کد خبر: 3802419
تاریخ انتشار : ۲۱ فروردين ۱۳۹۸ - ۰۹:۰۱
حجت‌الاسلام بابایی مطرح کرد:

تمدن میان انسان‌ها رخ می‌دهد، نه بین انسان‌ با طبیعت

گروه اندیشه ــ عضو هیئت علمی گروه مطالعات اسلام و غرب پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی بیان کرد: تمدن بین انسان و طبیعت رخ نمی‌دهد که از تصرف انسان در طبیعت عکس بگیرید و در مورد تمدن داوری کنید. تمدن بین انسان‌هاست. اگر بخواهید در مورد تمدن قضاوتی کنید که یک منطقه‌ای در فرایند تمدنی هست یا نیست، باید در نحوه روابط انسان‌ها با یکدیگر تمرکز کنید.

حبیب‌الله بابایی

به گزارش خبرنگار ایکنا؛ پیش‌همایش مناسبات فلسفه و تمدن در جهان اسلام به همت گروه حکمت و کلام دانشکده الهیات و ادیان دانشگاه شهید بهشتی، سه‌شنبه، ۲۰ فروردین، برگزار شد.
حجت‌الاسلام والمسلمین حبیب‌الله بابایی، عضو هیئت علمی گروه مطالعات اسلام و غرب پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، در این نشست بیان کرد: باید مشخص کنیم که با چه هدفی به دنبال تمدن رفته‌ایم و باید نقطه عزیمت روشن شود که دغدغه کسانی که در مورد فلسفه و تمدن بحث می‌کنند چیست و چه مشکلی را حل می‌کنند. در مورد ماهیت تمدن، کلان‌ترین نظام مناسبات انسانی مراد است و مراد بنده از تمدن این است که اولاً یک نظام و نظام‌واره بوده و فراخ و معطوف به نظام مناسبات انسانی است. البته ذیلش مباحثی دارد و می‌شود گفت که مفهوم تمدن، مفهوماً و مصداقاً مشکک است. به همین دلیل تمدن به جهت مفهومی و مصداقی با مسئله زمان و مکان عجین است.
وی در ادامه افزود: نکته دیگر مربوط به غایت یک تمدن است که در ضمن این بحث به برخی از مسائل فلسفی اشاره می‌کنیم. غایت تمدن را می‌شود دو غایت سلبی و ایجابی در نظر گرفت. در غایت سلبی می‌شود دفع شرور متراکم و در غایت ایجابی جلب خیرات انباشته را مطرح کرد. در تعاریفی که برای تمدن ذکر می‌شود، می‌توانید به بحث خیر و شر در تمدن توجه کنید. در تقریری جامعه‌شناختی که از تمدن ارائه می‌کنید، این گونه است که تمدن‌ها پاسخ‌های متراکم به نیازهای انباشته است و همین معنا را اگر تقریر فلسفی کنید، در واقع تمدن‌ها خیرات انباشته در برابر شرور متراکم هستند. البته می‌توان تقریر الهیاتی را نیز مطرح کرد.
بابایی تصریح کرد: نکته دیگر در مورد نسبت فلسفه و تمدن این است که می‌توانیم تاریخ فلسفه را در تمدن اسلامی مرور کنیم و ببینیم سهم فلسفه در شکل‌‌بندی تمدن اسلامی چیست و این شاید در تاریخ علوم و تاریخ تمدن اسلامی مرور شده است و از این نقطه بحث نمی‌کنم، ولی یک بار دیگر جا دارد که تحلیل فلسفی از تمدن و تحلیل تمدنی از فلسفه مورد توجه قرار گیرد که با یک مثال باید توضیح دهم. گاهی اوقات تمدن را موضوع قلمداد می‌کنید و گاهی نیز آن را یک رویکرد می‌دانید؛ مثلاً عینکی که به چشم دارید گاهی آن را برمی‌دارید و در مورد جنس، وزن و نمره‌اش صحبت می‌کنید. این دیدن عینک به مثابه یک موضوع است که عینیک‌شناسی می‌کنید و یک بار عینک را به چشم می‌زنید و دنیا را با این عینک می‌بنید و با این عینیک متن و قرآن می‌خوانید و دنیا را خوانش می‌کنید و همه چیز را از منظر این عینک می‌بینید. تمدن این حالت را در نسبت با فلسفه دارد که شما یک بار عینک تمدن را به چشم می‌زنید و با رویکرد تمدنی فلسفه را می‌خوانید و یک بار نیز شما با همان ژست فیلسوفانه موضوع تمدن را تحلیل فلسفی و در مورد ماهیت تمدن بحث می‌کنید.
این عضو هیئت علمی گروه مطالعات اسلام و غرب پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی بیان کرد: آنجا که موضوع تمدن را از منظر فلسفه مورد تحلیل قرار می‌دهید یا از منظر اسلامی یا غربی، مثلاً فرض کنید مقوله علم و یا طبقه‌بندی علوم را در فلسفه به عنوان یک مقوله تمدنی مورد توجه قرار می‌دهید و تحلیل می‌کنید و آنگاه طبقه‌بندی علوم و این موضوع تمدنی را با دغدغه‌هایی که در تمدن دارید، یک بار دیگر خوانش می‌کنید که اگر صرفاً براساس مُدرک‌ها اتفاق افتاده، شما می‌آیید برای اینکه بحث طبقه‌بندی علوم را بحث تمدنی کنید. علاوه بر مدرکات، طبقه‌بندی نیازهای اجتماعی را نیز لحاظ می‌کنید که افزوده جدیدی است. اگر از توحید خوانش تمدنی ارائه کنید و این را نه صرفاً آموزه کلامی یا اعتقادی، بلکه توحید را به مثابه یک آموزه اخلاقی نیز تفسیر کنید، این رویکرد تمدنی شما در خواندن مسائل فلسفی است.
وی تصریح کرد: مسئله غیب و ارتباط آن با تمدن نیز یک مسئله دیگر است که اساساً چطور می‌توانید از مغیبات در ایجاد نظام تمدنی و یا در تفسیر یک تمدن استفاده کنید که اهمیت دارد. همچنین این سؤال مطرح می‌شود که آیا اساساً استفاده از مغیبات به جهت فلسفی راهش باز است که در عرصه تمدنی از آن استفاده کنید یا خیر؟ در این مسائل با رویکرد تمدنی وارد فلسفه نمی‌شویم، بلکه با رویکرد فلسفی وارد مسائل‌ تمدنی می‌شویم. اولین مسئله‌ای که اشاره می‌کنم مسائل فلسفی تمدن یا مسائل به حمل اولی و مفهومی و یا مسائل به امر شایع و مصداقی است. مثلاً وقتی یک فیلسوف در مورد خشونت تحلیل فلسفی ارائه می‌کند، یا کسی که در مورد زبان، چندفرهنگی و یا در مورد عدالت بحث می‌کند، اینها مسائل انضمامی و عینی تمدن هستند که در منطق می‌گوییم اینها به حمل شایع هستند و نه اولی که در آزمایشگاه فلسفه شما عینیت‌هایی را که در نظم تمدنی امروز نقش ایفا می‌کند و بی‌نظمی را به وجود می‌آورد مطرح می‌کنید و شما کار فلسفی می‌کنید. کار شما فلسفی است و یک بار نیز شما به حمل اولی، با نگاه نظری و انتزاعی وارد حوزه مسائل فلسفی می‌شوید. در این نگاه ما مسائل قدیمی و دعواهایی داریم که بین داوری و سروش مطرح بود که تمدن کل است یا کلی یا اینکه اساس تمدن مانند جامعه اصالت فلسفی دارد یا ندارد. اینها قدیمی هستند و می‌توانیم یکسری مباحث دیگری را نیز در ساحت فلسفه در مورد تمدن مطرح کنیم که می‌تواند مسیر مطالعات تمدنی ما را از یکسو و سیر برنامه‌ریزی‌های اجتماعی ما را از دیگر سو متفاوت کند.
عضو هیئت علمی گروه مطالعات اسلام و غرب پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی بیان کرد: مسئله‌ای که در نگرش نظری به تمدن در حوزه فلسفه آشکار و پیداست و به نظر می‌آید این بحث همچنان به لحاظ نظری به اشباع نرسیده و این فقر نظری و فلسفی در این حوزه می‌تواند آسمان ما را در مطالعات تمدنی عقیم کند. مسئله رابطه انسان و جوهر اخلاقی یک تمدن است. گفته می‌شود که اگر تمدن را بخواهید اسکن کنید، تمدن بین انسان و طبیعت رخ نمی‌دهد که از تصرف انسان در طبیعت عکس بگیرید و در مورد تمدن داوری کنید. تمدن بین انسان‌هاست. اگر بخواهید در مورد تمدن قضاوتی کنید که منطقه‌ای در فرایند تمدنی هست یا نیست، باید در نحوه روابط انسان‌ها با یکدیگر تمرکز کنید.
این پژوهشگر حوزه دین بیان کرد: کتابی از آقای «اشمیتز» وجود دارد که ایشان در این کتاب آورده که هرچند تمدن به مثابه پیشرفت روحی و مادی و معنوی توأمان است، پیشرفت حقیقی از نظر او آنجاست که به جهت روحی تکاملی حاصل شده باشد و از این نظر سیادت عقل بر طبیعت، پیشرفت خالص نیست، بلکه آمیزه‌ای است از محاسن و معایب که آثار خوب و بدی دارد. لذا عقل باید بر غرایض انسانی حاکم باشد و مانع از استثمار انسان و انسانیت شود. از منظر ایشان ادعای تمدن زمانی صحیح است که بین آنچه جوهری است و آنچه جوهری نیست تمایز ایجاد شود. هر دو پیشرفت فوق، یعنی فیزیکی و روحی، کار روح است، اما در یکی تصرف روح در ماده است و در دیگری تصرف روح در روح. مقصود از سیادت عقل، کاربست اراده نیک در جهت مادی و معنوی است. در این معنا پیشرفت اخلاقی، جوهر تمدن است و اساس تمدن غیر از این معنای دیگری ندارد.
بابایی در ادامه تصریح کرد: او از این منظر به نقد وضعیت گذشته و امروز تمدن‌ها می‌پردازد و آنها را تهی از ارزش‌های اخلاقی می‌داند و می‌گوید که هر قومی با تعصب خود در پی کسب منافع خود بوده است. امروز شعوبِ متمدن با تأکید بر قومیت خود، تابع غرایض شده و از نظر اشمیتز، باید در پی روح جدیدی در دنیا بود و باید خُلق باطن را عوض کرد و باید تعارض میان امت‌ها را کم کنیم تا تمدن حقیقی شکل گیرد. اساساً در این مسئله آنچه برای فیلسوفِ تمدن نوعی ارتباط وجودی بین انسان‌ها در رشد انسانی و اخلاقی مهم است و این مسئله فلسفی است که یک فیلسوف می‌تواند در پاسخ به مسائل تمدن ورود کند و پاسخی دهد که اگر این مبنا که تمدن اساساً بر رابطه با انسان تمرکز می‌کند مورد توجه باشد، آن موقع شاخص‌های تمدن سخت و سخت‌افزاری نیستند، بلکه اینها شاخص‌های نرم انسانی هستند. اگر در مورد هر دوره قضاوت کنید تا زمانی که نتوانید به مسئله عدالت پاسخ دهید، نمی‌توانید در مورد بود و یا نبود تمدن اسلامی در دوره‌ای از دوران گذشته مسلمانان نظری دهید.
عضو هیئت علمی گروه مطالعات اسلام و غرب پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی بیان کرد: اگر تمدن را بر پایه ساخت شهرها و ایجاد نظم و قانونی در نظر بگیرید، اساس داوری شما در مورد تمدن‌ها متفاوت خواهد بود و به نوعی از علم‌النفس تمدنی نیاز داریم.
انتهای پیام

captcha