به گزارش ایکنا، نشست تخصصی «فطرت به مثابه یک نظریه انسانشناختی رقیب برای علوم انسانی مدرن» از سلسله پیشنشستهای همایش ملی انقلاب اسلامی و افق تمدنی آینده با حضور حجتالاسلام والمسلمین حسین سوزنچی، عضو هیئت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع) و عطاالله بیگدلی، عضو هیئت علمی دانشگاه جامع امام حسین(ع) ظهر امروز 9 آذرماه به همت اندیشکده مطالعات بنیادین تمدنی (پژوهشکده شهید صدر) برگزار شد. اساتید، دانشجویان و پژوهشگران تا 30 دی ماه فرصت دارند آثار خود را برای همایش ملّی انقلاب اسلامی و افق تمدنی آینده به نشانی http://irhfc.ihu.ac.ir ارسال کنند.
در آغاز این جلسه سوزنچی به توضیح درباره مقاله خود با عنوان «فطرت به مثابه یک نظریه انسانشناختی رقیب برای علوم انسانی مدرن» پرداخت. آنچه در ادامه میخوانید خلاصهای از مقاله سوزنچی است که به بحث اصلی او در این نشست اشاره دارد؛
امروزه به نظر میرسد که دیدگاه داروین درباره ماهیت انسان، به نحوی زیربنای انسانشناسی اومانیستیِ مدرن قرار گرفته این است؛ تا جایی که در کتابهای آکادمیک رشته انسانشناسی (آنتروپولوژی) بحث مفصلی را به سیر تطور داروینیای که به انسان امروزین انجامید، اختصاص میدهند یعنی انسان امروز را کاملا و تنها در آن خط سیر معرفی میکنند. از این منظر، همان چیزی که به نام غریزه در حیوانات یافت میشود، با اندکی ارتقاء در انسان یافت میشود و از این جهت نمیتوان از یک تفاوت بنیادین بین انسان و حیوان سخن گفت. به عبارت دیگر، همه امور موجود در انسان را میتوان با بازگرداندن آنها به ابعاد فیزیکی و زیستشناسی حیوانی توضیح داد و این مسالهای است که در عمده نظریات حوزههای علوم انسانی مدرن اعم از روانشناسی، جامعهشناسی و حتی اقتصاد و … قابل ردیابی است.
این درست نقطه مقابل نگاه قرآنی است که ضمن پذیرش گذر از سابقه خاکی و پیمودن تطور زیستشناختیِ نطفه، علقه و ..، به آفرینش نشئهای دیگر در انسان اشاره میکند و علاوه بر اذعان به سابقه خاکی و حیوانی انسان، از وجود حقیقتی به نام روح در متن خلقت او سخن میگوید و اساساً سجده کردن فرشتگان بر آدم یعنی ارزشمندی خاص انسان، که او را برتر از سایر موجودات میکند را منوط به دمیدن این روح در او کرده است به طوری که اگر این روح نادیده گرفته شود، طبیعی است که جایی برای ارزشمندتر دانستن انسان از موجودات ماوراییای همچون فرشتگان و حتی ابلیس باقی نمیماند. در حقیقت، از یک منظر عمیق به نظر میرسد درگیری اصلی و بنیادین ما با تئوری داروین، به عنوان زیربنای انسانشناسی مدرن، در این نیست که آیا انسان سابقهاش به میمون برمیگردد یا خیر؛ چراکه قرآن شروع آفرینش انسان از خاک یعنی برگشت نهاییِ این سابقه به خاک ویا ترکیبی از آب و خاک را قبول دارد؛ بلکه نزاع اصلی این است که آیا سابقه وجودی انسان صرفاً همین سابقه مادی است، یا وجود او، علاوه بر این سابقه خاکی، سابقه روحانی و ماوراییای هم دارد که ارزشمندی انسان به سبب آن است.
مدعای ما این است که با نادیده گرفتن خلقت خاص انسان به خاطر بهرهمندی از روح الهی و فروکاستن حقیقت انسان به یک حیوان تکاملیافته، نهتنها ارزشمندی خاصی را برای انسان نمیتوان پذیرفت و از «حقوق بشر» نمیتوان دم زد بلکه به فهم صحیحی از زوایای مختلف رفتاری او نیز نمیتوان دست یافت.
آنچه به عنوان مقولهبندی ارسطویی در خصوص موجودات روایت شده، این است که او موجوداتِ عالم طبیعت را با فصلِ «برخورداری از سه بُعد مکانی» از موجودات ماورایی متمایز کرد؛ سپس سراغ نباتات و حیوانات رفت و ابتدا با فصلِ «رشد و تولید مثل» موجودات زنده را از موجودات غیرزنده؛ و با فصلِ «آگاهی و حرکت ارادی» (حساس و متحرک بالاراده)، حیوانات را از بقیه موجودات زنده متمایز کرد و البته انسان را هم به عنوان نوعی از حیوانات قرار داد و با فصل «ناطق»، او را از سایر حیوانات متمایز نمود.
اگرچه طبقهبندی ارسطو در دوره مدرن دستخوش تغییرات فراوان شد، اما شالوده آن عوض نشد: هنوز تمایز موجودات زنده از غیر زنده در گروی رشد و تولید مثل قلمداد میشود: پس گیاهان و حیوانات در دو دسته کلان قرار گرفتهاند؛ و انسان هم به عنوان گونهای از گونههای حیوانات قرار گرفت.
اما اگر به وجود ساحت ماوراییای به نام روح در انسان اذعان شود، این طبقهبندی دستخوش تغییرات اساسی میگردد. در معارف اسلامی، شاید مهمترین کلیدواژهای که بتواند به مقابله با این مبنا برود، کلیدواژه قرآنیِ «فطرت» است. کلمه «فطرت» به معنای نوع خاصی از خلقت است که بدیع و بیسابقه میباشد و شهید مطهری با به کارگیری کلیدواژه فطرت، این کار را تاحدودی پیش برده است. وی در قبال سه کلید واژه «ذوابعاد ثلاثه» و «حساس و متحرک بالاراده» و «ناطق»، که به ترتیب فصلِ (= مقوم ذاتی مساوی) جسم، حیوان و انسان را بیان میکرد، از سه اصطلاح «طبیعت»، «غریزه» و «فطرت» استفاده، و این سه را مایه تمایز ذاتی و حقیقیِ اجسام و حیوانات و انسانها معرفی نمود: طبیعت آن امر ذاتیای است که بین اشیای جسمانی مشترک است؛ غریزه آن ذاتیای است که فقط در حیوانات یافت میشود؛ و «فطرت» آن ذاتیای است که مقوم حقیقت انسان، و ویژه انسان و مابهالامتیاز او میباشد. در واقع، ادعا این است که تمایز انسان از حیوانات، صرفاً از جنس تمایز یک حیوان از حیوان دیگر نیست؛ بلکه در انسان علاوه بر ساحت غریزه که مشترک با حیوان است و میتواند در هر حیوانی ابعاد اختصاصی هم داشته باشد ساحتی به نام فطرت وجود دارد، که تحلیل حقیقت انسان باید مبتنی بر فهم این ساحت انجام شود، و حتی ابعادی را که در حیوان نام غریزه بر آن میگذارند و ظاهرا شبیه آن در انسان هست، باید به نحوی در پرتوی فطرت بازشناخت، تا شناخت معتبری از انسان به دست آید. بدین ترتیب، نهتنها برتریهای ویژه انسانی که او را حتی از فرشتگان برتر میکند، بلکه چهبسا شدیدترین رذایل شیطانی، که حتی در حیوانات هم یافت نمیشود، نیز به خاطر ظرفیتهای نهفته در این ساحت باشد.
اگرچه تاکنون درباره «فطرت» سخنان فراوانی گفته شده است، اما کمتر کسی به کارایی آن در قبال نظریات رقیب اشاره کرده؛ و در اینجا تلاش میشود این ایده با برخی از مواضع اساسی در آرای مدرنیته مواجه شود تا ظرفیتهای آن در قبال نظریهپردازیهای غربی آشکار گردد».
سوزنچی در ضمن توضیح درباره فصول مقاله توضیح داد: خداوند در سوره حجر میفرماید: «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ». نمیگوید وقتی او را از صلصال آفریدیم به ملائکه گفتیم به او سجده کنید، بلکه میگوید وقتی در او نفخ روح کردیم، گفتیم سجده کنید. در آن هنگام همه سجده کردند ولی شیطان سجده نکرد و گفت من به کسی که از صلصال آفریده شده است سجده نمیکنم. من اسم این بخش را فطرت میگذارم.
وی همچنین اشاره کرد: فطرت یعنی آفرینش خاصی که انسان را خاص کرد که این خاصشدگی عناصری دارد. این خاصبودگی از این جهت مهم است که موضع ما در برخی نزاعهای بنیادی که در علوم انسانی وجود دارد معلوم میکند. نقطه جمع نظریات انسانشناسی که در علوم انسانی مطرح است این است که انسان را امتداد حیوان میدانند ولی نگاه دینی میگوید انسان دو سابقه دارد؛ یکی صلصال بودن و یکی نفخ روح الاهی. اگر شما انسان را طبق یک سابقه تحلیل کنید درست تحلیل نکردید.
در ادامه نشست عطاالله بیگدلی به نقد سخنان سوزنچی پرداخت و اظهار کرد: من سعی میکنم نکاتم را در چند بند عرض کنم. اول تاریخ مواجهه خودم با نظریه فطرت را عرض کنم. در دانشگاه امام صادق(ع) آغاز اسلامشناسی ما با آثار شهید مطهری رقم خورد. در آن زمان این نظریه مشهور در حوزه انسانشناسی که از آن تعبیر به نظریه فطرت یاد میکنیم خیلی برای ما پرتکرار بود. نظریه فطرت سیزده چهارده مولفه دارد و اگر کسی به آنها قائل باشد به نظریه فطرت قائل است. شاید اصل مسئله و چیزی که در فطرت خودنمایی میکند و میدرخشد این است که همه انسانها در طول تاریخ یک ذاتی دارند که خداوند آن را خلق کرده است و بر این اساس انسان را دارای جهتگیری مثبت میدانند؛ یعنی همه انسانها دارای گرایش مثبت هستند. طبق این دیدگاه گاهی فطرت تضعیف شود ولی هیچ گاه از بین نمیرود. به هر حال ما با این نظریه انسانشناسی شروع کردیم و اتفاقی که افتاد این بود به تدریج که با متون دینی آشنا شدیم، دیدیم به نظر میآید نه متون دینی و نه شواهد تجربی و نه اندیشههای فلسفی این نظریه را پشتیبانی نمیکنند و دارای مخالفتهای زیادی هم هست؛ این تاریخچه بحث بود.
وی افزود: نکته دوم که خیلی در این چند سال مطرح بوده است و اغتشاش معنایی ایجاد کرده این است که واژه فطرت در قرآن و روایت استفاده شده است و دارای معنای خاص خود است. از آن سمت، اتفاقی که میافتد این است که ما به کل آفرینش انسان، فطرت میگوییم یعنی ما اسمش را فطرت میگذاریم. اینجا یک مسئله پیش میآید و یک اغتشاش معنایی ایجاد میشود و آن اینکه موقعی که ما از کلمه فطرت استفاده میکنیم منظورمان آن چیزی است که در قرآن و روایات آمده است یا آنچه خودمان میگوییم. ما باید مرز میان دو کلمه را روشنتر کنیم. باید توضیح دهیم کلمه فطرت را در چه معنایی استفاده میکنیم. پیشنهاد من این است که به همان اصطلاحی که قرآن و سنت است التزام داشته باشیم و فطرت را در همان معنا استفاده کنیم و برای غیر آن استفاده نکنیم.
بیگدلی ادامه داد: نکته سوم اینکه در حوزه روایات وقتی معصوم میخواسته راجع به انسان صحبت کند از چهار کلیدواژه استفاده کرده است؛ طینت، فطرت، ارواح، قلوب. موقعی که از معصوم پرسیدند انسان کیست، امام این چهار کلیدواژه را بیان کردند. ترتیب این چهارتا چیست؟ طینت بسیار پرتعداد است. روایات طینت آنقدر پرتکرار است که هسته مرکزی را به خودش اختصص داده است. ارواح و قلوب هم موید هستند و ذیل طینت قرار میگیرند. این وسط روایات فطرت باقی میمانند که ظاهرا با سایر روایات سازگار نیست. روات ما در بسیاری از موارد روایات مربوط به این چهار عنوان را پشت سر هم آوردند. هم جناب برقی و هم کلینی و هم راویان بعدی این روایات را در یک باب آوردند، یعنی در نظر آنها این روایات با هم تناسب داشته است.
وی سپس اضافه کرد: با این مقدمه اگر بخواهیم همه روایات را جمعبندی کنیم، انسان اینطوری تعریف میشود که آغاز خلقت انسان از طینت است. در بدو خلقت با چند نوع انسان مواجهیم که از طینتهای مختلف خلق شدند. طینت برخی انسانها علیین است، طینت برخی انسانها سجین و ظلمانی است، غالب مردم هم طینتشان اختلاطی است و از دو طینت خلق شدند، گروهی هم طینتشان خنثی است. بعد از اینکه این خلق اتفاق افتاد عالم ذر اتفاق میافتد و ما به صورت ذر ایجاد شدیم. در آنجا به ما چیزی به نام فطرت داده میشود. فطرت چیست؟ معرفت باری تعالی است. پس فطرت از سنخ معرفت است. درآنجا به ما یک نیرو و امکانی داده میشود که خدا را بشناسیم و آنگاه خطاب میآید: «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ». پس از آن ما به عالم ارواح میرویم. خدا پنج روح خلق کرده است. اقتضای زندگی در این دنیا داشتن سه روح است، یعنی روح بدن، روح قوه و روح شهوت. آنهایی که طینت ایمانی کسب کردند روح الایمان هم کسب میکنند. آنهایی که نبی و وصی هستند روح القدس هم دارند. کفار و منافقین این دو روح آخر را ندارند. از اینجا قلب انسان شروع به رشد پیدا میکند و انواع پیدا میکند. این ساختار انسان است. پس فطرت فقط امکان معرفت من به باری تعالی است ولی طینت گرایش و فعل است. آنچه کار میکند و نشان میدهد در برابر معرفت باری تعالی تسلیم هستم یا نه طینت من است. روایات فطرت حدود سه روایت است که تماما از سنخ معرفت است.
عضو هیئت علمی دانشگاه تصریح کرد: این نظریه اقتضائاتی دارد؛ یکی اینکه در ادبیات دینی، سهگانه طبیعت، غریزه و فطرت نداریم. اصلا ما انسان را با چنین واژههایی تعریف نمیکنیم. بزرگترین انتقاد به نظریه فطرت همین است که در این نظریه الفاظی جعل میکنند و این امر، اغتشاش معنایی ایجاد میکند. نکته دوم این است که آیا در انسان اصل جهتگیری مثبت است؟ به نظر میآید مهمترین ادعای فطرت این است که طبیعت انسان جهتگیری مثبت دارد. پاسخ ما منفی است. برخی افراد جهتگیری مثبت دارند، برخی جهتگیری منفی دارند، برخی هم جهتگیری مثبت دارند و هم منفی. جهتگیری برای طینت است و ربطی به فطرت ندارد. فطرت فقط به شما امکان آگاهی میدهد. این طینت شماست که کار میکند و همه کارهایی که میکنیم به وسیله طینت است. سوال بعد این است که آیا انسانها کمالطلب هستند؟ پاسخ منفی است. برخی کمالطلب هستند، برخی نیستند. اینها نکات ابهام نظریه فطرت است.
وی در پایان گفت: نکته آخر اینکه آقای سوزنچی فطرت را در معنایی عام استفاده میکند. وقتی شهید مطهری یا مرحوم شاهآبادی از نظریه فطرت استفاده میکنند منظورشان این نیست. آقای سوزنچی روی کل آفرینش انسان نام فطرت میگذارد در حالی که اسم این کلیت انسان است و یک قسمت انسان، فطرت است.
انتهای پیام