کد خبر: 3913494
تاریخ انتشار : ۰۸ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۹:۴۰
حسن بلخاری بیان کرد:

«هورخش» در اندیشه سهروردی واسط نفوس با عوالم غیبی

حسن بلخاری با بیان اینکه معنایی که عقل فعال به مثابه عامل واسط امر غیب با نفوس بشری در اندیشه حکما دارند، «هورخش» در حکمه‌الاشراق دارد، اظهار کرد: شیخ اشراق می‌نویسد: «وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلی‌» و اين آيتى ديگر را مبيّن می‌گرداند از روى مثلى، او است آيتى بزرگ كه ظاهر است به نورش، خفيست شرفش بر جاهلان و آيت حق‌تعالى ظاهرترين آيات است و ظاهرترين آيات هورخش شديد است».

به گزارش ایکنا؛ نشست بزرگداشت شیخ شهاب‌الدین سهروردی، امروز، هشتم مردادماه، به صورت مجازی و به همت انجمن آثار و مفاخر فرهنگی برگزار شد.

حسن بلخاری، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، در این نشست به طرح بحث در زمینه جایگاه «هورخش» در هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی شیخ اشراق پرداخت که در ادامه متن سخنان وی را می‌خوانید؛

کشف منابع و مراجع شیخ اشراق در حوزه متون اوستایی و پهلوی و یا متون حکمی و آیینی ایرانی باستان یکی از موضوعات مهم است و همین مسئله را که قبلاً بحث کردم سبب شد مقاله مفصلی تحت عنوان نسبت میان عقل و یا صادر اول با بهمن داشته باشم و در یک مقاله تفصیلی جایگاه بنیادین بهمن را به عنوان صادر اول در متون اوستایی نشان دادم و نسبتش را با آرای شیخ بازگو کردم.

اما بحث امروز بنده در مورد جایگاه «هورخش» در اندیشه شیخ اشراق است. کلمه هورخش دقیقاً در فرهنگ اوستایی ما به صورت مطلق خورشید است، اما در حکمةالاشراق، الواح عمادیه، المقاومات و مطارحات، اصطلاح «هورخش» را داریم. برخی این اصطلاح کاربردی شیخ اشراق در حکمةالاشراق و آثار دیگر را این گونه معنا کرده‌اند که «هورخش» متأثر و یا مرکب از «هو» و «رخش» است و «رخش» را رخشندگی، فروزندگی و تابناکی گرفته‌اند و «هو» را نیز پیشوندی گرفته‌اند که در بسیاری از لغات پهلوی و اوستایی داریم. در یک مقاله مفصل در اتیمولوژی کلمه هنر از این مفهوم «هو» صحبت کرده‌ام که در زبان اوستایی به عنوان یک پیشوند مورد استفاده بوده است و به عنوان فضلیت پاکی، راستی و درستی به کلماتی که مابعدش قرار می‌گرفتند، معنای فضلیت، روشنایی، تقوا و پاکی می‌داده است.

برخی می‌گوید «هورَخشِ» به کار رفته در متون اشراقی، من جمله آثار شیخ اشراق، در حقیقت یک کلمه مرکب اوستایی است. «هو»، به معنای پاکی و «رخش» به معنای رخشندگی، اما وقتی به اتیمولوژی این کلمه در متون اوستایی رجوع می‌کنید، می‌بینید که به نحو دیگری است؛ یعنی یک اصطلاح «هور» داریم و بعد عبارت «خشئیتَ» را داریم.

اما شیخ اشراق در چهار اثر از آثار خودش این اصطلاح «هورخش» را که متأثر از پهلوی و اوستایی است به کار می‌برد. البته بنده به ترجمه «هو» که پیشوند باشد و «رخش» که رخشندگی باشد، اعتقادی ندارم، در حقیقت این گونه است که «راء» مربوط به «هو» است و نه رخش، اما در آثار شیخ اشراق ما چهار جا اصطلاح «هورخش» را داریم که عبارت از حکمةالاشراق، المقاومات، الواح عمادیه و المشارع و المطارحات است.

مهم‌ترین کاربرد «هورخش» در حکمةالاشراق است و در این کتاب، شیخ اشراق به صراحت می‌گوید که در میان فارسی‌زبانان، برخی بودند که به حق هدایت می‌کردند و حکیمانی بودند که شباهتی با مجوس نداشتند و ما در کتاب حکمةالاشراق، حکمت نوریه آنها را احیا کردیم و هیچ‌کس همانند من این کار را انجام نداده است. البته این بسیار ادعای درستی است.

جناب شیخ در حکمةالاشراق یک جمله‌ای دارد که می‌گوید در نفس خودم تجربه‌هایی دارم و بنابر تجربیات و مواجهات شهودیه خودم به این رسیدم که عوالم در هستی چهار عالم است که عبارت از عالم انوار قاهره، عالم انوار مدبره، جهان برازخ و عالم صور معلقه ظلمانیه و مستنیره یا همان عالم مثال که بحث بسیار مفصلی دارد. اصولاً شناسایی این عوالم بحث فوق‌العاده مفصلی است و بحث «هورخش»، در مقاله دوم از مقالات حکمةالاشراق، ذیل بحث مراتب وجود مطرح شده است.

یکجا هنگامی که به عالم اثیر می‌رسد، کوکبِ حاکم بر این عالم را «هورخش» می‌خواند و تفسیری که از این «هورخش» دارد، ما را به این می‌رساند که مسئله مورد نظر جناب شیخ اشراق، خورشید بوده است. در اینجا باید این نکته را نیز بیان کنم که حکما می‌گویند نور شیخ اشراق وجود صدراست و مراتب نوری شیخ همان مراتب وجودی ملاصدراست و یا مراتب وجودی بیان‌شده از سوی ملاصدرا، همان مراتب نوری شیخ اشراق است و در وجیزه «مبانی عرفانی هنر و معماری اسلامی» پیرامون این مسئله بحث کرده‌ام.

اما شیخ اشراق در پایان مقاله دوم حکمةالاشراق، یک تکلمه‌ای در باب ثوابت و پاره‌ای کواکب دارد که در اینجا آغاز بحثش در مورد «هورخش» است. می‌گوید «هورخش که عبارت از طلسم شهریور بُود، نوری است شدیدالضوء، فاعل روز و رئیس آسمان و این همان چیزی است که در سنّت اشراق تعظیم آن واجب بُود و فزونی آن بر کواکب تنها به مجرد مقدار و قرب نبود و بلکه شدت نوریت هم بُود؛ زیرا آن‌چه از ثوابت و سیارات در شب دیده می‌شود، مقدار مجموع آنها به یقین بیش از مقدار آفتاب بود، به اندازه‌ای که قابل قیاس نبود و با وصف این فاعل روز و موجد آن نمی‌باشند».

این نکته بیان‌گر آن است که از دیدگاه شیخ اشراق «هورخش»، مثل اعلای حضرت نورالانوار در این عالم است و در الواح عمادیه این مسئله که «هورخش» مثل اعلای حضرت ذات و نورالانوار است را به صورت صریح داریم. در الواح عمادیه می‌گوید: «شريف‏ترين جسم‏‌ها که تاريکی را قهر می‏‌کند و ملک کواکب و رئيس آسمان است و کننده روز روشن با امر حق تعالی، کافل قوت‌ها، خازن‏ عجائب، صاحب هيبت، مستغنی به نورش از جمله کواکب. همه را نور می‌دهد و او از کس نور نمی‌ستاند، و همه را رونق و بها می‌پوشاند. پاکا خدايا که او را آفريد و نورانی گردانيد. او است مثل اعلی در آسمان‌ها و در زمين‌ها زيرا که اوست نور انوار اجسام چنانکه حقّ‌تعالی نور انوار است از آن عقول و نفوس.

آيتی ديگر گفت‏ «وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلی‌» و اين آيتی ديگر را مبيّن می‌گرداند از روی مثلی، او است آيتی بزرگ که ظاهر است به نورش، خفيست شرفش بر جاهلان و آيت حق‌تعالی ظاهرترين آيات است و ظاهرترين آيات هورخش شديد است و او است که آيت بزرگ‌ترين است و علامه است و فاعل است با امر حق تعالی و پوشيده است. ای ظاهر نگشت از بهر شرفش و او است که سبب روز است به ظهورش و سبب شب است از بهر خفايش و سبب فصول چهارگانه است از بهر ميلش به جنوب و شمال و او روشن‏کننده چشم سالکان است و وسيلت ايشان است به حق‌تعالی.

پس او است که حی ناطق است و ظاهرتر است و او است که حجت است‏ بر بندگان خدا و او است آيت‏ توحيد، زيرا که او يکی است در مرتبت، او گواهی می‌دهد به يکی و او است که و جهت بلندتر است‏ از آن خدا بر زبان اشراق و او روی و چشم و دل عالم است. پاکا خدايا که او را ظاهر گردانيد و بدو حجت را مؤکد گردانيد بر عالميان و گواهی می‌دهد. آيتی ديگر از تنزيل چون تقدير را بدو ربط کرد و آن‌که گفت که‏ «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً ذلِکَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ». آيتی ديگر: «وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ» و شرف انوار آسمانی گواهی می‌دهد از تنزيل و آن آنست که گفت‏ «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ» و مواقع ايشان مظاهر ايشانست چنانکه ايشان بظاهر روحانيان‏اند. آيتی ديگر: «فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْکُنَّسِ»».

بعد که اثبات کند «هورخش» به عنوان مثل اعلی ظاهر است، به سراغ آیات قرآن می‌رود. آنچه گفتم وجه هستی‌شناسی «هورخش» در اندیشه شیخ اشراق بود، اما وجه معرفت‌شناسی نیز دارد. در وجه معرفت‌شناختی، بحث شیخ این است که «هورخش» همان عقل فعالی است که امثال فارابی از آن صحبت می‌کنند. از دیدگاه شیخ اشراق، نفوس ما قادر به ادراک امور غیبیه هستند و عامل واسطی که می‌تواند آن عالم و امور غیبیه را به نفس ما برساند و نقش آن علوم را بر نفس ما بتاباند «هورخش» است که عقل فعال است.

اگر در اندیشه حکما، عقل فعال عامل واسط امرو غیبیه با نفوس بشری است، همین معنا را در حکمةالاشراق، «هورخش» دارد و این وجه معرفت‌شناختی «هورخش» و یا همان خورشید است. بنابراین «هورخش» در اندیشه شیخ اشراق یک وجه هستی‌شناختی دارد که ملک اعظم و یا کوکب اعظم عالم اثیر است و در تمامی افلاک از نور حضرت او بهره‌مند هستند و وجه معرفت‌شناسی نیز بازی کردن نقش عقل فعال است.

انتهای پیام
captcha