکدهای است که پایانی ندارد، وقتی ما در مورد پایان تاریخ صحبت میکنیم، این شهادتی دروغ برای مفهومی نادرست از نظریه هگل است. زیرا او در چارچوب مفهومی کلی صحبت کرده و از لیبرالیسم نامی نبرده است. نئولیبرالیسم نیز از مکتب شیکاگو نشئت گرفت. تأثیرات جنگ سرد تاکنون پابرجاست و بدون ساقط کردن نظام سرمایهداری که بایستی انجام میگرفت تنها اتحاد جماهیر شوروی را فرو ریخت. نظام سرمایهداری از جنگ سرد بیرون آمد اما سقوط آن در حال فرا رسیدن است و صاحبان آن در حال تجربه مرحله متفاوتی از این نظام هستند و زنگ خطر برای پایان سرمایهداری به صدا درآمده است. اگر مفهوم ارزشها را از پراگماتیسم(عملگرایی) آمریکایی خوب مطالعه کنیم، مفهوم انقلابی «دموکراسی، خدایی است که شکست خورد» و مفهوم خوشبختی موهوم آنها را درک خواهیم کرد. مقتضای فروپاشی تمدن غربی و دهکده جهانی به وضوح پیدا شدهاند و در مقابل تاج و تختهایشان قرار گرفته اما آنها میخواهند با کولهباری از زر و تاراج اموال پا به فرار بگذارند.