فانوس شبچراغ تویی خواهر رضا
کد خبر: 3976867
تاریخ انتشار : ۲۲ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۱:۴۱
گزارش ایکنا از نشست «شعر رضوی در ادب فارسی»

فانوس شبچراغ تویی خواهر رضا

نشست مجازی «شعر رضوی در ادب فارسی» با گردهمایی شاعران فارسی‌زبان و شعرخوانی آنها همزمان با آغاز دهه کرامت برگزار شد.

در دلم خاک خراسان با رضا گل می‌کندبه گزارش خبرنگار ایکنا؛ نشست «شعر رضوی در ادب فارسی» شب گذشته ۲۱ خرداد با حضور جمعی از شاعران فارسی زبان کشور‌های مختلف در گروه بین المللی هندیران به صورت مجازی برگزار شد.

این نشست مجازی با شعرخوانی شاعرانی از ایران، هند، پاکستان و افغانستان و اجرای رضا اسماعیلی و مهدی باقرخان همراه بود. همچنین شعر‌ها و آثار خوشنویسی از هنرمندان فارسی‌زبان در این گروه به اشتراک گذاشته شد.

غلامرضا کافی

برخیزم از نور یقین
خاطر چراغانی کنم
دل را به آشوبی گزین
دریای طوفانی کنم

این جوش جوش واژگان
از من بریدستی امان
یعنی که باید این زمان
مشق سخندانی کنم

تفجوش معنی در جگر
آرام ننشیند دگر
درمان این سودا مگر
با واژه گردانی کنم

درواژه الحاوی منم
این بحر را ناوی منم
رشک فرالاوی منم
ازبس فراوانی کنم

ازدور تا نزدیک را
بشار را منجیک را
هم ترک وهم تاجیک را
مقهور حیرانی کنم

ناقور من ناقوس من
برشاعران کابوس من
مانا حکیم طوس من
عزم رجزخوانی کنم.

چون رودکی باصد حشم
یا عنصری محتشم
رسم سنایی برکشم
تقلید خاقانی کنم

با دُرتراشان دری
از فرخی تا انوری
در کارگاه شاعری
دَروا دُرافشانی کنم

یا درنگارستان جان
شیرازسلطان ارمغان
سعدی چنین حافظ چنان
باشعرسلطانی کنم

نه نه که این لفظ است وبس
افتاده معنی از نفس
چند این هوا چنداین هوس
ترک هوسرانی کنم

آنگاه با سودایی‌ام
بی‌باک از رسوایی‌ام
با جان مولانایی‌ام
رقصی که میدانی کنم

بی‌پا و سر از خود برون
چیزی فراتر از جنون
اناالیه راجعون
تا کی گران‌جانی کنم؟

هی هی نپردازم به خود
هوهو چرا نازم به خود؟
آتش دراندازم به خود
این خرد را فانی کنم

از حد مستی دورتر
از مرزهستی دورتر
از خودپرستی دورتر
انشای ربانی کنم

با جان خلجان تافته
آتش به رگ رگ بافته
رمز تجلی یافته
منشور عرفانی کنم

گلچرخ بی چرخ زمان
در سرحدات لا مکان
با ساکنان آسمان
تفریح کیهانی کنم

پس بازگردم برزمین
درحضرت آن نازنین.
چون خاکبوسان کمین
تسلیم پیشانی کنم

آن گوهرین حصن حصین
والا تبار راستین
جان بی دریغ ازآستین
در پاش قربانی کنم

بازوی حیدر هیمنه
باروی قدسی روزنه
می‌زیبدش این طنطنه
درچامه ارزانی کنم!

دلبند اصحاب کسا
موسای کاظم را عصا
حیف ازبیان نارسا
تاوصف طوفانی کنم

نجل نجیب مرتضی
میرعلمدار رضا
با حکم او غیظِ قضا
ترویح رحمانی کنم

قدّاره بندان قَدَر
بر او نمی‌بندند در
باب الحوایج را پسر
با فخر دربانی کنم

آن شاه شرعی مرتبه
بالا نشین مصطبه
دارم طمع زان کبکبه
گرمدح، طولانی کنم

شاه چراغ شب فروز
آیینه بند شمع روز
خاطرازآن خاطرفروز
اینک چراغانی کنم

شیرازازاو قدسی طراز
آیین احمد سرفراز
ازنام احمد دلنواز
ابیات پایانی کنم

احمد مرام احمدسِیَر
چون احمد ازگل پاک‌تر
درنام احمد مختصر
شان مسلمانی کنم

هیهات اگر آن نورحق
ازمن پذیرد این مَرَق
خود فخر با این یک ورق
برشعر «نورانی» کنم

فاطمه صغری زیدی از هند

باشد نگین کشور ایران مزار تو
قربان مهربانی و لطف و وقار تو

از عرش تا به فرش همه صف کشیده‌اند
از چشمه علوم به دریا رسیده اند

فانوس شبچراغ تویی خواهر رضا
شد سبز از حضور تو صحرای قلب ما

شد خانه‌ام محل نزول فرشته‌ها.
چون گشته‌ام گدای در دخت اولیا‌

ای زینب رضا که امامت فدای تو
شد بی‌مثال رتبه و هم شأن و جای تو

عمری مجاور در زهرای اطهرم
من زایر مزار پر انوار مادرم

عمری به گرد صحن و سرایت دویده‌ام
همپای عرشیان و ملایک رسیده‌ام

در حوض نیلگون تو شستم گناه را
من پای قبر ریخته ام درد و آه را

خوش قسمتم که زاده شهر کریمه‌ام
شد خواهر رضا به قیامت شفیعه‌ام

از دور بر ضریح تو صد بوسه می‌زنم‌
ای چلچراغ عرشی شب‌های روشنم

رضا اسماعیلی‌

ای کهکشان غریب!
آن روز که چشمان خورشیدی تو
از مدینه‌ی اشراق طلوع کرد
بر جان ظلمت.
رعشه‌های مرگ نازل شد
و شب
در روشنان نور تو
متلاشی شد.
از بارش «خِرَد تبسّم» تو
همه دشت‌های مجهول نابینا
در شطی از بیداری شفاف شناور شدند
و به تکلم بصیرت، لب گشودند
و در جنگل‌های آن سوی «تفکر»
شکوفه‌های ادراک.
بر شاخه‌های بینایی
«معرفت» را جوانه زدند.

طلوع مُعطر تو
بشارت روشن ایمان بود
که نگین «حسبی‌الله» را
بر تارک انگشتری عصمت
نقش می‌بست
و صد و بیست و چهار هزار
ستاره‌ی مبعوث را
در آسمان نبوت
به نور افشانی دوباره فرا می‌خواند.‌
ای قصیده پارسایی!
روزی
در کوچه‌های شب زده نشابور
تو را دیدم
که از مأذنه‌های بی‌‎نیازی
وارستگی را اذان می‌گفتی
و جهان دمادم
بر تنپوش سادگی‌ات ریشخند می‌بارید
و تو چهار فصل تعلق را
به چهار تکبیر می‌راندی
آری
تو همرنگ دنیا نبودی
دنیا سماجتی پُر مُدعا بود
که مُدام بر تو می‌پیچید
و تو، متانتی فروتن بودی
که مُدام، از دنیا می‌گریختی
تو از خطوط پیشانی دنیا
تقدیر بی اعتباری را خوانده بودی
و دنیا در نگاه تو
نقطه‌ای به مصداق «هیچ» بود.
تو دنیا را نمی‌انباشتی
به «هیچ» می‌انگاشتی.‌

ای اعتدال معنویت!‌ ای معنویت معتدل!
ما مُرید چشمان عرفانی توییم
و مسلمان اشارت‌های پیشانی تو
ما در سایه سار گیسوان پریشان تو
«وحدت» را اجتماع می‌کنیم
و در محراب مهربانی تو
دوست داشتن را
قامت می‌بندیم.
ما بر شانه‌های صبوری تو
«مصیبت» را راه می‌رویم
و با شیرینی لبخند تو
همزبانی را جشن می‌گیریم
و با حنجره فصاحت تو
یگانگی را، تسبیح می‌گوییم.‌ای خوب!
اگر چشمان خورشیدی تو
بر ما نمی‌تابید
ساقه‌های خاکی ما
تا خدا قد می‌کشید
و ما در آوار سایه‌ها می‌پوسیدیم.
بدون «انشراح صدر» تو
هرگز ما به اکتشاف نور
لایه‌های ظلمت را نمی‌شکافتیم
و «ادامه» را نمی‌پرسیدیم
بدون تو، ما سنگ می‌ماندیم
و در اعصار بُت نشینی
بر قندیل‌های جهل ـ ناتمام ـ
حلق آویز می‌شدیم.

آب و هوای «شرح صدر» تو
ما را تا بی مرزی خدا گسترده است
که تو خود
خدا را روشن‌ترین تفسیری.

سرویش تریپاتی سرمست از هند

حبذا خاکی که از آن مصطفی گل می‌کند
در شبستانش سحر، نور و صدا گل می‌کند

تا که زهرا (س) بی‌علی (ع) تنها نماند در زمین
از درون کعبه روزی مرتضی گل می‌کند

عشق اگر با غیرت و مردی بیامیزد به هم
از زمین تشنه روزی کربلا گل می‌کند

نور پاکیزه فقط محدود در یک شهر نیست
از مدینه تا خراسانش رضا گل می‌کند

این خیال آستان تو مرا بخشیده مهر
از نگاه آسمان «صل علی..» گل می‌کند‌

ای امام عاشقان این بی‌ثمر را سبز کن
از نگاه گرم تو صدق و صفا گل می‌کند

دل به پابوس تو آمد، چشم، مشتاق تو شد
در دعای دست مستان «ربنا» گل می‌کند

حسرت پابوس و دیدارت مرا دیوانه کرد
خاک «گنگا» نیز با یاد شما گل می‌کند

آمدم از هند تا ایران به امید شفا
در دلم خاک خراسان با رضا گل می‌کند

یا خدا شیر و شکر کن هند و ایران را به مهر
بعد از این درس اشارات و شفا گل می‌کند

یاد یار مهربان در خاک ایران جاری است
دل به یاد دوستان آشنا گل می‌کند

تا چراغ خانه ایرانیان روشن شود
چلچراغ یا علی موسی الرضا گل می‌کند

مهدی باقرخان از هندوستان

«سلام مهر درخشان سلام شاه خراسان
چه قدر با تو سخن گفتن است راحت و آسان»

به سوی کوی تو امشب شدیم ما همه مایل
تو ای پناه غربیان، امید حال پریشان!

کریم! از تو چه پنهان خجل ترم ز همیشه
که هیچ هدیه ندارم به غیر درد فراوان

دوباره سر بنهم من به پشت پنجره فولاد
اگر دوباره بخوانی مرا به جانب آن خوان

تو جانشین پیمبر، ولی شاه ولایت
تویی چو رکن شریعت تویی چو قله ی ایمان

ندیده چشم جهان تاکنون شبیه تو دیگر
قسم به حضرت آدم، قسم به حرمت انسان

تمام عمر پر از برکت است و عطر بهشتی
کسی که خورده از آن سفره قدر تکه ای از نان

به پاس بودن تو مانده عرش زنده و برپا
که روح هرچه زمین و زمان و انسی و هم جان

عبدالرحیم سعیدی‌راد‌

ای خوشا چشمه‌سار سبز قبا
شور گل در بهار سبز قبا

مثل ابری همیشه می‌بارد
رحمت بیشمار سبزقبا

کاشکی دست لطف او بدهد
برگی از شاخسار سبزقبا

من کی ام، شاعری که همواره
مانده ام بر مدار سبز قبا

شادم از اینکه نسبتم این است
یک نفر از دیار سبز قبا‌

ای خوش آن دم که با نگاهی خیس
می‌نشینم کنار سبز قبا

خواب دیدم که خادمش شده ام
می‌تکاندم غبار سبز قبا

بوده ام بار‌ها گدای حرم
تشنه‌ای بر مزار سبز قبا‌

ای خوشا عکس دوستان شهید‌
ای خوشا لاله زار سبز قبا

هر شب جمعه جمعشان جمع است
عاشقان در جوار سبز قبا

شال سبزی و بال پروازی
مانده، چون یادگار سبزقبا

کاش همواره بر سرم باشد
دست پروردگار سبز قبا

محمد مهدی عبداللهی

به شوق مى نگرم باز ماه کامل را
ضریح نور شما رد نکرده غافل را

شب تولد هستى ست، عاشقى مى گفت
کبوترانه بیاور در این حرم دل را

بیا و حاجت دل را به این و آن مسپار
نگاه لطف رضا حل کند مسائل را

گدا همیشه گدا باز هم گدا آمد
همین که گوشه چشمى کنى تو... سائل را

دواى درد طبیبان عالمى با توست
مریض آمده آقا... شفاى عاجل را!

گلاب این حرم از کوچه باغ رضوان است
نسیم ذکر تو مدهوش کرده عاقل را

تمام عمر سر از سجده بر نمى دارد
کبوتر حرم از شوق... نور واصل را

سیدسکندر حسینی از افغانستان

گرفته رایحه از جان تو گلستان‌ها
شمیم عطر تو پیچیده درخیابان‌ها

شکوه نام تو از کوه با شکوه‌تر است
دلت بزرگ‌تر از وسعت بیابان‌ها

در محبت تو سمت هر کسی باز است
تویی امید دل خسته پریشان‌ها

اگر چه موج بگیرد هزار اقیانوس
به یک اشاره شود رام کُل طوفان‌ها

بدون عشق، کسی نیست درجهان مؤمن
فقط به عشق تو وابسته است ایمان‌ها

طلوع هشتم خورشید بر زمین و زمان
چراغ در شب تاریک جهل انسا‌ن‌ها

مسعود ربانی

خط فرمان تو کافر را مسلمان می‌کند
یک نگاهت ابن ملجم را چو سلمان می‌کند

پشت در صف بسته مستان حریم دلکشت
یک اشارت بیهُشان را هم به فرمان می‌کند

پیچ دالان حریم تو مسیر عاشقی است
صحن زیبای تو شاب و شیخ رقصان می‌کند

قامت زیبا، حریم دلکش و بوی خوشت
پادشاهان را بدرگاه تو دربان می‌کند

در ضریح دلنواز حضرتش بوی گلاب
کام هر دلخسته‌ای را، چون گلستان می‌کند

طعم لب‌های دعای تو دوای نا خوشان
هر مریضی که دچار عشق، درمان می‌کند

عاشقم بر شاه شاهان و فقیران جهان
بر سر خوانش فقیر و شاه مهمان می‌کند

فاطمه ناظری

مرا یکشب دعا کن، دعوتم کن، تا فراسو‌ها
بزن دست مرا پیوند با آشفته گیسو‌ها

نگاهم اشک، دل خسته، غمم آنقدر سنگین است
که ترسم بشکند، یکباره بازار ترازو‌ها

دوباره عطر پرواز کبوترهات، گیجم کرد
هوایی شد دل من با تمام یاس و شب بو‌ها

دو چشمم می‌شود درویش درگاهت که دل بسته
به ذکر «یا علی موسی الرضا» و ذکر «هو هو‌ها»

حرم لبریز اشک و آه، می‌لرزد دلم ناگاه
که دستم را تو می‌گیری ز جمع سر به زانو‌ها

نغمه مستشار نظامی

شنیدند مردی به ایران می‌آید
که از لهجه اش لحن قرآن می‌آید

قدم بر زمین می‌گذارد تو گویی
در این خاک خشکیده باران می‌آید

خدا گندم از خاک می‌پروراند
کبوتر... کبوتر فراوان می‌آید

بپاشید و قسمت کنید و بروبید
گل و نقل و آیینه. مهمان می‌آید!

می‌آید و آمد و مهمان ما ماند
از آن جمله سبز از آن می‌آید!

و مهمان ما ماند مهمان غربت
شهیدی که با زخم پنهان می‌آید

نفهمیدی‌ای شعر!‌ای درد کهنه!
چرا زعفران از خراسان می‌آید؟!

چرا از میان هزاران پرنده
کبوتر به اینجا فراوان می‌آید؟

سیده فیروزه حافظیان

دیشب گذر دل به لب جام مه افتاد
پرواز ملایک همه بربام شه افتاد

در گنبد مینا همه جا نور رضا (ع) شد
تصویر همه آینه در شامگه افتاد

یکباره زمین نور شد و غرق ستاره
در سینه تنگم نظری زان نگه افتاد

از لطف رضایم (ع) تب سوزان چه فرو خفت
تا چشم دلم، پر زد و بر بارگه افتاد

درد دل تنگم همه شد غرق شفایش
عشق آمد و دل مست، در آن دامگه افتاد

فیروزه شدم شاعر شیرین سخن عشق.
چون نام رضایم (ع) به زبان گاه گه افتاد

حمید حمزه‌نژاد

ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﻋﮑﺲ ﮔﻨﺒﺪ ﺑﻮﺩ
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﻐﺾ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺳﺮ ﮔﻠﻮ ﺳﺪ ﺑﻮﺩ

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺟﺎﺩﻩ ﯼ ﻣﺸﻬﺪ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮﺩ
ﻭ ﺷﻮﺭ ﻭ ﺷﻮﻕ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﭼﻬﺮﻩ‌ﺍﯼ ﭘﺮ ﺩﺭﺩ

ﺭﺳﯿﺪ ﻣﻘﺼﺪ ﻭ ﻗﻠﺒﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﻼﻃﻢ ﺑﻮﺩ
ﻧﻮﺍﯼ ﺭﯾﺰ ﻟﺒﺶ ﯾﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﺸﺘﻢ ﺑﻮﺩ

ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺣﺮﻡ ﺑﺎ ﺍﺩﺏ ﺳﻼﻣﯽ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﺍﺯﺩﺣﺎﻡ ﺻﺪﺍﻫﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻭ ﮔﻢ ﺑﻮﺩ

ﭼﻘﺪﺭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺪ
ﺣﺴﺎﺏ ﺭﻓﺘﻪ ﺯﺩﺳﺘﺶ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﭼﻨﺪﻡ ﺑﻮﺩ

ﺩﻟﺶ ﺷﺒﯿﻪ ﮐﺒﻮﺗﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﮔﻨﺒﺪ ﻫﺎ
ﻭ ﯾﺎ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﺮﻡ‌ﻫﺎﯼ ﻣﺸﻬﺪﻭ ﻗﻢ ﺑﻮﺩ

ﺍﮔﺮﭼﻪ ﺩﺍﻍ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ‌ﺍﺵ ﺑﻮﺩﻩ ﺳﺖ
ﻭﻟﯽ ﺯﺷﻮﻕ ﻟﺒﺎﻧﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﺒﺴﻢ ﺑﻮﺩ

ﮔﺮﻓﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻓﻮﻻﺩ ﭘﺮ ﻫﯿﺎﻫﻮ ﺭﺍ
ﺯﻣﯿﻦ ﺯﺩﻩ ﺳﺖ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﺩﺏ ﺩﻭ ﺯﺍﻧﻮ ﺭﺍ

ﻧﺸﺴﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ تأمل ﮐﺮﺩ
ﺳﺮﺵ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺣﺮﻡ، ﺍﺑﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺵ ﮔﻞ ﮐﺮﺩ

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻨﺞ ﺩﻟﺶ ﯾﮏ ﻏﻢ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ
ﭘﺪﺭ، ﭘﺪﺭ، ﭘﺪﺭ ﭘﯿﺮ ﺷﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ

ﮐﻤﯽ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺍﻣﺎﻣﺶ ﺯ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ

ﻭ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺯﺍﺭ ﻭ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﮔﻔﺖ
ﺩﻋﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺝ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺁﻣﯿﻦ ﮔﻔﺖ

محمدحسین انصاری‌نژاد

این بوی توست بر کلماتم وزیده است
شعرم به سایه سار عبایت رسیده است

آهوی بی قرارم و این شعر سر به زیر
جز گنبدت که سایه امنی ندیده است

یعنی که در ادامه به خورشید می‌رسد
آغشته با دعای کدامین سپیده است!

«دعبل» نشسته در هیجان کبوتران
آهسته گرم زمزمه‌ی یک قصیده است

چرخی به کوچه باغ نشابور می‌زند
با کاتبی که از لبت آیینه چیده است

با کاتبی که از ملکوت صدای تو
نی نامه‌ای برای خودش آفریده است

سرمشق کاتبان ازل باد تا ابد
رسم الخطی که از شب زلفت کشیده است

خوشبخت، دعبل و صله آسمانی اش
خلعت برای صبح قیامت خریده است

گفتی بخوان مصائب آل بهار را
می‌خواستی تکان بدهی روزگار را

دعبل بخوان قصیده «آیات» عشق را
این نای هشت بند مناجات عشق را

مأمون بلند شد به خیالش قیامت است
قدقامتی که بسته‌ای آیات عشق را

حجت قبول ـ هروله در بیت بیت اشک ـ
چشمت نشسته چله میقات عشق را

مصرع به مصرع است غزل گریه ات شهید
زخمت شناسنامه، اشارات عشق را

وقتی حدیث لا به لبش غنچه می‌زند
شعری بخوان شقایقی اثبات عشق را

از ربنای نیمه شبش یک غزل بخوان
تا وا کنند باب ملاقات عشق را

وقت نماز عید چه عاشق کشی که داشت
خوش کن به ذکر ماه من اوقات عشق را

یک پرده کربلاست شب امشب صلا بزن
رندان جرعه نوش سماوات عشق را

تا خون قمریان حرم منتشر شود
تا کربلا قدم به قدم منتشر شود

مسموم تا عشیره انگور می‌شود
ام الخبائثى‌ست که مشهور می‌شود

ابلیس شعله بر جگر تاک می‌زند
مأمون میان عربده مخمور می‌شود

ابلیس با پیاله پی در پی آمده ست
مأمون به حکم وسوسه مأمور می‌شود

چشمان توست بر ملکوت رضا فقط
لب هات غرق حی علی النور می‌شود!

گفتی به دعبل از ازل اینجاست قبر من
در بی شمار معجزه محصور می‌شود

موسی به چله چله میقات صحن من
مشهد تمام بادیه اش طور می‌شود

پل می‌زنند سمت ضریحم فرشته گان
عرش ستاره نذر نشابور می‌شود

من ضامنم که خشم جهنم از آن به بعد
از زائران گنبد من دور می‌شود

پلکی مگر به هم زدی آهو وزیده است
در گرگ خیز جاده به این سو وزیده است

مصطفی محدثی خراسانی

چو آیینه هرچند حیران رسیدم
ز مشکل گذشتم به آسان رسیدم

چو ابری گره در گره بغض در بغض
به باران به باران به باران رسیدم

برون آمدم از شب تیره تن
به آیات خورشیدی جان رسیدم

به شرق قدم‌های تو در نشابور
به قطعیتی فوق برهان رسیدم

نه من شیخ بودم نه بامن چراغی
شگفتا شگفتا! به انسان رسیدم

به مهرم بنامیدد زین پس، به خورشید
به دروازه‌های خراسان رسیدم

سعید سلیمان‌پور‌

ای ماه منیر ذوالجلالی‌
ای شمس سپهر لا یزالی‌

ای گوهر نام تو خجسته
بر سلسلة الذَهَب نشسته‌

ای مدفن تو دفینه حق‌
ای مشهد تو شهود مطلق

بر گنبد زر نشانت‌ ای جان
شد زرگر چرخ گوهرافشان

خورشید چو ذره در هوایت
بالیده به سایه سخایت

شب سلسله‌بند گیسوانت
شب سرمه چشم آهوانت

در بارگه منیرت‌ ای ماه
شب گشته سیه غلام درگاه

شد عرش دخیل بارگاهت
تا بر شود از در نگاهت

دریای کرم نمی‌ز جودت
خورشید شعاعی از وجودت

مستیم به جرعه‌ای ز جامت
ساغر نکشیم جز به نامت

ما دُرد کشان اهل دردیم
زین میکده هیچ برنگردیم‌

ای ساغر وصل حق به دستت‌
ای باده خمار چشم مستت‌

ای مأمن و ملجأ غریبان‌
ای مرهم جان ناشکیبان

افتاده ز پا شکسته بالم
مپسند چنین شکسته حالم‌

ای مظهر رحم حی داور
بر این دل خسته رحمت‌آور

عبدالجبار کاکایی

قومی که شفاعت شده شاه و وزیرند
از معجزه پنجره فولاد تو سیرند.

چون رودِ رها از در و دروازه روانند.
چون گرد و غبار آفت صحرا و کویرند

موجند و نپرسند، کجا سربگذارند
بادند و ندانند، کی آرام بگیرند‌

ای آن که پذیرای تو دل‌های کریمان!
وی آنکه در آغوش تو ارواح کبیرند!

دخل حرمت خرج اتینای کسانی ست
کز دولت تو صاحب کرسی و سریرند

آهوی رها در قفس پنجره فولاد!
در صید تو این گله اردو زده، شیرند

داد و ستد حجره و بازار تو عشق است.
اما چه کنند این همه کز عشق فقیرند

حاجت بجز آسایش خود از تو نخواهند
روزی بجز آرامش خود از تو نگیرند

از جذبه خورشید تمنای تو دورند
تا درک مقامات تماشای تو دیرند

این طایفه شومند و ذلیلند و جگر خوار‌
ای کاش بمیرند، بمیرند، بمیرند

محمدعلی مجاهدی

من به پابوسی تو آمده‌ام
شهر گلدسته‌های رنگارنگ
شهر قم، آشیان آل الله
شهر علم و دیانت و فرهنگ

گنبد دلگشای تو از دور
در میان مناره‌ها پیداست
امتداد حضور آینه‌ها
در نگاه ستاره‌ها پیداست

آه بانو، بگیر دست مرا
که به جز تو مرا پناهی نیست
می‌توان با تو تا خدا کوچید
کز حرم تا بهشت راهی نیست

در پگاهی که با دو دست نیاز
به ضریحت دخیل می‌بندم
پر و بال دعای خود را من
به پر جبرئیل می‌بندم

بس که شب‌ها ستاره می‌شمرم
آسمانی شده‌ست دامن من
گر گناه است عاشقی کردن
گنه عالمی به گردن من

قطعه‌ای از بهشت خوب خدا
آشکارا به منظر حرم است
طائر پرشکسته دل ما
تا همیشه کبوتر حرم است

کلامی زنجانی

دلی از غصه‌ها سرشار داریم
تمنا‌ها ازین دربار داریم
به مشهد مطلع الانوار داریم
طبیب اینجاست، ما بیمار داریم
رضاجان! با تو امشب کار داریم

رئوفا! صاحبا! یارا! نگارا!
به جان مادرت دریاب ما را
پر از دردیم و مضطر شهریارا!
ندارد دهر دون با ما مدارا
کن آسان، مشکل دشوار داریم
رضاجان! با تو امشب کار داریم

به ما ره توشه‌ای از مرحمت بخش
مریضان را شفا و عافیت بخش
دلی مولاشناس و معرفت بخش
کرم بنما و حسن عاقبت بخش
ببین، روزی چو لیل تار داریم
رضاجان! با تو امشب کار داریم

زمان جنگ بس اعجاز کردی
همه دیدند کشف راز کردی
تو راه کربلا را باز کردی
چرا این اربعین پس ناز کردی
دلیل ناز گو، اصرار داریم
رضاجان! با تو امشب کار داریم

شب شام غریبان دو آقاست
عزای مجتبی و سوگ طاهاست
خراسان میزبان اهل معناست
نخستین میهمان مظلومه زهراست
شکایت از در و دیوار داریم
رضاجان! با تو امشب کار داریم

رضاجان ما ز نامردان بریدیم
هوادار حسین، ضد یزیدیم
علم در مسجد فاو از تو دیدیم
وفاداران فرهنگ شهیدیم
حذر از فتنه اشرار داریم
رضاجان! با تو امشب کار داریم

نترسیدن ز دشمن نیت ماست
همین آداب عقلانیت ماست
ولایت ضامن امنیت ماست.
ولی عصر یار نهضت ماست
چو مهدی سرور و سالار داریم
رضاجان! با تو امشب کار داریم

انتهای پیام
captcha