قرآن همواره مسائل را به صورت كلى و اصولى طرح مىكند ولى استنباط و تطبيق كلى بر جزئى، بسته به فهم و درك صحيح ماست، مثلاً در قرآن ننوشته در جنگى كه در فلان روز بين على و معاويه در مىگيرد حق با على است.
در قرآن همين قدر آمده است كه «اگر دو گروه از مؤمنان كارزار كردند، آشتى دهيد آنان را و اگر يكى بر ديگرى سركشى و ستمگرى كند، با آن كه ستمگر است نبرد كنيد تا به سوى فرمان خدا برگردد.»(حجرات: 9)
اين قرآن و طرز بيان قرآن، اما قرآن نمىگويد در فلان جنگ فلان شخص حق است و ديگرى باطل. قرآن يكى يكى اسم نمىبرد، نمىگويد بعد از چهل سال يا كمتر و يا بيشتر مردى به نام معاويه پيدا مىشود و با على جنگ مىكند، شما به نفع على(ع) وارد جنگ شويد و نبايد هم وارد جزئيات شود.
قرآن نبايد موضوعات را شماره كند و انگشت روى حق و باطل بگذارد. چنين چيزى ممكن نيست. قرآن آمده است تا جاودانه بماند. پس بايد اصول و كليات را روشن كند تا در هر عصرى باطلى رو در روى حق قرار مىگيرد، مردم با معيار آن كليات عمل كنند.
اين ديگر وظيفه خود مردم است كه با ارائه اصل «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا ...» چشمشان را باز كنند و فرقه طاغى را از فرقه غير طاغى تشخيص دهند. قرآن مىخواهد مسلمانان رشد عقلى و اجتماعى داشته باشند و به موجب همان رشد عقلى، مرد حق را از غير مرد حق تميز دهند.
قرآن نيامده است كه براى هميشه با مردم مانند ولىّ صغير با صغير عمل كند، جزئيات زندگى آنها را با قيموميت شخصى انجام دهد و هر مورد خاص را با علامت و نشانه حسى تعيين کند.
اساساً شناخت اشخاص و ميزان صلاحيت آنها و حدود شايستگى و وابستگى آنها به اسلام و حقايق اسلامى، خود يك وظيفه است و غالباً ما از اين وظيفه خطير غافليم.
منبع: مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (جاذبه و دافعه على عليهالسلام)، جلد 16، صفحه: 337-334- با تلخیص و ویرایش جزئی
انتهای پیام