به گزارش ایکنا؛ جلسه درس آیتالله سیدمصطفی محققداماد، با موضوع «تفسیر قرآن در حکمت متعالیه» روز گذشته، یکم مهرماه، در مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد که مشروح آن از نظر میگذرد؛
در اصطلاح ملاصدرا دو گونه معاد داریم که یکی از آنها معاد کلی جهان، یعنی بازگشت جهان به سوی خداوند است که بسیار اهمیت دارد. اگر گفتیم کوه و یا دریا در حال حرکت است، یعنی از جایی آغاز شده و به جایی میرود. یا اگر گفتیم که افلاک در حرکت است نیز به همین صورت معنا میشود. البته مراد از این حرکت، حرکت وضعی زمین به این معنا که امروز تابستان و فردا زمستان و یا اینکه الآن روز و بعد از چند ساعت شب باشد نیست، بلکه مراد حرکت جوهری است. معنای حرکت در جوهر نیز تکامل است. اگر مثلا یک ریگ در دست بگیرید، این ریگ ثابت نیست و همین الآن در جوهرش حرکت است و این حرکت، غیر از حرکت جابهجایی و وضعی است. در نتیجه حرکت جوهری یعنی، همه موجودات جهان، علیالدوام روبه تحول و تکامل هستند و این حرکت به معنای تحول تکاملی است.
اما یک وقت هم تحول به صورت عقبگرد است و تکاملی نیست. اگر حرکت تکامل نباشد، عقبگرد است. مثلا فرض کنید که یک هسته گلابی در زمین قرار داده میشود. حرکت تکاملیاش این است که امرز میشکافد، فردا نهال میشود، بعد هم تبدیل به درخت خواهد شد و در انتها نیز میوه میدهد اما اگر ببینید که برگشت کرده، یعنی خشک شده و دیگر سبزی ندارد، برگشت کرده و این هسته گلابی حرکت ارتجاعی پیدا کرده است که در این صورت دیگر تبدیل به میوه گلابی نمیشود.
همه موجودات حرکت تکاملی دارند
اما حرکت جوهری، تکاملی است یعنی همه جهان رو به کمال است و این نگاه خوشبینانه و زیبایی است که ملاصدرا به جهان دارد. البته در مجموعه این چرخه کمال، ممکن است که جریانی هم وجود داشته باشد که اتفاق زشتی را به وجود آورد، اما چشمها را باید شست و اگر نگاه را عوض کنید، میبینید که همه جهان روبه کمال است. بنابراین، این حرکت برای همه جهان است و اختصاص به انسان ندارد. حیوان و درخت نیز روبه کمال هستند. همین درخت گلابی که مثال زدم نیز روبه کمال است که از یک هسته تبدیل به یک میوه میشود و شما از آن استفاده میکنید و زمانی که شما آن را میل کردید، این میوه تبدیل به فکر و اندیشه میشود. لذا فکری که از شما سر میزند، همان گلابی است که شما میل کردید که تبدیل به اندیشه شده است.
در حقیقت گلابی مادی بود اما اینجا تبدیل به مجرد شد. فکر، اندازه و جا و زمان و مکان ندارد، بلکه فکر، فکر است. حیوان نیز همین طور است که بزرگ میشود، شیر میدهد و شما از آن استفاده میکنید. این تئوری مهم است که انسان حلقه اتصال مجرد و مادی است و یک کارخانه مجردساز است. به قول مرحوم استاد علامه طباطبایی میفرمودند که این جهان یک رودخانه مجردساز است، اما آن حلقه آخرش که مجرد تولید میکند بشر است. هیچ موجودی جز بشر، مجرد تولید نمیکند. خودش و بدنش مادی است اما یک قدرتی دارد که نفس ناطقهاش است و نفس ناطقه او ایجاد مجرد میکند. اندیشههای زیادی در جهان است و تکنولوژی نمود مادی شدن فکر است، اما فکر خودش مجرد بوده است.
اثبات حرکت جوهری با قرآن
این که الآن هست و شما تکنولوژی را میبینید، این یک فکر مجردِ مادی شده است. جالب است در قرآن یک آیه وجود دارد که که ملاصدرا از آن، چند بار استفاده کرده است. میفرماید «تَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ»، یعنی به کوه که نگاه میکنید، خیال میکنید جامد است اما مانند ابر در حال حرکت است ولی شما متوجه نمیشوید. ملاصدرا میگوید که حرکت، حرکت جوهری است و مراد حرکت وضعی و انقال زمین نیست. گیاه نیز همین طور است و در آیات مختلفی این مسئله وجود دارد.
این نگاه، نگاه حکمت متعالیه به همه جهان است و وقتی میگوییم حرکت، یعنی مبدأ و منتهایی وجود دارد. تئوری جهانبینی حکمت متعالیه این است که جهان آغاز و انجامی دارد. آغازش همان انجامش است، یعنی از همانجا که آمده به همانجا میرود. آنجا که آمده نیز خداوند است. آنجا که میرود هم خداوند است. یعنی کوه و دریا و ... به سوی خدا میروند. یک روزی میشود که دیگر چیزی نیست جز خدا که در قرآن نیز فرمود «کلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وَجْهُ رَبَّک ذوالجلالِ والاکرامِ». این تئوری همان تئوری ملاصدرا است که برهانهای زیادی نیز برایش آورده است.
انسان نقطه اتصال مبدأ و معاد است
بنابراین، این حرکت کل جهان است که همه جهان در حال حرکت است. در این میان یک موجود دیگری نیز هست که او نقطه اتصال این حرکت تکاملی جهان به مبدأ و مقصد است. به مبدأ اتصال دارد، برای اینکه خدا به این موجود تجلی کرده و او را خدای زمینی کرده است و اسم او را «خلیفهالله»، یعنی خدای زمینی میگوییم. این خدای زمینی از یک طرف متصل به مبدأ است و از یک طرف نیز متصل به مقصد است. از آن طرف که متصل به مبدأ است، این قدرت را دارد که بگیرد و تحویل مقصد بدهد که این موجود انسان است. انسان موجودی است که خدای روی زمین و خدای زمینی است و دلیل اینکه چنین لقبی به او میدهم این است که خداوند میفرماید «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً». در نتیجه این خدای زمینی یک وجهه خدایی و یک وجهه خلقی دارد. وجه خلقی، آن است که جهان را میگیرد یعنی خلاصه جهان، غذایی است که او میخورد. اگر غذا را تعریف کنید میبینید که متشکل از چند ماده میشود که آب و خاک و ... را در خود دارد. بنابراین انسان، تمام خلاصه زمین را میگیرد و تبدیل به مجرد میکند. همچنین در این میان خود نیز حرکت میکند و با همین کاری که میکند در حرکت است.
اما معاد دیگری نیز وجود دارد که معاد خود بشر است و آن «إِنَّا لله وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ» اشاره به معاد خود بشر دارد. در آیات دیگری فرمود «إِنَّ إِلي رَبِّکَ الرُّجْعي»، «وَأَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنْتَهَى» که این دو آیه اشاره به معاد همه عالم است. اما معادی که خاص بشر است همان آیه ابتدایی است. یعنی ما آمدهایم که برویم و برای جای دیگری آفریده شدهایم. جالب است که حرف حکمت متعالیه این است که اگر بشر به خودش رجوع کند، در درون خود احساس میکند که برای اینجا آفریده نشده است. به خودش مراجعه کند، میبیند که دوست دارید باقی باشد و این همان حس فطری ما است و در طبیعت ما است که بخواهیم باقی باشیم و بشر آمده که باشد نه اینکه معدوم شود، وگرنه آفریده نمیشد.
انسان هر طور که اینجا خودش را میسازد آنجا نیز همین طور است. برای اینکه آنجا چطور باشد، بستگی دارد به نحوه ساختنی که در این دنیا دارد. بنابراین باید حواسمان باشد که چطور خود را میسازیم. اگر در اینجا خود را زیبا و جمیل ساختیم، آنجا نیز برای همیشه در آسایش خواهیم بود. اما در یک آیه نیز میفرماید: «وَ مَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا» یعنی ممکن است که خودمان، خودمان را کور کنیم که در این صورت در آنجا نیز آسایش نخواهیم داشت.
اینکه در روایاتی داریم که عدهای در قیامت به صورت الاغ و یا خوک محشور میشوند در حقیقت علت خودشان هستند. نباید از مسئولیت فرار کرد بلکه باید به خودمان رجوع کنیم. متأسفانه ما به دست خودمان جاهل شدهایم. به چشم خود میبینیم که یک گروهی و جامعهای چطور برای جاهل شدن وقت میگذارند، کما اینکه برخی نیز برای آگاه شدن حرکت میکنند، اما اگر جامعه را نگاه کنید اینطور است که دقیقا عده زیادی برای ناآگاهی تلاش میکنند.
بزرگترین سرمایه بشر عقل است
افراد زیادی هستند که تلاششان این است که ناآگاه باشند و نه بیدار. خود شما زمانی که میخوابید، التماس میکنید که کسی بیدارتان نکند و در مباحث معنوی نیز همین طور است. عده زیادی از تعقل فرار میکنند و حوصله تعقل و تفکر ندارند. چون این رویه، رویه راحتتری است. شاعر نیز بسیار زیبا گفته که: «بیچاره آدمی که گرفتار عقل شد، خوش آن کسی که خر آمد الاغ رفت»، بنابراین سرمایه بشر عقل است، اما نمیدانم چرا عده زیادی از این سرمایه فرار میکنند و بیشترین چیزی که انسان از آن فرار میکند نیز تعقل است. عده زیای از کسانی که خواستهاند مردم را بیدار کنند نیز کشته و اعدام شدهاند. سقراط مگر چه میکرد؟ او التماس میکرد که من را نکشید، من فقط میخواهم شما را بیدار کنم اما آنها از تعقل وحشت داشتند و حتی نگفتند که ببینیم او چه میگوید.
درد و دغدغه یک نعمتی است. اگر دنداندرد را احساس نکنید، تمام دندانهای شما از بین میرود. اگر درد را احساس نکنید بیماری شما را از بین میبرد، بنابراین، درد نعمت بزرگی است. در معنویت به درد، دغدغه میگوییم. اگر دغدغه فهم داشته باشیم، روی چیزهایی که مسلم است فکر میکنیم چه اینکه بسیاری از چیزها نیز مانند آفتاب روشن است و روی آنها تردید نداریم. در نتیجه اگر در این دنیا جهل داشته باشیم و خودمان بخواهیم که ناآگاه بمانیم در آخرت نیز به آسایش نخواهیم رسد.
انتهای پیام