
به گزارش ایکنا؛ محمدحسین حشمتپور، استاد حکمت و فلسفه اسلامی و یکی از قلههای مسلم علوم عقلی و کلامی در ایران، 20 اردیبهشت ماه دار فانی را وداع گفت و به دیدار حق شتافت.
طی هفتهای که گذشت از این استاد وارسته، فروتن و متخلق به اخلاق الهی، به واسطه فضای مجازی سخنان فراوانی دست به دست و گوش به گوش چرخید که هر کدام از آن سخنان به نوعی موجب حسرت و اندوه بیش از پیش اهل علم و خرد را فراهم آورد. در این مجال مروری داریم بر یکی از این مطالب که از سوی اصغری هاشمی، یکی از طلبههای علم و فلسفه نوشته شده است.
پرده اول:
به خاطر دارم که تا قبل از خبر وفاتِ فَیلَسوفِ وارسته، حکیم محمدحسین حشمتپور، بارها در همین شبکه اینترنت، نام ایشان را جُستوجو کرده بودم تا به نِکاتی از ایشان دست یابم: گرامیداشت، خاطره، تصویر، یا.... اما به غیر از انبوهِ پوشههای گفتاریِ درسهایِ ایشان، مجموعِ مواردی که به نامبَری ایشان پرداخته بود، شاید به ده _ دوازده مورد هم نمیرسید!
تا اینکه در آخرین ساعات جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، خبر وفات ایشان، به گوش رسید و قلب علاقهمندانشان را جَراحَت داد. به تدریج، با گسترده شدن خبر، شاهد فِرستِههای بیشتری درباره ایشان شدم. خبرهای تسلیت و متنهای ستایشگرانه عجیبی از این قبیل:
«حکمت از خمیر مایه فطرت او جوشید/ عرفان کوثر وجود او بود/ فقه ستون فقرات نماز اش را نخاع گشت/ اصول کافی، توحید صدوق اش شد/ توحید را اصول فقه داد و فقه را اصول بخشید/ شفا از سینا داشت و قانون را نجات داد/ با تنبیهات از صد میدان گذشت و هفت شهر عشق را امام شد/ آنچه با قلم او جیب عدم دریده، نگار مدرس گشت و مسئله آموز صد مدرس شد/قلم استوار داشت و معضلات و مغلقات پیشینیان را دل نشین می کرد و تحریر نوین و نکوداشت»! ️
مجاهده بزرگی است که به خود بقبولانم این همه تلمیذ و ثناگو، در زمان حیات ایشان هم التفاتی به وی داشتهاند و این گسترانیدن یاد، «ساختن کلاه، از این نَمَد» نیست! و لابُد، کُندی سرعت اینترنت، مقصّر بوده که متنهای آن نویسندگان را پس از حیات، به ما رسانده است!؟ بگذارم و بگذرم؛ چون کامه من در این کلام، آنچه در پِی می آید است و اینها مقدمهاند.
پرده دوم:
شناخت این قَلَمزَن، از حکیم حشمتپور به زمانی برمیگردد که او، با طَیلَسانِ اُوستادی بر تن، به تدریس «شوارق الإلهام» افاضه میفرمود و همزمان، در مدرسه فیضیّه به تدریس ریاضیّاتِ «شفای بوعلی» برای قلیلی انگشتشمار، مشغول.
پرده سوم:
به حقیقت، حکیم «محمدحسین حشمتپور» عبد بود؛ تربیت ربّانی داشت؛ اعجوبه پارسایی و فروتنی بود و از بیپَروایی و باددَستی، بر کَران. اینها، چیزهایی است که خود، در رفتار و درسهای ایشان دیده بودم و تَکرارِ طوطیوار از دیگران نیست. نمیشد او را ببینی و لقب «بَقیّةُ الماضین و ثُمالُ الباقین» بر وی برازنده ندانی! او، ذاتاً مُهَذَّب بود؛ وقتی از «بزرگخویشتنی» پیراسته است، دیگر چگونه «فروتَنی» بر خود مَلَکَه کند؟! در آخرین جلسه یکی از درسها، همین که خطِّ آخر را خواند، به شتاب، جملهای گفت تا مبادا زمان یا یکی از حاضران برود و خواستۀ او، نافرجام مانَد: «این آخرین جلسه از درس ما بود؛ امّا من می خواهم از شما حلالیّت بطلبم؛ اگر دقایقی در شروع یا پایان دادن درس، تأخیر کردم؛ اگر عبارتی را در زمان طولانیتر یا جملاتی سختتر گفتم، در حالی که می شد کوتاهتر حرف بزنم یا جمله را بهتر و مختصرتر بگویم؛ اگر سطری از کتاب را اشتباه خواندم یا اشتباه معنا کردم، اگر... اگر... مرا حلال کنید تا قیامت مدیون وقت شما نباشم؛ امّا خدا میداند که اینها عمدی نبوده»!
پرده چهارم:
پشیمانیِ بی حاصل! امّا، امّا، امّا... هر مدحی در گرانمایگی او گفتهام و گویند، لزوماً تأیید راه علمیای که او پیمود نیست! «در این روزگارِ شگفتبار و زمانِ عجایب توأمان»، دیدهایم امکان اجتماعِ خَصلتهای پسندیده، در عَینِ نادرستی همه یا بخشی از پَندارهای علمی یا جلوههای عملیِ برخی از بزرگنامانِمان!درپیشامدی، این جمله را گفتهبودم؛ و همچُنان بر این طنزِ تلخ، پایفشارم که: «تفاوت ما با مَولیٰ علی (صلوات الله علیه) این است که او جامعِ اَضداد است و ما، جامع تناقضات»!
این حکیم، در آخرِ این راه، به این نتیجه رسیده بود که: راه را برعکس پیموده! در همین باره، دو خاطره از ایشان دارم؛ هر کدام را مجال شد می گویم؛ و باشد باقی، بقایتان! در مراسم تشییع استاد حاج آقا رسول موسوی طهرانی رحمه الله تعالی، پس از اقامه نماز، چشمم به حکیم حشمتپور افتاد. به تمنّای استشمام عِطرِ بی ریایی او، «در پِیِ آن آشنا»، شدم. آنقدر صدایش نحیفتر از پیکرش شده بود که مجبور بودم، گوش، به نزدیکی دهانش برسانم و سپیدی محاسن هر دویمان، شاهد نجواهایی باشد که برای دیگران عبرت است: حال، تو خواه از سخنم پند گیر و خواه، ملال! پرسیدم: الان به تدریس چه مشغولید؟ پاسخ دادند: آخرهای شفای بوعلی.پرسیدم: چرا تدریس «لوامع الانوار العرشیة في شرح الصحیفة السجادیّة» را ادامه ندادید؟ پاسخ آمد: دیدم ادامهاش ربطی به صحیفه ندارد؛ مثلاً بحث از بَداء [یا شاید طلب و اراده را مثال زدند] چه ربطی به صحیفه سجادیه دارد؟ این را که گفتند، دانستم که خودشان هم در گلایهای که خیلی پیشتر برایم کرده بودند در اجبار به تدریس فلسفه و نپرداختن به معارف، بی تقصیر نیستند!* در دل، جوابشان دادم: خب بزرگوار! مگر همۀ آن شرح، چُنین است؟ و مگر همه کتب فلسفی، خالص به موضوع فلسفه پرداختهاند؟
مگر طبیعیات فلسفه، دیگر قابل تصدیق است که شما برای تصویر آن، چُنان و چُنین می کنید؟!
پرسیدم: چه برنامهای برای بعد از شفا دارید؟ گفتند: «دیگر نمی خواهم فلسفه بگویم؛ تصمیم دارم اگر عُمری ماند ، بروم سراغ تدریس بحار الانوار ؛ آنجا دیگر همه چیز نور است.به سعید آقا، فرزند آقای جوادی آملی، همین تصمیم را گفتهام؛ ایشان هم گفتند: همه افرادی که به فلسفه مشغول میشوند، اواخر که میشود به سمت تفسیر و حدیث رو می آورند؛ همین راه را فیض کاشانی و ملاصدرا هم رفتهاند.».
با اظهارِ زدهگی از فلسفه، جملاتی به این مضمون گفتند: «اخیراً کتابی از ملامحسن فیض چاپ شده که میگوید: «من تمام علوم زمان خودم را خواندم، هیچ علمی را بالاتر از حدیث و قرآن ندیدم. وقت خودتان را بیجهت هدر ندهید».
اینکه فیض، چندان اعتقادی به پدر همسرش نداشته، نه از این باب بوده که در منزل، با همسرش مشکلی داشته! [ لبخند حکیم حشمت پور ]، چون علمی که صدرا داشته، دیگر مورد قبول فیض نبوده است».
مختصر صحبتی کردیم؛ نه، رَمَقی برای صحبت داشت؛ نه مرا، رُویِ نگهداشتن بیشتر ایشان بر پاهای نحیفشان و ایستاده صحبت کردن.خداحافظی کردیم.آنچه واقعیت است را خواندید: شدت ارداتم به سلوک اخلاقی ایشان، از سویی و اعترافِ زبانی و حالی ایشان از سویی دیگر! اعتراف به اینکه: حالا (که صدایشان برای صحبت کردن هم برنمیآید)، تازه فهمیدهاند: حَیف از آن همه عُمرِ صرف شده برای تدریس آن همه متون فلسفی! مگر نه این است که چُنین ادّعا می شود:
فلسفه میخوانیم تا ابزاری به دست آوریم برای فهم معارف؟ خب این همه خواندن و تَکرار بر دیگران، اندازه و روش ندارد؟!
این کمترین، از بُنِ جان، گذارنده سپاسم و گویند دعا برای روح پاک آن نَمادِ فضیلت؛ امّا حقیقت، مهمتر است؛ چه: «رفتند و شدند و نیز آیند و شَوَند» ولی باید بدانیم نَقدِ عُمر چگونه صرف کنیم؟! تاکنون ندیدهام، فقیه یا مفسّری، از عُمر رفتۀ خود در راه فقه و حدیث، تأسّف بَرَد، امّا بارها از افسوس خوردن فلاسفه، آگاه شدهایم؛ فاعتبروا یا اُولی الالباب! الان که ناقوس کهنسالی به صِدا آمده، صَدای زمان، خلاف چیزی است که عُمری، بانگ میزدند! در سُوسُویِ چراغی دود گرفته، دنبال نور نباشیم!
ویرایه پایانیِ سخنم، تصریح است بر:
یک) بایستگی تجدیدنظر در روش فراگیری و آموزاندنِ فلسفه و بررسیدنِ برخی بحثهای فلسفیِ بعید از دَلالَتهایِ وَحیانی؛ نه نفیِ کاملِ این دانش ابزاری!
دو) شُستن دست، از خُمِ رنگ تعصّب به فلسفه! من نیز فلسفه و عرفان نظریِ مصطلح، خواندهام و میپَنداشتم: «لا عِلم في العلوم مثل الفلسفة»!
سه) اصلِ این یادداشت را، زمان حیات آن عزیز نوشته بودم؛ و چون: پس از مصاحبهای که در اظهار پشیمانی صرف عُمر در فلسفه کرده بودند، توبهاش دادند! نخواستم با گفتن این خاطرات، سببساز حملهای دیگر بر ایشان گردم.
روحش شاد و یادش گرامی باد
انتهای پیام