نقد 4 مدعای پورحسن درباره فارابی/ فلسفه اسلامی مبتنی بر تأویل دین است
کد خبر: 3775691
تاریخ انتشار : ۰۴ دی ۱۳۹۷ - ۱۹:۳۰
یک پژوهشگر فلسفه مطرح کرد:

نقد 4 مدعای پورحسن درباره فارابی/ فلسفه اسلامی مبتنی بر تأویل دین است

گروه اندیشه ــ یک پژهشگر فلسفه با تأکید بر نوافلاطونی بودن فارابی بیان کرد: فارابی و فلاسفه مسلمان آیات و روایات را به نفع فلسفه تأویل می‌کردند و به واقع یک معنایی برای آیات و روایات از فلسفه گرفتند و بعد فلسفه خود را مبتنی بر آن معنا می‌کردند که در این صورت بهتر است بگوییم ریشه فلسفه فارابی همان سنت نوافلاطونی است.

به گزارش خبرنگار ایکنا؛ سمینار «بازخوانی روایت قاسم پورحسن از فلسفه فارابی» امروز، 4 دی، با حضور جمعی از اندیشمندان و صاحب نظران در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
امین‌رضا نوشین، پژوهشگر فلسفه در این سمینار بیان کرد: مقدمه اول بحث بنده این است که کتاب آقای پورحسن انصافا کتاب بدیعی است، گرچه به آن نقد دارم اما نم‌یتوان انکار کرد که این کتاب بدیع است. چون روایت تازه‌ای از فارابی عرضه شده و تا قبل از این، با چنین روایتی روبرو نبوده‌ایم. یک روایت هایدگری از فارابی، یک نگاه وجودشناختی است که مغتنم است. اما مقدمه دوم این است که آنچه دکتر پورحسن در این کتاب آورده است به شدت برای فهم وجودشناسی فارابی قابل استفاده است. به شدت آموزنده است و بنده نیز بسیار استفاده کرده‌ام اما نقدهایی که به این کتاب دارم، مربوط به چهار مدعا در این کتاب است.
وی در ادامه افزود: این کتاب چهار فراز و مدعا دارد؛ اولین مدعا این است که فلسفه اسلامی به طور عام و فلسفه فارابی به صورت خاص در قرآن و روایات ریشه دارد، بیش از آنکه ریشه در یونان داشته باشد در اسلام دارد و شاید از این جهت است که دکتر پورحسن عنوان گسست بنیادین را مطرح می‌کنند. این مدعای نخست کتاب او است.
نوشین بیان کرد: مدعای دوم این است که در نتیجه آن گسست با یک فلسفه تازه‌ای مواجه هستیم که هویت مستقلی نسبت به فلسفه یونان دارد. پس اولین مدعا این است که فلسفه اسلامی و فارابی ریشه در آیات و روایات دارد و دوم این است که حال که این فلسفه ریشه در آیات دارد، یک گسستی اتفاق افتاده و موجود تازه‌ای خلق شده است. سومین مدعا از این قرار است که یک مقدار به زعم بنده نویسنده مذبذب است و در نهایت نظر ایشات را نفهمیدم، یکجا دارند که فارابی موسس فلفسه اسلامی است و در جای دیگر این را دارند که فارابی موسس نیست بلکه، تنظیم کننده است. در نهایت نفهمیدم که رای ایشان این است که وی موسس است یا تنظیم کننده. تا در نهایت به مدعای چهارم که اصلی‌ترین مدعا است می‌رسد و آن این است که فارابی وجودشناسی کرده است، آنطور که هایدگر می‌کرد و روایت هایدگری از فارابی عرضه می‌شود.
این پژوهشگر فلسفه در ادامه تصریح کرد: بنده به هر چهار مدعا نقد دارم، اما برای اینکه توفیق نقد داشته باشم مجبور هستم که روایت خودم را از فارابی عرضه کنم که البته روایتی است که بنده قبول کرده‌ام و اختراع من نیست، این روایت مختار را عرض می‌کنم و بعد بر روایت آقای پورحسن عرضه می‌کنم و قطعا در اینجا همدلی نیست و هرجا همدلی نباشد آنجا نقدهای بنده است. گمان می‌کنم دغدغه اصلی فارابی جمع بین دین و فلسفه و جمع بین ایمان و عقل است. بلکه دغدغه اصلی تمام فلاسفه مسلمان این است.
وی در ادامه افزود: فارابی و فلاسفه مسلمان متفکرانی هستند که اول دیندار هستند و دل در گرو عقلانیت دارند و متوجه می‌شوند در برخی مقاطع این دو قابل جمع نیستند و باید اینها را جمع کرد که می‌شود دغدغه اصلی او و برای اینکه بتواند دغدغه خود را محقق کند و به آنچه می‌خواهد برسد، نظامی را طراحی می‌کند. گمان می‌کنم که او اندیشه خوبی دارد و یک متدولوژی را مطرح می‌کند و بعد تئولوژی را عرضه می‌کند و در نهایت فلسفه سیاست را دارد و همه اینها را خوب درهم گره زده است، فارغ از اینکه نتیجه این نظام فکری مورد قبول ما باشد یا نباشد.
نوشین تصریح کرد: البته با نگاه سنتی همدلی نیستم، اما فارابی موفق شد نظامی را که انسجام دارد عرضه کند و از متدولوژی شروع می‌کند و در نهایت به فلسفه سیاست می‌رسد. اما متدولوژی او چیست؟ دغدغه او این بود که بین فلسفه و دین آشتی دهد، اما چطور این اتفاق می‌افتد؟ فارابی از شگرد تاویل استفاده می‌کند و این شگرد خاص او نیز نیست. هم فلاسفه مسلمان و هم متکلمان و عارفان مسلمان از شگرد تاویل، بارها استفاده کرده‌اند. فلاسفه وقتی می‌خواستند بین دین و عقل جمع کنند از تاویل استفاده می‌کردند، یعنی دین را به نفع فلسفه یا به نفع عقلانیت تاویل می‌کردند. می‌گفتند این دین ظاهر و باطنی دارد و ظاهرش با فلسفه سازگار نیست اما اگر به باطن آن دست یابیم و آیات را تاویل کنیم و به بطون دین برسیم آنجا به یک گوهری دست می‌یابیم که عین گوهر عقلانیت و همان گوهری است که در فلسفه عرضه شده است. عرفا نیز همین کار را انجام می‌دادند. مدعی بودند که وقتی کشف و شهودی داریم، آن را بر آیات و روایات عرضه می‌کنم. اما عرفا چطور شاهد پیدا می‌کنند؟ پاسخ این است که آنها، آیات را به نفع مکاشفات خود تاویل می‌کنند.
وی در ادامه افزود: لذا فارابی دین را به نفع فلسفه تعبیر می‌کند. بعد به معرفت‌شناسی فارابی می‌رسیم. او در این حوزه یک معرفت‌شناسی فلسفه نه فلسفی دارد. معرفت‌شناسی دین و معرفت‌شناسی فلسفه او این است که باید از تفکیک علم حصولی و حضوری شروع کنیم. در فلسفه ما بین علم حصولی و حضوری تفاوت است. یک وقت می‌خواهم به یک لیوان معرفت پیدا کنیم و ببینیم چه رنگی است و ... ، این لیوان باید به ذهن برود، اما خود لیوان که وارد ذهن نمی‌شود، بلکه تصویری به ذهن من مخابره می‌شود و به آن تصویر علم پیدا می‌کنم و به واسطه علم به آن تصویر به لیوان علم پیدا می‌کنم که حصولی است، اما به خودم نیز علم دارم، حالا اگر علم بی واسطه شد می‌شود حضوری. با این تفکیک می‌رسیم به این مدعا که در مورد فارابی مطرح شده است، اینکه فارابی آهسته آهسته بر مبنای این معرفت‌شناسی ازعقلانیت فلسفی به سمت عقلانیت عرفانی میل پیدا می‌کند و در نهیات به اتحاد عاقل و معقول می‌رسد. یعنی معقول من با من یک چیز است و من و معقل دو چیز نیستیم. وقتی جهان را می‌شناسیم، نگوییم من و جهان، بلکه هر دو یکی هستیم. تا اینکه به عقول و مراتب عقل می‌رسیم که او از عقل بالقوه، بالفعل و بالمستفاد سخن می‌گوید و می‌گوید یک عقلی داریم که وقتی به کار نیفتاده می‌گوییم بالقوه است، وقتی شروع به تعقل کرد، بالقوه نیست بلکه بالفعل است و اگر این عقل ما به عقل فعال متصل شد، آن موقع عقل ما مستفاد است که همه چیز را فهم می‌کند، این می‌شود معرفت‌شناسی فلسفه از منظر فارابی.
این پژوهشگر فلسفه بیان کرد: معرفت‌شناسی دین از منظر فارابی اینطور است که پیامبران نیز مانند فلاسفه به این عقل فعال متصل هستند، اما آنها از طریق تخیل به عقل فعال متصل می‌شوند و معتقدم که سخن او در این زمینه خوب فهم نشده است. همین که فارابی مدعی است که فلاسفه و انبیا(ع) به عقل کلی متصل شده‌اند، چند اشکال وجود دارد که جواب داده است؛ اول اینکه اگر فلاسفه به عقل کل متصل هستند چرا حرف آنها تناقض دارد و مرجع همه یک عقل است اما این اختلاف چیست؟ اینجا است که فارابی جواب می‌دهد و می‌گوید اول اینکه ممکن است اختلافی که اتفاق افتاده، نتیجه این باشد که یکی از آنها فیلسوف است و یکی از طرفین فیلسوف نیست. جواب دوم نیز این است که اختلاف‌ها نیز ظاهری است. به باطن که برویم اختلاف از بین می‌رود.

نقد 4 مدعای پورحسن درباره فارابی/ فلسفه اسلامی مبتنی بر تأویل دین است
وی بیان کرد: اما اشکال دوم این است که چرا دین و فلسفه اختلاف دارند؟ چرا پپیامبران و فلاسفه اختلاف دارند؟ اینجا فارابی می‌گوید که اختلاف ظاهری است. حالا از معرفت‌شناسی فارابی به سمت تئولوژی او می‌رویم. معرف‌شناسی او در خدمت تئولوژی او است. الهیات فاراربی همان الهیات نوافلاطونی است که آقای دکتر پورحسن با من مخالف هستند. چون بارها فرمودند که این روایت غلط است که او نوافلاطونی باشد، اما اینگونه است و من او را نوافلاطونی می‌دانیم و الهیات فارابی همان خداشناسی نوافلاطوی است. پس فارابی از متدولوژی خود کمک می‌گیرد تا بتواند خدای دین را نیز تاویل کند و طوری این کار را می‌کند که خدای نوافلاطونی بدست آید. بعد بر اینکه بتواند از خداشناسی خودش دفاع کند به سمت کاسمولوژی نظام خود می‌رود و جهان‌شناسی را عرضه می‌کند. جهان‌شناسی او این است که اثبات می‌کند که اختلاف پیامبران و فلاسفه ظاهری است. به اینصورت که تاویل دین به نفع فلسفه نوافلوطین که مجبور است نظریه خلقت را ارائه کند.
این پژوهشگر فلسفه تصریح کرد: اما این خدا، جهان را چطور به وجود آورد؟ دین از خلق سخن می‌گوید اما در تفکر نوافلاطونی بحث فیضان را داریم و فارابی این بحث را طرح می‌کند و معتقدد است که خدا همان عقل اول است و عقول و جهان را می‌گوید تا به طبیعت می‌رسد و در نهایت این است که سراغ وجودشناسی می‌رود. به واقع فارابی اونتولوژی را در خدمت کاسمولوژی قرار داده و وجودشناسی او در خدمت جهان شناسی او است و شما بخوانید که وجودشناسی او در خدمت موجودشناسی است، لذا با روایت دکتر پورحسن موافق نیستیم. وقتی که وجودشناسی را عرضه می‌کند این را در خدمت کاسمولوزژی و جهان‌شناسی عرضه می‌کند. یعنی گفت که جهان چطور به وجود آمده، حالا این جهانی که به وجود آمده است در این جهان یکی واجب و یکی ممکن است، خدا واجب الوجود است و دیگران ممکن الوجود.
نوشین در ادامه بیان کرد: فارابی می‌گوید این ممکن‌الوجود، خودش مرکب از دو چیز است که دکتر پورحسن این را خوب توضیح داده‌اند، این وجود و ماهیت دارد. اما این لیوان با این بطری آب فرق دارد. این نحوه‌ای از وجود را دارد و دیگری نحوه دیگری از وجود. این نحوه وجود را ماهیت می‌گویند. پس ما واجب الوجود و ممکن‌الوجود داریم و ممکن‌الوجود خودش دو شان وجود و ماهیت دارد. اما واجب‌الوجود دو شان ندارد. دکتر پورحسن معتقد است که در مورد وجود اینها، سه گونه سخن باید گفت. به اعقتاد ایشان، فارابی سه مدل سخن گفته است، اول واژه را توضیح داده سپس معرفت‌شناسی و در نهایت وجود را بحث کرده است. فارابی در نهایت به فلسفه سیاست و مدینه فاضله می‌رسد. گمان می‌کنم مدینه فاضله فارابی غیر از آرمان‌شهر افلاطون است. چون در مدینه فاضله به زعم فارابی قرار است اتفاق بزرگی رخ دهد و آن هم، آشتی دین و فلسفه است. هدف افلاطون از تاسیس آرمان‌شهر، چیز دیگری بود. اما فارابی اگر می‌خواهد آرمان‌شهری تاسیس کند، برای او جامعه‌ای است که در آن شهر و جامعه دین و فلسفه مرافقت داشته باشند یا به تعبیر فارابی مردم آن شهر بدانند که بین دین و فلسفه اختلافی نیست و اگر هست ظاهری است.
این پژوهشگر فلسفه بیان کرد: قبل از اینکه نقدم را به آراء دکتر پورحسن بگویم، باید نقدم را به فارابی بگویم، گمان نمی‌کنم دعوای دین و فلسفه زرگری و یا ظاهری باشد، واقعا یک اختلاف جدی وجود دارد. من اینطور فکر می‌کنم که باید یکی را برگزید. اصلا فکر نمی‌کنم روشنفکری دینی گرفتار ماتریکس باشد، اما معتقدم که این دو با هم جمع نشده‌اند و دین یک چیز و فلسفه چیز دیگری است. یک جاهای نزدیک می‌شوند اما آنچه که در آیات و روایات آمده همان‌ها نیست که ملاصدرا و... ، می‌گفتند. اینها دو جهان‌بینی است.
این پژوهشگر فلسفه در ادامه به نقدهای خود بر این چهار مدعای پورحسن اشاره و تصریح کرد: به هر چهار موضع آقای پورحسن نقد دارم، اولین مدعا این بود که فلسفه اسلامی یک اصالتی دارد و اصالتش به این است که ریشه در آیات و روایت دارد. گمان نمی‌کنم اینطور باشد. چون فارابی و فلاسفه مسلمان آیات و روایات را به نفع فلسفه تاویل می‌کردند. به واقع یک معنایی برای آیات و روایات از فلسفه گرفتند و بعد فلسفه خود را مبتنی بر آن معنا می‌کردند. بهتر است بگوییم ریشه فلسفه فارابی همان نوافلاطونی است.
وی تصریح کرد: اما دومین مدعای ایشان این است که گسستی اتفاق افتاده و یک فلسفه تازه‌ای متولد شده است. آقای دکتر پورحسن مانند بسیاری دیگر از محققان حوزه فلسفه اسلامی مدعایی دارند و می‌فرمایند فلسفه یونانی 200 مسئله داشت ولی فلسفه اسلامی 500 مسئله به آن اضافه کرد و اینها نتیجه همان گسست است. اما اینطور نیست. اگر قبول کنیم فلسفه اسلامی ریشه در آیات و روایات ندارد، بلکه ریشه در تاویلات دارد که تفکرات یونانی است، پس این مسائل ادامه همان دویست مسئله قدیم است. سومین مدعا این بود که یکجا می‌گویند فارابی موسس فلسفه اسلامی است و یکجا می‌گویند فارابی تنظیم کننده است. در اینجا یا من منظور را درک نکردم که رای نهایی چیست، یا درست فهمیدم و اگر اینطور است، تذبذب است. نمی‌شود او یکبار موسس باشد و یکبار تنظیم کننده. تکلیف مخاطب روشن نمی‌شود و معنای تنظیم کننده را نیز نفهمیدم.
نوشین بیان کرد: آخرین رایی که مهم‌ترین رای نویسنده است اینکه دکتر پورحسن روایت یا قرائت هایدگری از فارابی دارند و می‌گویند او به اونتولوژی پرداخته و وجودشناسی کرده و خطایی که در فلسفه یونان، مرکتب شدند و بعدها هایدگر به آنها خرده گرفت و گفت از وجود دور افتادند را مرتکب نشده است. فارابی به همان معنایی وجودشناسی کرده که هایدگر از وجودشناسی مراد کرده است. علی‌رغم اینکه وجودشناسی دارد، اما قرائت هایدگری از وجودشناسی او قابل تصدیق نیست.
انتهای پیام

captcha