به گزارش ایکنا؛ نشست نقد و بررسی نخستین جلد کتاب «تفسیر معاصرانه قرآن» با سخنرانی استاد سیدحسین نصر، استاد دانشگاه جرج واشنگتن؛ حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمدعلی ایازی، عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی؛ حجتالاسلام والمسلمین محمدعلی میرزایی، عضو هیئت علمی جامعةالمصطفی(ص)؛ غلامرضا ذکیانی، رئیس موسسه حکمت و فلسفه ایران و انشاءالله رحمتی، عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی و مترجم این اثر، امروز ۱ اردیبهشتماه در خبرگزاری ایکنا برگزار شد.
در ادامه متن سخنان غلامرضا ذکیانی را میخوانید؛
بحث خود را به دو دسته تقسیم میکنم؛ یکی بحثی با مترجم و یکی هم بحثی با مؤلف. در اینجا با مترجم بحث را آغاز میکنم. در نمایه کتاب که خوب هم هست، چند مورد دقیق نیست، از جمله نمایه فخر رازی که فقط فخر رازی اشاره شده، اما خود رازی مورد توجه قرار نگرفته است. دیگر اینکه، نکات مبهمی در این ترجمه وجود دارد و همچنین باید نسبت به نحوه ارجاع به سوره و آیه توضیحی میدادند. به مترجم پیشنهاد میکنم ترجمه جستارها را مقدم بدارند، برای اینکه خیلی از مباحث در این کتاب رها شده و معلوم نیست نظر مؤلف محترم چیست. برای همین پیشنهاد میکنم ترجمه جلد نهم را زودتر انجام دهند.
اما اکنون سخنی با مؤلف را مطرح میکنم؛ ابتدا در مورد عنوان نکتهای دارم که مشکلی در آن وجود دارد و نمیشود معاصر را در مقابل مدرن گذاشت و مراد از معاصر یعنی مخاطبین معاصر، والا مطلب معاصر نیست؛ لذا عنوان را به دو دسته تقسیم میکنم؛ روی کتاب عنوان تفسیر معاصرانه است، اما در مقدمه از قرآنشناخت نام میبرند. بنابراین اینها دو مطلب است؛ اولاً به طور کلی باید بگویم اگر این اثر را قرآنشناخت بدانیم، باید یک نوع نگاه کنیم و اگر تفسیر باشد، مسئله متفاوت خواهد شد. اگر قرآنشناخت نگاه کنیم، در این صورت، کتاب، با قرآنپژوهی آقای خرمشاهی قابل مقایسه میشود و آنجا اشکالی ندارد که مؤلف گزینش کند. درست است همه آیات را توضیح دادهاند، اما یکسری از موارد خاص را گزینش کردند و همچنین رویکرد سنتگرایانه هم در این کتاب وجود ندارد. کتابی است که از هر کجا گلچینی برای تفسیر آیات استفاده شده است.
اما اگر تفسیر باشد، میتواند کتاب خوبی باشد و امیدواریم قرآن را یک قدم بیشتر معرفی کند، اما در کشور ما اگر بگویند یک کتاب تفسیر آمده، ما به سراغ بهترین تفسیر خودمان، مانند المیزان میرویم و مقایسه میکنیم و در این صورت با نواقص غیرقابل اغماضی مواجه میشویم. مورد اصلی این است که علامه طباطبایی به عنوان یک فیلسوف مسلمان، وقتی وارد قرآن میشود، یک موضع دارد و مبانی را روشن میکند. مثلاً ایشان 30 صفحه در مقدمه جلد یک و 130 صفحه ذیل آیه هفت سوره آل عمران، مبانی را تبیین میکند و در همه جلدها این را رعایت میکند و عدولی صورت نمیگیرد؛ لذا موضع علامه در المیزان روشن است، اما موضع دکتر نصر در این کتاب روشن نیست. چطور است که علامه، 60 سال قبل، نظر چند نحله اخباری و ... را مطرح میکند، نقدهای خود را میآورد و رویکرد خود را اعلام میدارد، اما چنین چیزی در این تفسیر وجود ندارد؟
یک مفسر باید موضع خود را در مقابل جریانهای مختلف روشن کند و بگوید چه دیدگاهی دارد. اینکه مثلاً قرار است، چطور میخواهد واژه را بفهمد یکی از این موارد است. اما در مقدمه توضیح مؤلف را مشاهده نمیکنیم. ایشان بحثی در مورد هدف دارند که فکر میکنم دقیقترین جملهای است که ساختار کتاب را روشن میکند و آن اینکه «انتخاب محققان مسلمان، بدونمرز، مذهبی، نژادی، جغرافیایی، تا جهانشمول و سنتی باشد و نفی بنیادگرایی و نگاه مدرنیستی باشد تا نشانگر فهم سنتی مسلمانان باشد». این عین عبارت دکتر نصر است. دقیقترین عبارتی که میتواند هدف ایشان را نشان دهد، همین است.
ایشان پس از اینکه بحث پیام کلی متن مقدس را مطرح میکنند، به چند آموزه که برای سنتگرایان است، اشاره میکنند که ما اینها را در این تفسیر به صورت سلبی میبینیم و نه ایجابی. دکتر نصر به تاریخ قدسی بودن قرآن تصریح میکنند که قرآن نسبت به عهدین کمتر تاریخی است و نگاه سنتگرایی نیز همین است و زمان را ادواری میدانند و نه خطی که باز هم ایده سنتگرایان است. سپس با عهدین و ... مقایسه میشود و امیدوار هستند برای جهان مفید باشد.
در اینجا باید به موارد خاصی که در تفسیر آمده اشاره کنم؛ در صفحه 44، به یک آفرینش تازهای اشاره میکنند که نهتنها در هیچ تفسیری ندیدهام، بلکه دلیل خودشان نیز قانعکننده نیست. سپس بحثی در مورد شیطان دارند. طبق قرآن، شیطان از جن است، اما اینجا از جن جدا شده و حکم دیگری برای جن جاری شده است. در این جلد، ملاحظه میکنیم که برخی موارد با نگاه سنتگرایان منافات دارد و هیچ توضیحی هم داده نشده است. صفحه 191 بحث غزالی مطرح شده که چنان وسیع نگاه میکند که همه کسانی که یک «لا اله اله الله» میگویند مسلمان هستند، اما با نگاه قدسی به قرآن باید توضیح داده شود که چطور است کسانی که قرآن را قدسی نمیدانند، با این نگاه مسلمان هم تلقی میشوند.
علامه طباطبایی در المیزان آورده است، اخباریون، متکلمین، فلاسفه و متصوفه، دست در دست هم کرده و چنان طوفان شدیدی از اختلافهای مذهبی برپا ساختند که حد مشترکی در میان مسلمین جز در جمله «لا اله الا الله و محمد رسول الله» باقی نماند و در هیچ چیز حتی در معنی اسماء و صفات و افعال خدا و مسائل قضا و قدر و ... اشتراکی باهم نداشتند. علامه اینها را دیده و رعایت میکند، اما در یک تفسیر سنتگرایانه، این را میبینیم؟ خیر. در صفحه 352 این روایت معروف را آوردهاند که پیامبر(ص) فرمود قضاوت من بر اساس امور دنیایی شما است و ممکن است اشتباه کرده باشم و در صفحه 568 به اسلام حداقلی اشاره میشود. آیا با نگاه سنتگرایی اینها قابل تفسیر است؟ حداقل باید توضیح داده شود. یا در صفحه 645، روایت معروف اهل سنت است که برخی از روشنفکران دینی به آن ارجاع میدهند که «انتم اعلم بامور دنیاکم». این نگاه با نگاهی که این کتاب بر اساسش نوشته شده، باید توضیح داده شود و نمیشود به صورت گزینشی از هرکجا چیزی بیاوریم و اسمش را تفسیر معاصرانه بگذاریم.
در صفحه 128 و در توضیح حروف مقطعه، گزینشی عمل شده و سه نظر را آوردهاند؛ یکی اینکه این قرآن از الفبایی تشکیل شده که شما میشناسید و کل این بحث یک خط و نیم است. آیا یک خط و نیم یعنی تفسیر؟ یعنی مشکلات بحث را حل میکند؟ مگر میشود با یک خط و نیم مشکل را حل کرد؟ این در شأن کتاب فاخر دکتر نصر نیست. در صفحه 138 میگویند اینکه خدا مشرکین را استهزا کند، معنای حقیقی ندارد، اما این باید توضیح داده شود و چطور میشود بدون دلیل از ظاهر دست برداشت.
در صفحه 204، در مورد قلب سخن گفتهاند که یکی از محوریتری معارف قرآن کریم است. یک مورد این است که قرآن میگوید جهنمیها کسانی هستند که با قلب، تعقل نمیکنند، اما کل ماجرایی که در این تفسیر میبینیم این است که قلب آن چیزی است که محاصره شده و فروپوشانده شده است و توضیح و تفسیری ندارد. در صفحه 293 و 294 به مشکل علم الهی اشاره شده است. چون خدا در قرآن اشاره کرده که این کار را کردم تا بدانم یا بدانیم. در نگاه سنتی خداوند علم مطلق دارد و این برایش معنا ندارد که کاری بکند تا بداند؛ لذا خیلی راحت و مانند اینکه اصلا مسئلهای نیست، از کنارش رد شدهاند و توضیحشان بسیار ضعیف است. در صفحه 297 به آیه «فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ» اشاره شده که خطاب به پیامبر(ص) است و ایشان میگویند روی سخن متوجه پیامبر(ص) شده، اما مخصوصاً متوجه ایشان نیست. در صفحه 385، شبههای را مطرح کردهاند که اگر این کتاب آسمانی برای قانونمند کردن مردم لازم است، چرا کشورهای منکر قرآن قانون دارند؟ ایشان میگویند بله، آنها نیز در یک زمانهایی از متون مقدس مبنا را گرفتهاند که بسیار پاسخ ضعیفی است.
مطالبی که از روایات نقل شده نیز بدون ارزیابی است و روایتی که ممکن بوده به دید نویسنده کمک کند، آورده است. برای نمونه از پیامبر(ص) نقل شده که ما برای شک کردن از ابراهیم(ع) اولیتر هستیم. در صفحه 503، به نظرم مطلبی را به متکلمین نسبت دادهاند که خودشان در آن دام قرار دارند. دام مشترکی که متکلمین و مفسرین در آن افتادهاند، این است که هر آیهای با نظرشان جور درمیآید، محکم میدانند و آیه ناسازگار را متشابه. در این تفسیر هم دقیقاً همین را میبینیم.
در صفحه 521 کتاب آمده است: بنیاسرائیل 43 پیامبر را در ابتدای روز، در یک ساعت کشتند. من خواننده میگویم مگر یک پیامبر برای هر قوم نمیآمد و سپس نوبت به پیامبر بعدی نمیرسید؟ 43 پیامبر در یک روز و یک ساعت به چه صورتی ممکن است که وجود داشته باشد و این نیازمند بررسی است، چراکه قرار است در دنیا این کتاب به عنوان نگاه اسلامی به قرآن معرفی شود.
امیدوارم این افق جدیدی باشد که در قرآنشناسی و شناخت اسلام به روی جهان باز میشود، اما در موقعیتی هستیم که باید این نکات را مطرح کنیم و این را از اساتید یاد گرفتیم که در این مقام تعارف نداریم تا در ویرایشهای بعدی اصلاح شود.
گزارش از مرتضی اوحدی
انتهای پیام