کد خبر: 4281706
تاریخ انتشار : ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۲:۰۷
یادداشت

آقای حشمت‌پور

بار دیگر مرگی بزرگ روی داده و دیگر بار قلم‌ها به کار افتاده‌اند و از «آقای حشمت‌پور» می‌نویسند. واقعا چرا باید ناراحت باشم از اینکه این‌ همه قلم ناگهان به کار افتاده‌اند و درباره او می‌نویسند؛ بیشتر ابراز حسرت و کمی هم بیان خاطره؛ خاطره‌هایی از جنس عکس یادگاری در کوچه و خیابان با مردی شهیر که به معنی تمام کلمه ضدشهرت بود.

مردی شهیر که دست رد به سینه شهرت می‌زدمحمدحسین حشمت‌پور، مدرس دروس معقول در قم بود، نه یک سال و دو سال که قریب نیم‌قرن. نه تنها راننده و محافظ نداشت، بلکه به گمانم ماشین هم نداشت و طبعاً رفت و آمدش یا با وسایط نقلیه عمومی بود یا با خط یازده که دو پای لاغرش بود با آن کفش‌های کارکرده.
 
با این حساب، طبعاً خیلی‌ها امکان دیدنش را داشتند و به طور طبیعی خیلی‌ها می‌توانستند در طول سال و ماه و هفته و روز با او عکس یادگاری بیندازند که البته نینداختند ولی همانطور که انتظار می‌رود به‌طور طبیعی امروز حرفش را می‌زنند و چرا نزنند؟ وقتی یک دیوار خالی خوب وجود دارد، چرا رویش یادگاری ننویسیم؟
 
این نوشته، با تمام انتقادی که از عکس یادگاری‌های دروغین و یادگاری نویسی‌های خیالی روی دیوارهای خالی دارد، خواه ناخواه یکی از همان عکس‌ها و یادگاری‌ها محسوب می‌شود با این تفاوت من واقعاً یک بار آقای حشمت‌پور را دیدم و با او گفت‌وگو کردم؛ شاید جزو معدود گفت‌وگوهای رسانه‌ای او و آنطور که عده‌ای می‌گویند تنها گفت‌وگوی رسانه‌ای او.
 
کسی که مرا به دیدار او برد، یکی از اقوام نسبتاً نزدیکش بود. اگر اطمینان داشتم که راضی است، اسمش را با افتخار می‌آوردم. فکر می‌کردم به خانه‌اش می‌رویم و در اتاق منزلش روی قالیچه کهنه می‌نشینیم و به پشتی تکیه می‌دهیم ولی به خانه‌اش نرفتیم. در کمال تعجب به مجتمع ناشران رفتیم. وقتی در جریان مقصد قرار گرفتم، موضوع را در ذهنم به حساب امروزی، مدرن و حتی تمول مدرس باسابقه فلسفه قدیمی گذاشتم که اشتباه می‌کردم. او نه متمول بود، نه مدرن بود، نه مدرن بشو. در همان بدو ورود خیال ما را از بابت همه این احتمالات راحت کرد: «اینجا متعلق به یکی از رفقاست. کلیدش را داده که هر وقت خواستم مطالعه کنم، بیایم اینجا.»
 
از آنجا که زیاد مطالعه می‌کرد، طبعاً روزها و ساعات زیادی آنجا بود. انتظار کتاب و کاغذ زیادی در پشت سر و پیرامونش داشتم و این اشتباه دومم بود. او زیاد مطالعه می‌کرد اما نه کتاب‌های زیاد. کتاب‌های کمی را زیاد می‌خواند و عمدتاً هم همان‎‌ها را می‌خواند که متون درس‌های روزانه‌اش بود و اغلب هم آثار ابن‌سینا.
 
در آغاز ورود، سادگی لباس و پوشش توجهم را جلب کرد. حالت افتاده‌اش با سری پر مو اما پایین، از پوشش ساده‌اش هم جذاب‌تر بود. خوش و بش یکی دو دقیقه بیشتر طول نکشید. به عنوان اولین سؤال خواستم نظرش را درباره فلسفه بگوید تا برویم به ادامه بحث؛ رشته‌ای که عمر را بر سر آن گذاشته بود. جوابش صریح‌تر از آن بود که فکرش را بکنی.
 
- من در این دوره از عمر، فلسفه را قبول ندارم و از اینکه عمرم صرف فلسفه شده، خیلی راضی نیستم.
 
جوابش چنان غافلگیرکننده بود که برای اولین بار در عمر رسانه‌ایم، احساس کردم گفت‌وگو در همان پله اول به بن‌بست رسیده است و بهتر است از همان نقطه به فکر پایان آبرومندانه مصاحبه باشم. همراه محترم با تعجب به من نگاه کرد، من به او. بدون صوت و کلام به او رساندم که: دیگر حرفی نمانده. با این‌ حال، آنچه پرسیده و در جواب شنیده بودم خیلی راحت می‌توانست از گفت‌وگو حذف شود. سؤال بعدی می‌توانست مسیر گفت‌وگو را باز کند. به عنوان سؤال بعدی، چه کسی بهتر از ابن‌سینا و آثارش که استاد حشمت‌پور عمر گرانمایه را در راه بندبند آثارش به آتش کشیده بود.
 
«نظر حضرتعالی درباره ابن‌سینا چیست؟»
 
- من اگر شیخ را می‌دیدم، سرش را می‌گرفتم و به دیوار می‌زدم.
 
جثه ریز گوینده با آن شکم چسبیده به پشت که علی‌القاعده نمی‌توانست بالای پنجاه کیلوگرم باشد، منطقاً این امکان را به او نمی‌داد که در صورت مواجهه با یلی مثل ابن‌سینا دستش به سر او برسد چه برسد به اینکه آن را به دیوار بکوبد. با این حال ما آنجا نبودیم که آقای حشمت‌پور گفت‌وگویی را که به خاطرش تا قم رفته بودیم، با دو جمله غافلگیرکننده به بن بست بکشاند. اینجا بود که کار به «چرا» کشید. 
 
«چرا دوست دارید سر ابن‌سینا را به دیوار بکوبید؟»  
 
- برای اینکه شیخ در مواردی متعدد، مضامین خیلی ساده را چنان پیچیده بیان کرده است که حقش این است که سرش به دیوار کوبیده شود.
 
با همین مقدمه، گفت‌وگوی ما با شروع عجیب و غریبش ساعتی ادامه پیدا کرد. شک نبود که گفت‌وگویی با این شروع هیجانی نمی‌توانست بدون واکنش‌های غیرمترقبه باشد که چنین هم شد.
 
ساعاتی از انتشار گفت‌وگو سپری نشده بود که واکنش‌ها از چپ و راست شروع شد. در این بین، چیزی که توجه شخص مرا به خودش جلب کرد، سرقت گفت‌وگو بود. سایتی که در لگویش عناوین محترم مذهبی و معنوی دیده می‌شود، در روز روشن مصاحبه را قبل از اینکه حتی گرمای اولیه‌اش بخوابد، درسته سرقت کرد و با حذف نام گفت‌وگو کننده و بدون درج اسم منبع آن «ایکنا»، با نام خودش منتشر کرد و جالب اینکه در کمتر از چند ساعت، به لحاظ بازدید، گوی سبقت را از «ایکنا» هم ربود. با وجود تداوم احساسات و هیجانات که ساعت به ساعت در حال بیشتر شدن بود، ترجیح دادیم بی خیال هیجان‌ها و نزاع‌ها شویم و قبل از هر چیزی تکلیفمان را با سایت سارق معلوم کنیم. وسط داد و بیدادها و جملات معترضه، هیچ کاری بهتر از این نبود که با مسئول مربوطه - که حکم پلیس رسانه‌ها را داشت - تماس بگیریم و جریان سرقت در روز روشن را گزارش کنیم. فکر می‌کنید واکنش آقای پلیس به سرقت شدن مصاحبه آقای حشمت‌پور چه باشد خوب است؟
 
-  چرا اینقدر تنگ نظرید؟ سفره‌ای پهن است، بگذارید همه بخورند.
 
شک نبود که ادامه بحث با پلیس مدافع دزد بی‌فایده بود. در این فاصله «خبرآنلاین» هم گفت‌وگو را به جای نقل از منبع اصلی، به نقل از سایت سارق منتشر کرد و داغی بر داغ افزود. این دیگر خیلی زور داشت. خودمان پلیس شدیم که: «این مصاحبه پدر و مادر دارد، چرا اسم پدر و مادرش را از شناسنامه بچه پاک کرده‌اید؟»
 
تا دوستان شناسنامه بچه را اصلاح کنند، آوازه گفت‌وگو در جای جای قم پیچید و از آنجا به همه جا رسید. می‌گفتند: «شنیدید آقای حشمت‌پور فلسفه را رد کرد و به ابن‌سینا هم جسارت کرده است؟»
 
تا چند روز بعد که کمتر از یکی دو هفته نبود، آنهایی که خود استاد حشمت‌پور را می‌شناختند در کوچه و خیابان یقه‌ خودش را می‌گرفتند که چرا آن حرف‌ها را زده است و آنهایی که خودش را نمی‌شناختند، شماره خانه‌اش را پیدا کرده بودند و زنگ می‌زدند و از خود و خانواده‌اش می‌پرسیدند که چرا به شیخ و فلسفه جسارت کرده است. آنگونه که قوم و خویش می‌گفت، تا چند روز تلفن منزل استاد تا پاسی از شب مشغول بود. نمی‌دانم آیا این اعتراض‌ها که طبعاً حالت انتقادی نداشت، با ادب لازم به او بیان می‌شد یا نه، اما می‌دانم که با وجود همه فشارها و همه اصرارها و سماجت‌ها و حتی شیطنت‌ها، او نه اصل گفت‌وگو را انکار کرد، نه مصاحبه کننده را به تغییر در گفت‌وگو و کج‌فهمی و امثال آن محکوم کرد، نه حرف خودش را پس گرفت. وقتی کار به مدارج بالا کشید، شخصی فایل صوتی از او منتشر کرد که گفته بود: مطالب دیگری درباره فلسفه و ابن‌سینا دارد که در فرصت مقتضی مطرح خواهد کرد.
روحش شاد و راهش پر رهرو
 
به قلم کریم فیضی
انتهای پیام
مطالب مرتبط
captcha