چهارشنبه، چهارمین روز از چهارمین ماه خدا، پیش از آنکه چشمانم با آفتاب رو در رو شود و نوای سلامی از روی «صلح» بین ما رد و بدل، با عجلهای توأم با نگرانی لپتاپ را روشن میکنم و مشغول خواندن اخبار «جنگ و آتشبس آن» میشوم. اخباری که سیزده روز تمام است از سرمان گذشته و دلهایمان را رنجور کرده است. شمارهای ناشناس سه بار پی در پی تماس میگیرد و من آنچنان سرگرم اخبار، که به آن توجه نمیکنم.
«دست بر ماشه به هر تجاوزی پاسخی سهمگین خواهیم داد» این تیتر، نماینده سخنان محمدباقر قالیباف، رئیس مجلس در نطق پیش از دستور خود در جلسه علنی شد. در حال فکر به کم و زیاد این سخن هستم، جنگ، تجاوز، پاسخ و... این کلمات را دوره میکنم و زیر لب آیه الکرسی میخوانم و خود را برای افکار منفی که اجازه ورود به ذهنم را یافتهاند، سرزنش میکنم... الهی جنگ از وطن ما دور باد و صلح پایدار باد.
دست از دلِ سیاهِ اخبار میشویم و سراغ تلفن همراه میروم. از همان شماره ناشناس پیامی نخوانده دارم؛
سلام من عرفانم برادر احسان ذاکری، احسان مفقود شده است... برایش دعا کنید...
تمام سرزنشهای دقیقهای قبل جای خود را به تردید و اضطراب میدهد، احسان ذاکری همکار قدیمی ما مفقود شده است؟ همین را مینویسم. سلام یعنی چی؟
تماس میگیرد و با صدایی لرزان، کلماتی نامفهوم و بریده میسازد... سلام! محل کار احسان را دوشنبه ساعت 11 صبح زدند و از آن روز مفقود است، تلفنش ولی هنوز روشن است، برایش دعا کنید، دعا کنید آن ساعت از سازمان بیرون آمده باشد... احوال پریشان برادرش نشان از خبری پهناورتر از این کلمات دارد ...
باقی داستان نه نوشتنی است و نه خواندنی...
باقی را «اشک»، «دریغ»، «داغ بر دل نشسته» و ... بخوانید...
احسان ذاکری، زاده 6 مهر 1371 فرزند رشید خانوادهای مؤمن و مهربان، همسر ارجمند بانویی جوان، تنها برادر برادری تنها، بسیجی پاسدار اسلام و حافظ قرآن است که پیش از این طی سالهای (۱۳۹۶ تا ۱۴۰۰) در کسوت خبرنگاری با خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) همکاری میکرد. پس از آن جهاد در سنگر جهاددانشگاهی و رسانه را کنار نهاد و جهاد در پژوهشکدهای در سپاه پاسداران را پی گرفت. او، دوم تیرماه طی عملیات متجاوزانه دشمن کوردل ایران عزیزمان به شهادت رسید. خبر به این کوتاهی و در عین حال به این شوکبرانگیزی است! متجاوزانِ بیسرزمین اسرائیلی با بمبی از نفرت به نوع انسان (فارغ از جنس، سن، مهارت و...) فرزندان سرشار از انرژیهای سازنده و پاک ایران را به شهادت رساندند. در این عملیات شرورانه تعداد دیگری از جوانان وطن نیز به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. از هر سو به این اتفاق مینگریم چیزی جز سر گیجه نصیبمان نمیشود...
او که تنها 33 بهار از عمرش گذشته بود و یک سال و 3 روز از بهار زندگی مشترکش را سپری کرده بود، جوانی بود سرشار از شور و شوق زندگی! او با مرگ نسبتی نداشت ...
پیکر مطهرش، روز گذشته، همزمان با اولین روز از محرم الحرام در گلزار شهدای امامزاده علی اکبر(ع) چیذر برای همیشه در کنار شهدا آرام گرفت. جمله «شهدا مثل آیههای قرآن مقدسند» در جای جای گلزار شهدا خودنمایی میکند. با تصویری از لالههای سربلند؛ پس از خاکسپاری تنها چیزی که مرا به آرامش فرا میخواند، همین جمله است. هجوم نگاههای غمبار بر همه چیز غلبه دارد. برای احسان عزیز یاسین میخوانیم و او را که حافظ کلام قرآن بود به آیههای قرآن میسپاریم...
تمام دو روز گذشته با خود و این قلمِ به لکنت افتاده کلنجار رفتهام تا درباره او چیزی بنویسم؛ چیزی که اندکی از آتش افتاده به جانمان خاموش شود؛ چیزی برای او که 4 سال همکار ما بود و در همکاریاش با خانواده ایکنا صادقانه، خالصانه و عاشقانه پیش رفت.
به عقب بازمیگردیم؛ پاییز سال 1396 در تحریریه ایکنا به روی جوانی گشادهرو با سیمایی محجوب باز شد. قبل از آن در پیشینه مکتوب، خود را حافظ و قاری قرآن معرفی کرده بود. همچنین چند سالی در خبرگزاری دفاعپرس خدمت کرده بود و با فضای تولید محتوای دینی و مذهبی آشنا بود. جوانی بود صادق، کوشا و در عین حال مستعد. در چشمانش موجی بُرنده و بَرنده از امید به زندگی روشن بود و ندیدنش خطای بینایی!
طی مدت همکاری با ایکنا در امر تولید محتوای قرآنی به شکل پیشگامانه به چند فضا ورود کرد که یکی از آن اقدامات برگزاری جلسات لایو تلاوت قرآن در اینستاگرام ایکنا با عنوان «منبر نور» بود که به صورت هفتگی و به همت، ذوق و پیگیری شخص او برگزار میشد و همین کار خالصانه او آغاز اتفاقات مبارک دیگری در فضای مجازی ایکنا شد.
«عصر ایکنا» دیگر فعالیت خبری او بود که در مقام خواننده اخبار به صورت روزانه و به شکل ارائه بستههای یک تا دو دقیقهای انجام میشد.
او جوانی منظم، محترم و مؤدب بود که دنیای ما انسانها به افرادی از سنخ او بسیار محتاج است. حالا با همان چهره متبسم و بسی متبسمتر از پیشِ خویش چون لاله ای سرخ و معطر، دنیای ما را ترک گفته است و از عالمی دیگر به ما نظر میکند.
بیتردید در دنیای امروز او، امروز ما بسیار کودکانه است؛ دنیایی که در آن ابعاد همه چیز متفاوتتر از اندازه حقیقی آن است. دنیایی که در آن «بمب» حکومت جهانی میکند و گرفتن جان شریف انسان به نوعی پیروزی محسوب میشود. انسانی که لبریز از عشق، آرزو، برنامه، هدف و... است.
ای دنیا! گویی همواره مرگ مجوزی برای بیان حقایق درباره افراد است! آدمهای خوب، آدمهای بد و حتی میانه! سه دسته از افرادی که قلمها پس از مرگ درباره آنان مینویسند و در این نوشتن جهانی را با ابعاد دیگری از آن انسان از دست رفته آشنا میکنند. نگارنده این سطور چنین قصدی ندارد و هرگز دنبال قدیسسازی شهید جوان وطن نیست.
از قضا قائل به آن است که احسان ذاکری و احسان ذاکریهای شهید ایرانمان، درست مثل من و شما پر از درخواست و نیاز از جهان و جان هستی بودند، همه آنان تقاضامند زندگی آرام و در عین حال صلحی پایدار و با این وجود، خانواده سلامت و شاداب بودند، دوست داشتند پدر و مادر باشند و همچنین پسر و دختران خوبی برای والدین خویش، عاشق شوند، با هر لبخند و هر اشکی از فرزندشان بمیرند و دوباره زنده شوند. آنها همگی حُب داشتند و همچنین بغض! دوستانی و دشمنانی؛ علایقی و سلایقی، ذوقی و بیمیلی و... با این وجود آنان راهشان به راهی دیگر باز شده است، برای وطن با جانِ عزیز خویش بازی کردند و حالا از همه آرزوهای دنیایی خود باز ماندهاند. این بازماندگی حاوی پیامهای متعددی برای ما بازماندگان است.
حالا که جنگ 12 روزه دولت جعلی اسرائیل با کشور عزیزمان با «آتش بس» به پایان رسیده است؛ باید از سختیها و رنجهای فراوان این دوران درسهای متفاوتی گرفت، درس غیرتمندی، وطنپرستی، ایراندوستی و در یک کلام «ایرانی ماندن» را بازگوییم. در میانه همین روزهای سخت باید با جوانان وطن در فضیلت وطندوستی سخن گفت. شاید بیراه نباشد که بگوییم ایران عزیزمان بیش از زیرساختهای فنی و هستهای به هستِ و هستی جوانان ایراندوست، متعهد، مؤمن و شریف نیازمند است. آنان که پای وطن میایستند و درباره آن سر میز هیچ معاملهای نمینشینند.
و به تعبیر زیبای این روزهای محسن چاوشی، هنرمند توانا و وطنپرست ایران عزیزمان:
علاج را دریابیم و از خدا بخواهیم خون سرخ احسانها پایمال نشود.
معصومه صبور
انتهای پیام