کد خبر: 4172565
تاریخ انتشار : ۱۷ مهر ۱۴۰۲ - ۰۹:۴۷
در صحبت قرآن/ 246

در بیان دلایل قدرت خداوند در زنده کردن مردگان

پرسشی است از آفریدگار جهان که به هزار پاسخ می‌ارزد؛ «آیا آدمی گمان کرده است که او را بیهوده به حال خود رها خواهند کرد؟» پرسشی آمیخته با عتاب و آمیخته با اعجاب که چگونه چنین تصوری در ذهن تو آمده است. 

۳۶۵ روز در صحبت قرآن، نوشته استاد حسین محی‌الدین الهی قمشه‌ای، کتاب چهارم از مجموعه کتاب‌های جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین و منتشر شده است.
 
کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.
 
این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.
 
گروه اندیشه ایکنا به منظور بهره‌مندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعه‌هایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. دویست و چهل و ششمین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «در بیان دلایل قدرت خداوند در زنده کردن مردگان» تقدیم مخاطبان گرامی می‌شود.

 

أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى ﴿۳۶﴾
أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنَى ﴿۳۷﴾
ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى ﴿۳۸﴾
فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالْأُنْثَى ﴿۳۹﴾
أَلَيْسَ ذَلِكَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتَى ﴿۴۰﴾( قیامت) 

آیا انسان گمان کرده است که او را بیهوده به حال خود رها خواهند کرد(36) آیا آدمی پیش از این نطفه‌ای نبود از قطره‌ابی که فرو ریزند؟(37) آیا از آن پس خون بسته‌ای بنگردید و او را از آن خون بسته چنین خلقت حیرت‌انگیزی نکردند؟(38) و از آن جفت زن و مرد نیافریدند؟(39) آیا چنین کسی با چنین قدرت شگرف توانا نیست که مرده را زنده کند؟(40). 

پرسشی است که از آفریدگار جهان که به هزار پاسخ می‌ارزد؛ «آیا آدمی گمان کرده است که او را بیهوده به حال خود رها خواهند کرد؟» پرسشی آمیخته با عتاب و آمیخته با اعجاب که چگونه چنین تصوری در ذهن تو آمده است. 

این آیه در شمار استدلال‌های فلسفی قرآن است که به معنی زندگی و جاودانگی اشاره می‌کند و انسان‌ها را از یک نگرانی بزرگ که گمان دارند ما در این عالم بی‌هیچ طرحی و مقصودی از خاک برآمده‌ایم و بی‌هیچ برنامه‌ای به خاک خواهیم رفت و هیچ ارزش و کمال و هدفی در عالم نیست، بیرون می‌آورد زیرا شکنجه‌‌ای در جهان بدتر از کار بیهوده نیست چنانکه اگر کسی را گویند این سنگ‌ها را در آن سوی راه قرار ده و باز فردا او خواهند که سنگ‌ها را به جای اول برگرداند و این کار مرتب تکرار شود بدترین شکنجه روحی است و داستان سیسیفوس در اساطیر یونان به همین نکته اشاره می‌کند که سیسیفوس را در جهنم فرمان می‌دهند که سنگ بزرگی را تا بالایی تپه‌ای بغلتاند و باز از بالای همان تپه به پایی سرازیر کند و روز دیگر همین کار را ادامه می‌دهد و اگر زندگی تکرار مکررات باشد و هیچ هدفی را دنبال نکند و هیچ حکمتی در اطوار زندگی نباشد همه آدمیان را افسرده و ملول و آزرده و شکسته می‌کند مگر آنکه به سبب غفلت و جهل خود را با هدف‌های موقت و موهوم سرگرم کنند.

روانشناسان و فیلسوفان معاصر بر این نکته تاکید کرده‌اند که ترس از مرگ و فنا و بیهودگی سرچشمه اکثر بیماری‌های روانی است و این بدان علت است که مرگ در معنی فنا و نیستی همه ارزش‌ها و هدف‌ها را نفی می‌کند و هیچ هدف و غایت و منظوری برای زندگی نمی‌گذارد. بنابراین حکمتی که خداوند در این آیات آورده است به حقیقت شفای هزاران بیماری‌ست که ای انسان تو این‌ همه آثار حکمت و این همه نشان و آثار هدف و مقصود را در جزئیات بی‌پایان خلقت خود می‌بینی پس چگونه گمان می‌بری که بعد از این همه کمال که به تو عطا شده است و تو را از خاک و سپس از نطفه‌ای ناچیز بدین صورت و معنای شگرف پرورده‌اند تو را در نیمه راه رها می‌کنند و زندگیت را از هر مقصود و منظوری خالی می‌گذارند پس اگر آدمی به عوالم پیشین خود بیندیشد یقین می‌کند که روی در عالمی دیگر دارد و این همه تدبیرها و حکمت‌ها بی‌جهت در کار او خرج نشده است. 

کسی را پرسیدند علت مرگ دوستت چه بود؟ گفت علت زندگیش معلوم نبود، تا چه رسد به علت مرگش. علت مرگ چندان مهم نیست زیرا هر کس به بهانه‌ای از این عالم می‌رود. اما علت زندگی است که باید دریافت. مهمترین دریافت، همین معنی است که زندگی هر چه هست هدفی را دنبال می‌کند و عبث و باطل نیست.

استدلال روشن عقلانی این است که چون دیدیم جزء جزء وجود جسمانی ما و جزء جزء طبیعت از گردش آسمان و زمین و از پی آمدن روز و شب و از پی آمدن فصل‌ها و گیاهان و حیوانات گوناگون همه هر یک در عالم حکمتی دارند و کاری خاص انجام می‌دهند چگونه می‌توان تردید کرد که کل آفرینش که آکنده از عقل و هوش و بصیرت و لطافت است روی در هیچ مقصودی ندارد زیرا جزء تابع کل است و اگر اجزاء هر یک برای مقصودی آفریده شده‌اند کل نیز چنین خواهد بود. 

مولانا معجزه و رستاخیز بهار را برهان توانایی آن قادر متعال به زنده کردن مردگان در عرصه دیگر دانسته است: 

امروز مرده بین که چه سان زنده می‌شود
آزاد سرو بین که چه سان بنده می‌شود 
پوسیده استخوان و کفن‌های مرده بین
کز روح و علم و عشق، چه آکنده می‌شود 
آن حلق و آن دهان که دریده است در لحد
چون عندلیب مست، چه گوینده می‌شود 
امروز کعبه بین که روان شد به سوی حاج
کز وی هزار قافله فرخنده می‌شود 
غم مرده و گریه رفت و بقای من و تو باد
هرجا که گریه است کنون خنده می‌شود 
پاینده عمر باد روان لطیف ما
جان را بقاست تن چو قبا ژنده می‌شود 
گر تو گویی فایده هستی چه بود
در سوالت فایده هست، ای عنود 

مولانا در مثنوی می‌گوید اگر پرسی که فایده این عالم چیست، آخر بیندیش که همین سوال برای تو فایده‌ای دارد که طرح می‌کنی پس وقتی سوال تو درباره عالم فایده‌ای دارد چگونه کل عالم را هیچ فایده‌ای نباشد. 

همچو بازی‌های شطرنج ای پسر
فایده هر لعب در تالی نگر 
این نهاده بهر آن لعب نهان
آن برای این و این از بهر آن 
همچنین می‌بین جهات اندر جهات
در پی هم تا رسی در بُرد و مات 
هیچ خطاطی نویسد خط به فن
بهر عین خط نه بهر خواندن؟ 
نقش ظاهر بهر نقش غایب است
و آن برای غایب دیگر ببست (مثنوی)

انتهای پیام
captcha