ناکامی‌های فلسفه در ایران
کد خبر: 4101165
تاریخ انتشار : ۳۰ آبان ۱۴۰۱ - ۰۹:۳۰
یادداشت

ناکامی‌های فلسفه در ایران

در ایران معاصر نیز ستیز با فلسفه چه در شکل اسلامی و چه در شکل غربی آن، همچنان به اشکال و روش‌های مختلف تداوم دارد و به تبع آن، فلسفه نه تنها جایگاه واقعی خود را پیدا نکرده، بلکه همیشه به‌عنوان دانشی در زیر دست علوم دیگر تعریف و محدود شده و به همین دلیل نتوانسته عرض اندام کند و ظرفیت‌های وجودی و اثربخشی خود را در حوزه نظری و عملی نشان دهد.

فلسفه و مکاتب آن

فلسفه در ایران، پیشینه و عمری دراز و البته پرفراز و نشیب دارد، اما آنچه اکنون باید درباره آن تأمل و طرح پرسش کرد، مسئله کارکرد و اثرگذاری ملموس فلسفه در ایران امروز است، آن هم در زمانه‌ای که جامعه ایرانی با همه عقبه تاریخی، فرهنگی و هویتی خود، دستخوش تغییرات و تحولات متعددی قرار گرفته و به تبع آن اکنون شاهد مسائل، چالش‌ها و بحران‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی متعدد و متنوعی است که نمونه‌ها و مصادیق بارز آن در مسائل و موضوعاتی همچون حکمرانی، عدالت، ارتباط با جامعه جهانی، اعتماد عمومی، سرمایه اجتماعی، شکاف نسلی، زنان، آزادی، ارزش‌های دینی و فرهنگی، کارآمدی و عملکرد دولت‌ها در تأمین رفاه عمومی، رضایت‌مندی از زندگی و معیشت روزمره، آسیب‌های اجتماعی و... موضوعیت و نمود پیدا کرده است. با این اوصاف، اکنون این پرسش اساسی، قابل طرح و محل تأمل است که در این شرایط حساس، فلسفه و فلسفه‌ورزی می‌تواند چه دردی از دردهای امروز جامعه را درمان کند؟ تفکر فلسفی در ایران امروز چه جایگاهی دارد؟ نسبت جامعه امروز و فلسفه چیست؟

فلسفه در معنای جهان‌شمول آن، به‌منزله دانش و بینش عقلی، آمیخته با آگاهی، دانستن، اندیشیدن و گفت‌وگو کردن است و از همین نظرگاه، متکفل معنابخشی و جهت‌دهی به زندگی برای درک درست و واقع‌بینانه از زیست‌جهان انسان‌هاست. تربیت انسان‌های اخلاقی و خردمند و عقلانی زیستن از دستاوردهای تفکر فلسفی داشتن است؛ تفکری که آمیخته شدن آن با دینداری و ساحت‌های مختلف زندگی فردی و اجتماعی، نویدبخش کيفيت و عمق‌بخشی به زندگی مطلوب‌ و ورود آن به مناسبات عمومی سیاست، فرهنگ، آموزش و...، نویدبخش حکمرانی مطلوب و آرمانی است. با این اوصاف نمی‌توان گفت فلسفه صرفا دانشی انتزاعی و محدود به کتاب‌های تخصصی، کلاس‌های درس و محافل آکادمیک و دانشگاه‌هاست و نمی‌تواند در مقام عمل و در شرایط مختلف، دردی از دردهای جامعه را درمان کند و پاسخی به پرسش‌های فراروی جامعه ارائه دهد، چراکه چنین برداشت و قضاوتی، به‌ منزله خط بطلان کشیدن بر کارکرد و ماهیت تاریخی فلسفه است.

با همه آنچه درباره معنا و کارکرد فلسفه گفته شد، اگر به باطن و ماهیت آن به‌مثابه نوعی بینش و دانش عقلی نظر کنیم و با نگاهی عمیق و پدیدارشناسانه به ابعاد ناملموس آن و همچنین تجربه‌های زیسته جهانی بنگریم و از طرفی، به آسیب‌شناسی و واکاوی سیر اندیشه‌ورزی در تاریخ ایران بپردازیم، می‌توان نتیجه گرفت که بحران‌ها و چالش‌های امروز جامعه ایران تا حد قابل توجه و ملموسی، محصول مخالفت‌ و یا غفلت از فلسفه و فلسفه‌ورزی است. هر چند که در همین راستا، از بها دادن به علم و نگرش علمی نیز غافل بوده‌ایم.

مخالفت با فلسفه در ایران ریشه تاریخی دارد؛ در تاریخ ممزوج ایران و اسلام، هیچ علمی به اندازه فلسفه مورد هجمه و بی‌مهری قرار نگرفته است، چنانکه اگر به تاریخ نظر کنیم، می‌بینیم که در قرون مختلف، جریان‌های مختلف مذهبی شیعه و سنی، هماره با فلسفه در ستیز بوده‌اند؛ از جريان‌های حدیث‌گرای حنبلی و ستیزه‌جویی‌های فقیهانه و اشعری‌گونه امثال غزالی گرفته تا مخالفت‌های اهل عرفان و جریان‌ اخباری‌گری شیعه و رگه‌های آن در دوره معاصر، از جمله مکتب تفکیک که این سیر تاریخی نشان می‌دهد، این جریان‌ها در ستیز با فلسفه متفق‌القول و متحد بوده‌اند، بر آن اهتمام داشته‌اند و اجازه نداده‌‌اند فلسفه در ایران به‌مثابه دانش و بینش عقلی و استدلالی، در عرصه‌های عمومی و به‌صورت مدون و همه‌جانبه رشد کند و به زیست‌جهان انسان ایرانی عمق و معنا ببخشد. 

تاریخ معاصر ایران نیز ملهم و متأثر از سیر تاریخی فلسفه‌ستیزی بوده است، به‌گونه‌ای که ستیز با فلسفه چه در شکل اسلامی و چه در شکل غربی اعم از تحلیلی و قاره‌ای آن، همچنان به اشکال و روش‌های مختلف تداوم دارد و به تبع آن، فلسفه نه تنها جایگاه واقعی خود را پیدا نکرده، بلکه همیشه به‌عنوان دانشی در زیر دست علوم دیگر تعریف و محدود شده و به همین دلیل نتوانسته عرض اندام کند و ظرفیت‌های وجودی و اثربخشی خود را در حوزه نظری و عملی نشان دهد. به تبع همین شرايط، فلسفه‌های مضاف و دانش‌های بین رشته‌ای فلسفه همچون فلسفه سیاسی، فلسفه هنر، فلسفه اخلاق، فلسفه تعلیم و تربیت و فرهنگ نیز به‌صورت مدون امکان بروز و ظهور نظری و عملی پیدا نکرده‌اند و به همین دلیل، امروز در این زمینه‌ها نیز با خلأهای جدی نظریه‌پردازی مواجهیم، به‌طوری که هنوز در باب عملی کردن مؤلفه‌های بارز فلسفه سیاسی، یعنی عدالت، برابری و آزادی با چالش روبرو هستیم.

به حاشیه راندن فلسفه و بی‌توجهی به آن، امری ناخودآگاه، غیرطبیعی و غیرتعمدی نبوده است، زیرا جریان‌های فلسفه‌ستیز از غالب شدن فلسفه در جامعه و ارج نهادن به آن، واهمه دارند و یا براساس اصل تضاد، آن را در تضاد با منافع خود می‌دانند. غالب شدن رویکردهای ظاهرگرایانه، نگرش‌های فقهی و نگاه سیاسی و ایدئولوژیک به عرصه‌ها و ساحت‌های مختلف علم، دانش، فرهنگ و همچنین تعلیم و تربیت، در به حاشیه راندن فلسفه از متن زندگی اجتماعی ایرانیان، بی‌تأثیر نبوده و نیست.

این گزاره که بخشی از چالش‌های امروز جامعه ایرانی محصول غفلت از فلسفه و تفکر فلسفی است، از آن نظر قابل طرح بوده و موضوعیت دارد که ستیز با فلسفه، به‌ منزله ستیز با دانایی و عقلانیت است و به سبب این فلسفه‌ستیزی تاریخی، جامعه ایرانی از فرصت‌ها و مواجهه منطقی و آزاد با ساحت‌های اندیشه‌ورزی و تفکر فلسفی عمیق بازمانده که طبیعتا ثمره و پیامد چنین رویکردی، بحران اندیشه و عقلانیت است که پیامدهای آن همچنان گریبان‌گیر جامعه ایرانی شده است. فلسفه متکفل تربیت انسان‌های خردمند، منطقی و اهل گفت‌وگو با رویکردی روادارانه است.‌ اگر جامعه امروز ایرانی با خلأ تفکر عمیق و انتقادی، دگرپذیری، تاب‌آوری اجتماعی، گفت‌وگو و رواداری در ساحت‌های مختلف مواجه است و متعاقب آن بعضی رفتارها و کنش‌های جمعی آن به جای تعامل، همبستگی و خرد جمعی، بر مبنای خشونت و دگرستیزی پیش می‌رود و بخش قابل توجهی از جامعه، به مناسبات سطحی و قضاوت‌های ظاهری بیشتر از معانی و درون‌مایه‌ مناسبات بها می‌دهد و از اجماع و توافق در پاره‌ای از مسائل و نیازهای عمومی و بنیادین بازمانده و این خلأ، آسیب‌های جدی بر پیکره سیاست، فرهنگ عمومی، رفتارها و کنش اجتماعی تحمیل کرده، ناشی از بی‌مهری و بی‌توجهی‌های تاریخی و ریشه‌ای به فلسفه در مناسبات اجتماعی، فرهنگی و نظام تعلیم و تربیت بوده است.

جریان‌های فلسفه‌ستیز تاریخ ایران هیچ‌گاه به غایت و پیامدهای منفی چنین رویکردی فکر نکرده‌اند، چه بسا اگر در این زمینه تأمل می‌کردند، فلسفه را به حاشیه نمی‌راندند. بر همین اساس، آنان به این مهم فکر نکرده‌اند که ستیز با فلسفه، به‌مثابه‌ ستیز با عقلانیت، جامعه را از حرکت حیاتی باز می‌دارد، انحطاط را رقم می‌زند و توسعه همه‌جانبه و بلندمدت سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی را به تأخیر می‌اندازد و چه بسا ناممکن می‌کند.

جامعه‌ ایرانی در مواجهه با چنین رویکردهایی، فرصت‌های تاریخی خود در هم‌ساز و همراه شدن با مدرنیته و ارزش‌های جهان‌شمول آن را از دست داده است؛ آن هم نوعی همراهی و هم‌سازی که می‌توانست با حفظ سنت‌ و ارزش‌های فرهنگی و معنوی برآمده از آن توأم شود.

طبیعتا از فلسفه انتظار نمی‌رود به‌تنهایی و به‌صورت مطلق، به رفع بحران‌ها و چالش‌های اجتماعی و اقتصادی موجود بپردازد، چراکه بحران‌ها و چالش‌های موجود باید بر مبنای چارچوب، مبانی و استانداردهای مدون علمی هر یک از این عرصه‌ها مرتفع شوند، اما از آنجا که غایت فلسفه، به‌مثابه دانش و نگرش عقلی، بهبودبخشی به کیفیت زیست‌جهان انسان است و پشتوانه عقلانی دیگر دانش‌ها محسوب می‌شود، نقش آن در این عرصه‌ها بی‌تأثیر نیست.

راهکار اصلی حل چالش‌ها و بحران‌های امروز جامعه و همچنین همزیستی و انسجام اجتماعی، پیگیری و تحقق ارزش‌های والای انسانی نظیر اخلاق، عدالت، آزادی، اجماع و توافق درباره نیازها و مسائل بنیادین جامعه و نهادینه کردن گفت‌‌وگو، رواداری و تصمیم‌گیری برای حل مسئله از مسیر تفکر و اندیشه‌ورزی و رسمیت پیدا کردن آن می‌گذرد. با همه عقبه فلسفه‌ستیزی غالب و نهادینه شده در ایران، اما خوشبختانه امروز بخش قابل توجهی از جامعه و به‌ویژه نسل جوان به اهمیت و ضرورت فلسفه در زندگی فردی و اجتماعی خود پی‌ برده، چنانکه اقبال قابل توجه به مطالعه آثار و کتب فلسفی در جامعه بیانگر این موضوع است و باید آن را به فال نیک گرفت، اما برای اینکه فلسفه بتواند به حل چالش‌ها و بحران‌های امروز جامعه کمک کند، ابتدا باید متولیان فلسفه اعم از اساتید و پژوهشگران مربوطه، کنشگری مضاعف و منسجمی از خود نشان دهند تا فلسفه از حاشیه به متن جامعه راه یابد و موضع عقلانیت و تفکر انتقادی در حل مسائل و چالش‌های پیش‌رو، جدی گرفته شود. فلسفه در شکل عمومی آن و در پیوند با علوم اجتماعی، اقتصاد، سیاست و تعلیم و تربیت، از امکان و ظرفیت‌ نظریه‌پردازی‌های مدون برخوردار است که تحقق این امر در گرو رسمیت پیدا کردن و نهادینه شدن فلسفه‌ورزی در شئون اصلی حکمرانی و در متن جامعه است.

بهنام افشار، روزنامه‌نگار حوزه فرهنگ و اندیشه

انتهای پیام
captcha