کشف المحجوب یکی از کهنترین و معتبرترین رسالههای فارسی در باب تصوف است که شامل نظام کامل تصوف با عقاید و اعمال آن است. در این کتاب مناقشات عرفانی و آرای جاری به تصویر کشیده میشود که بسیاری از آنها با ارائه تجربیات نویسنده آن روشن میشوند.
و عمروبن عثمان المکی گوید رحمة الله علیه اندر کتاب محبت که: خداوند تعالی دلها را پیش از تنها بیفرید به هفت هزار سال و اندر مقام قرب بداشت و جانها را پیش از دلها بیافرید به هفت هزار سال و اندر روضه انس بداشت و سرها را پیش از جانها بیافرید به هفت هزار سال و اندر درجه وصل بداشت و هر روز سیصد و شصت بار به کشف جمال بر سر تجلی کرد و سیصد و شصت نظر کرامت کرد و کلمه محبت مر جان را بشنوانید و سیصد و شصت لطیفه انس بر دل ظاهر کرد؛ تا بجمله اندر کون نگاه کردند از خود گرامیتر کسی ندیدند ز هوی و فرحی اندر میان ایشان پدیدار آمد حق جل جلاله بدان مر ایشان را امتحان کرد سر را ندر جان به زندان کرد و جان را اندر دل محبوس کرد و دل را اندر تن باز داشت آنگاه عقل را اندر ایشان مرکب گردانید و انبیاء صلوات الله علیهم بفرستاد و فرمانها داد.
آنگاه هر کسی از اهل آن مر مقام خود را جویان شدند. حق تعالی نماز بفرمودشان تا تن اندر نماز شد، دل به محبت پیوست، جان به قربت رسید، سر به وصلت قرار گرفت و در جمله عبارت از محبت نه محبت بود؛ از آنچه محبت حال است و حال هرگز قال نباشد و اگر عالمی خواهند که محبت را جلب کنند نتوانند کرد و اگر تکلف کنند تا دفع کنند نتوانند کرد؛ که آن از مواهب است نه از مکاسب و اگر همه عالم مجتمع شوند تا محبت را جلب کنند به کسی که طالب آن بود نتوانند و اگر خواهند تا دفع کنند از کسی که اهل آن بود نتوانند کرد و عاجز شوند؛ که آن الهی است و آدمی لاهی و لاهی الهی را ادراک نتواند کرد. والسلام
فصل و مشایخ این طایفه را اندر تحقیق دوستی رموز بیش از آن است که مر آن را احصا توان کرد. و من لختی از گفتههای ایشان بیارم، تا وجه تبرک به جای آورده باشم. استاد ابوالقاسم قشیری رحمه الله علیه گوید: «المحبه محو المحب بصفاته و اثبات المحبوب بذاته» محبت آن بود که محب کل اوصاف خود را اندر حق طلب محبوب خود نفی کند، مر اثبات ذات حق را؛ یعنی چون محبوب باقی بود، محب فانی باید؛ که غیرت دوستی بقای محب را نفی کند تا ولایت مطلق وی را گردد و فنای صفت محب جز به اثبات ذات محبوب نباشد و روا نباشد که محبت به صفت خود قایم بود؛ که اگر به صفت خود قایم بودی از جمال محبوب بینیاز بودی. چون میداند که حیاتش به جمال محبوب است طالب نفی اوصاف خود باشد به ضرورت؛ از آنچه معلوم وی است که با بقای صفت خود از محبوب محجوب است. پس از دوستی دوست دشمن خود گشته است و معروف است که چون حسین بن منصور را رحمه الله بر دار کردند، آخرین سخنان وی این بود: «حسب الواجد افراد الواحد له» و محب را آن بسنده باشد که هستی او از راه دوستی پاک گردد و ولایت نفس اندر وجد وی برسد و متلاشی شود. ابویزید رحمه الله علیه گوید: «المحبة استقلال الکثیر من نفسک و استکثار القلیل من حبیبک»
محبت آن بود که بسیار خود اندک دانی و اندک دوست بسیار دانی و این معاملت حق است بر بنده؛ که نعمت دنیا و آنچه در دنیا داده است به بنده، اندک خواند و گفت: «قل متاع الدنیا قلیل (النساء 77) بگوی، یا محمد، که: متاع دنیا اندک است آنچه به شما دادهام». آنگاه اندر این عمر اندک و متاع اندک و جای اندک مر ذکر اندک ایشان را بسیار خواند؛ قوله تعالی: «والذاکرین الله کثیرا و الذاکرات(35 الاحزاب)»؛ تا خلق عالم بدانند که دوست بر حقیقت خدای است، جل جلاله و این صفت مر خلق را درست نیاید و آنچه از حق است به بنده هیچ اندک نیست.