کد خبر: 4291555
تاریخ انتشار : ۱۱ تير ۱۴۰۴ - ۰۷:۳۶
یادداشت

تحلیل فرهنگی ـ تمدنی جنایات اسرائیل علیه ایران

مشکل واقعی و بزرگی که غرب در دهه‌های آینده تاوان آن را خواهد پرداخت این است که کل سنت فرهنگی بزرگ غرب، عقل‌گرایی، جهان‌شمولی، توسل به عدالت، قانون و غیره، خود را به عنوان یاوه‌گویی‌ و پوشش‌های کلامی صرف برای اعمال زور («ایده‌آل» مارکسیستی) و ناتوان از ساختن تمدنی که در آن بتوان به کلمات اعتماد کرد، ثابت کرده است.

به گزارش ایکنا به نقل از رایزنی فرهنگی ایران در رم، آندره زاک، استاد فلسفه سیاسی دانشگاه میلان ایتالیا در مطلبی با عنوان «تحلیل فرهنگی ـ تمدنی جنایات اسرائیل علیه ایران» نوشت:

جنگ تمام‌عیار، بدون هیچ مانعی، روزبه‌روز واقع‌بینانه‌تر می‌شود، اما اگرچه ممکن است یک رویکرد فرهنگی بی‌ربط به نظر برسد، معتقدم که برای ارزیابی تحولات بلندمدت مفید است. در تمام درگیری‌های اصلی جاری، شاهد یک پیکربندی تقابلی نسبتاً واضح، با چند مورد مبهم هستیم: خط‌الرأس تقابل جایی است که «غرب»، که از نظر فرهنگی توسط ایالات متحده آمریکا هژمون شده است، با کل جهانی که مستقیم یا غیرمستقیم تابع آن نیست، مخالفت می‌کند. به عبارت دیگر، این یک مخالفت صریح در امتداد خطوط قدرت است که در آن یک «امپراتوری تثبیت‌شده» با سایر قطب‌های معتبر قدرت که تابع آن نیستند (روسیه، چین، ایران و غیره) مخالفت می‌کند. اما هر قدرتی همیشه به یک پوشش ایده‌آل نیاز دارد، زیرا به درجه‌ای از رضایت گسترده از سوی زیردستان خود نیاز دارد: قدرت فقط تا یک نقطه خاص می‌تواند به شکل کنترل و سرکوب اعمال شود، اما برای اکثریت قریب به اتفاق جمعیت، یک پیوستگی ایده‌آل کلی باید معتبر باشد.


بیشتر بخوانید:


پوشش ایده‌آل قطب‌های مقاومت ضد غربی متنوع است. به جز نوعی بی‌اعتمادی عمومی نسبت به ایده «بازار خودتنظیم»، هیچ ایدئولوژی مشترکی بین چین، روسیه، ایران، ونزوئلا، کره شمالی، آفریقای جنوبی و غیره وجود ندارد. تنها «ایدئولوژی» مشترک آنها تمایل به توسعه مستقل، بر اساس بعد منطقه‌ای، مطابق با خطوط توسعه فرهنگی خود، بدون دخالت خارجی است. این لزوماً آنها را به پرچمداران صلح تبدیل نمی‌کند، زیرا همیشه ناسازگاری‌هایی در پروژه‌ها حتی از نظر روابط منطقه‌ای وجود دارد، اما همچنان همه این بلوک‌ها را در برابر طرح‌های تهاجمی جهانی مقاوم می‌کند.

این وضع، نشان‌دهنده محدودیتی از نظر طرح قدرت خالص و ساده در رابطه با «بلوک غرب» است که ـ در چارچوب ناتو یا غیر آن ـ همچنان در تمام سناریوهای درگیری به‌طور هماهنگ عمل می‌کند. همانطور که در اوکراین، روسیه عملاً با نیروهای غرب متحد، هرچند غیرمستقیم، مقابله می‌کند، این روزها همین اتفاق در مورد ایران نیز می‌افتد (تجهیزات نظامی از آلمان و همچنین ایالات متحده به‌تازگی به اسرائیل رسیده است). در عوض، اتحادها و پیوندهای حمایت متقابل بین بلوک‌های «مقاومت ضد غربی» بسیار اتفاقی‌تر هستند، احتمالاً با توافق‌های دوجانبه و محدود.

با این حال، برتری هماهنگی غرب در استفاده از زور، با فرآیند دیگری، عمدتاً فرهنگی، همراه است که ما برای تحقق آن از درون خود غرب تلاش می‌کنیم. برای مدت طولانی، غرب پس از عصر روشنگری خود را به جهان و به خودش به عنوان تجسم عقلانیت جهان‌شمول، قانونیت بین‌المللی و عموماً حقوق بشر معرفی می‌کرد. خوانش مخالف از غرب به عنوان مکانی برای عقل و قانون، در مقایسه با «جنگل» بقیه جهان که در آن خشونت و سوءاستفاده رواج دارد، هنوز هم یک عنصر استاندارد در تلقین غربی امروز است: این امر در همه جا، از روزنامه‌ها گرفته تا کتاب‌های درسی مدارس، تکرار می‌شود.

وضعیت متناقض این است که تنها عنصر واقعاً اساسی برای وحدت ایدئولوژیک غرب هیچ ارتباطی با عقل یا قانون ندارد، بلکه همه چیز با ایده مشروعیت اعطا شده توسط زور مرتبط است. ایدئولوژی واقعی غرب از یک سو بر پایه ایده قدرت ناشناس سرمایه، که مثلاً از طریق مکانیسم‌های بدهی بین‌المللی بیان می‌شود، و از سوی دیگر بر پایه ایده قدرت صنعتی ـ نظامی، که به عنوان ژاندارم لازم برای «اجرای قراردادها» و «پرداخت بدهی‌ها» توجیه می‌شود، بنا شده است.

تناقض این وضعیت این است که غرب خود را به بقیه جهان، و همچنین در داخل، به شکلی ارائه می‌دهد که تنها می‌توان آن را «ذهن از هم گسیخته» تعریف کرد. از یک سو، خود را به عنوان مدافع ضعیفان، ستمدیدگان، به عنوان نگهبان جهانی حقوق بشر، به عنوان نگهبان سرسخت آزادی‌ها، به عنوان تجسم عدالت با ادعاهای جهانی معرفی می‌کند و از سوی دیگر، دائماً استانداردهای دوگانه و جنجالی اتخاذ می‌کند (آنها ممکن است حرامزاده باشند، اما حرامزاده‌های ما هستند)، وعده‌های داده شده را زیر پا می‌گذارد (به پیشرفت شرق حقیقی ناتو مراجعه کنید)، تغییر رژیم‌ها را دامن می‌زند(لیست بی‌پایان)، در سطح بین‌المللی بدون شرم و بدون هرگز عذرخواهی، دروغ می‌گوید (شیشه نوشداروی پاول)، از دیپلماسی برای پایین آوردن گارد دشمن و سپس ضربه زدن به او استفاده می‌کند(مذاکرات ترامپ با ایران)، همچنین در داخل تمام اشکال نظارت و سرکوبی را که مفید می‌داند اعمال می‌کند(اما همیشه «برای یک هدف خوب») و غیره.

آنچه هم وحشتناک و هم بی‌ثبات‌کننده است این است که ما این شکل از «دوگانگی» را چنان درونی کرده‌ایم که می‌توانیم به تولید گفتمان عمومیِ روان‌پریشی ادامه دهیم که در آن، برای اینکه به زنان ایرانی اجازه دهیم بی‌حجاب راه بروند، بمباران شهرهایشان را منطقی می‌دانیم و استاندارد دوگانه در توجیه اینکه «چگونه کشوری پر از بمب‌های اتمی مخفی، به‌طور پیشگیرانه کشور دیگری را بمباران می‌کند تا دیر یا زود، احتمالاً، از داشتن بمب اتمی توسط آن کشور نیز جلوگیری کند»، معقول است!

مشکل واقعی و بزرگی که غرب در دهه‌های آینده تاوان آن را خواهد پرداخت این است که کل سنت فرهنگی بزرگ غرب، عقل‌گرایی، جهان‌شمولی، توسل به عدالت، قانون و غیره، خود را به عنوان یاوه‌گویی‌های صرف و پوشش‌های کلامی ناتوان از ساختن تمدنی که در آن بتوان به کلمات اعتماد کرد، ثابت کرده است. از بیرون از خود این سنت، تنها می‌توان به یک نتیجه ساده رسید: تمام پرحرفی‌های مؤدبانه ما، توسل به دقت علمی، حقیقت، عقل و عدالت جهانی، در نهایت ارزش این همه هیاهویی که به پا می‌کنند را ندارند. آن‌ها صرفاً پوشش‌هایی برای اعمال زور («ایده‌آل» مارکسیستی) هستند.

می‌توانیم سخت تلاش کنیم تا بگوییم که همیشه اینطور نبوده است، لزوماً اینطور نیست؛ از دست دادن اعتبار ما در مقایسه با بقیه جهان بسیار عظیم و جبران آن دشوار است (این از دست دادن اعتبار تنها در صورتی قابل جبران است که ثابت کنند در دموکراسی‌های لیبرال غربی، توسل‌ به عقل و عدالت؛ زمام قدرت را در دست دارند؛ اما ما سال‌های نوری با آن چشم‌انداز فاصله داریم.)

امروز اسرائیل، دانشمند هسته‌ای ایرانی، را به همراه همسر و دو فرزندش ترور کرد. طبق آمار هولناک ارتش اسرائیل، او چهاردهمین دانشمند هسته‌ای ایرانی است که ترور شده است. تقریباً در همه موارد، قتل‌ها در خانه یا خیابان رخ داده است و در حدود نیمی از موارد، سایر اعضای خانواده‌های آنها نیز در این قتل‌ها دخیل بوده‌اند. می‌دانم که بخشی از جمعیت وجود دارد که با این حقایق روبه‌رو می‌شود و از رضایت و حتی اشتیاق خود برای کارایی مرگبار اسرائیل دست به سینه می‌شود. از سوی دیگر، پس از اینکه دو نسل غربی با قهرمانان سمعی و بصری، قاتلان قراردادی، کهنه‌سربازان نیروهای ویژه آواره و قاتلان سریالی بزرگ شده‌اند، چیز زیادی برای تعجب وجود ندارد. اما با توجه به ناتوانی شناختی مطلق یک معتاد معمولی تلویزیون غربی در قرار دادن خود به جای دیگران، مقایسه‌ای ممکن است مفید باشد.

بیایید فرض کنیم ـ چیزی که در حال حاضر هیچ استدلالی برای آن وجود ندارد ـ که همه این دانشمندان واقعاً نه در یک پروژه هسته‌ای غیرنظامی، بلکه در ساخت یک کلاهک هسته‌ای دخیل بوده‌اند. خب، در این صورت کاری که آنها انجام می‌دادند مشابه کاری است که شخصیت‌های برجسته «پروژه منهتن» بین سال‌های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۶ انجام دادند. حالا تصور کنید که راینهارد هایدریش، به دستور پیشوا، قاتلان حرفه‌ای (او در این کار هم خوب بود، نه؟) را برای کشتن آلبرت انیشتین، رابرت اوپنهایمر، لئو زیلارد، هانس بته، انریکو فرمی، اوگن ویگنر، جیمز فرانک و غیره فرستاده بود؛ اگر این اتفاق می‌افتاد، به همراه خانواده‌های مربوطه‌شان... امروز احتمالاً یک فصل ویژه در کتاب‌های تاریخ خواهیم داشت تا سنگدلی هیولایی، خیانت نفرت‌انگیزی را که شر مطلق می‌تواند به آن دچار شود، توصیف کند.

من چه می‌گویم؟
غرب خوب است، و وقتی پیروز می‌شود و تاریخ را می‌نویسد، حتی بیشتر خوب است.
و اسرائیل تنها دموکراسی در خاورمیانه است و ارتش اسرائیل اخلاقی‌ترین ارتش جهان است و وقتی آدم‌های خوب، آدم‌های بد را می‌کشند، خب، خودشان این را خواسته‌اند، درست است؟ فقط دعا کنید که روزی تاریخ ما توسط فاتحی متفاوت از آنچه به آن عادت داریم نوشته نشود.

انتهای پیام
captcha