دلنوشته‌ای برای شهید «علی نظری»
کد خبر: 4110310
تاریخ انتشار : ۰۷ دی ۱۴۰۱ - ۱۲:۰۳

دلنوشته‌ای برای شهید «علی نظری»

همسر سرگرد علی نظری، شهید مدافع امنیت در دلنوشته‌ای برای این شهید نوشت: چقدر غیرت داشتی روی ناموس زن مسلمان؛ برای همین هم شدی مدافع حرم تا امنیت سرزمینت به یغما نرود.

شهید علی نظریبه گزارش ایکنا از همدان، همسر سرگرد علی نظری شهید مدافع امنیت در دلنوشته‌ای برای این شهید نوشت: می‌خواهم بنویسم عاشقانه‌ای درخور آخرین نگاهت. روزهاست که قاب نگاهت را جلوی دیدگانم به نظاره می‌نشینم و اشک‌هایم ناخودآگاه جاری می‌شود بر روی دستان کودکانه‌ هانیه دخترمان. دستهایش در میان انگشتانم خیمه انداخته و پناه آورده به آغوشم که حالا باید به جای تو هم پناهگاهش باشد.

این روزها که هر ثانیه‌اش برایم عمری به اندازه‌ نبودنت تلخ می‌گذرد بیشتر به خاطراتمان فکر می‌کنم. اصلا بگویم همین خاطرات است که قوت قلبم شده باور می‌کنی! روزهای خوشی که عمرشان به اندازه‌ عمرت کوتاه بود، اما ماندگار و پربرکت. یاد آن خاطرات لبخند کم‌رنگی می‌شود بر روی صورت رنگ پریده‌ام و حسرتی از ندیدن خنده‌هایت که رنگ زندگیم بود برایم به ارمغان می‌آورد. هانیه را محکم می‌گیرم در آغوش به یاد آغوش‌هایی که سرشار از مهر پدریت بود. یادت هست چندین بار هانیه را بردیم جمکران حتی در گرمای داغ تابستان! گفتند و گفتم هانیه گرما‌زده می‌شود. گفتی: شیعه باید تحملش را بالا ببرد.

وقتی این حرف را می‌زدی می‌خندیدی، از آن خنده‌هایی که عجیب دلم را می‌برد. راستی علی‌جان یک سؤال؟ آن لحظه که تیری داغ سینه‌ات را شکافت چقدر درد را تحمل کردی به عشق شیعه بودنت؟ به عشق پاسدار حرم بودنت. می‌گفتی: «حاج قاسم گفته است این کشور حرم است باید حفظ شود.»

غبطه می‌خوردی به حال شهدای مدافع حرم. اشک می‌ریختی و ندبه سر می‌دادی. چه‌ کار کردی که خدا این‌قدر زود خریدارت شد و شدی شهید مدافع حرم؟ یک‌ چیز دیگر بگویم؟ هانیه عجیب این روزها بهانه‌ات را می‌گیرد، دخترمان را می‌گویم. شاید بگویند بچه است، اما باید از من بپرسند که مادرش هستم بی‌تابی بچه‌گانه‌اش را. یادت هست صدای کلید انداختنت که می‌آمد با اشاره به در نامت را با زبان کودکی‌اش صدا می‌کرد و قند توی دلش آب می‌شد. تازه یاد گرفته بود اسمت را صدا کند. روی دو زانو می‌نشست و دست می‌زد و می‌گفت: علی دد. چقدر ذوق حرف زدنش را داشتی. تازه تولد یک سالگی‌اش را جشن گرفته بودیم گمان می‌کردم سال‌ها با هم برایش جشن‌های به یاد ماندنی خواهیم گرفت و من با عشق کیک‌ها خواهم پخت.

مانده‌ام روزی که به مدرسه می‌رود وقتی می‌نویسد بابا آب داد یا بابا نان داد. شاید در دلش هجی می‌کند آواها را، الفباها را. شاید بگوید آهسته در دلش: «بابا جان داد.» یک چیز دیگری هم که یادم رفت بگویم؛ خیلی سخت گذشت امسال یلدای بدون تو. به جای انارهای سرخ، خون دل دانه دانه می‌کردم و در سبد دلتنگی‌هایم می‌گذاشتم.

تو که رفیق نیمه‌راه نبودی. هانیه که هنوز از آب و گل در نیامده. عیبی ندارد تو خوش باش پیش اربابت اینجا می‌مانم و هانیه را فاطمی بار می‌آورم. همان‌طور که می‌خواستی. برای همان راهی که جان دادی. همیشه زنان بدحجاب را که می‌دیدی غصه‌ات می‌گرفت.

چقدر غیرت داشتی روی ناموس زن مسلمان. برای همین هم شدی مدافع حرم تا امنیت سرزمینت به یغما نرود. خوب می‌دانستی امنیت که به تاراج برود پشت سرش ناموس هم. منتظرت هستم تا به‌زودی همراه امام زمان(عج) با سپاهی از شهیدان رجعت کنی و دوباره روی ماهت را ببینم.

انتهای پیام
captcha