به گزارش ایکنا، مراسم روز جهانی فلسفه با عنوان «دیگری» امروز ۲۵ آبان به همت مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد.
در این مراسم علیاصغر مصلح، استاد گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی درباره موضوع «در میانه «من» و «دیگری»» سخن گفت که در ادامه میخوانید؛
سخن من تأکید بر موضوعی است که مرتبط با دیگری است و آن، موضوع میانه است. اما پیش از اینکه وارد خود موضوع خاص میانه من و دیگری بشوم، باید مقدمهای را مطرح کنم؛ به طور کوتاه میشود گفت: اهمیتیافتن موضوع دیگری، نسبتی با شکلگیری تفکر و تمدن مدرن دارد. با شکلگیری خویشتن مدرن، زمینه برای توجهیافتن به دیگری فراهم شد و اگر در تفکر فلسفی از یونان تا دوران مدرن میشود نشانههای توجه به دیگری را یافت، اینها اندک است و التفات به موضوع دیگری مضمر است و آنگونه که امروز موضوع دیگری مطرح است در آن دوران مطرح نبوده است اما طی تطورات اندیشه مدرن، لزوم توجه به دیگری اهمیت پیدا میکند.
در اینجا باید به یک جریان فلسفی اشاره کنم که از اواخر دهه هشتاد قرن بیستم شکل گرفت. عنوانی که مجموعهای از فلاسفه در این زمینه برای خود انتخاب کردند فلسفه میان فرهنگی بود. هدف اولین نسل از این فلاسفه این بود که به طور خاص فلسفه را متوجه دیگری کنند. اتفاقات بزرگی در قرن بیستم رخ داد که هرچه گذشت، موضوع دیگری جلوه دیگری یافت. این تحولات، تحولات سیاسی اجتماعی بود. همچنین شاهد شکلگیری تقسیمبندیهای سیاسی بودیم و در ادامه رسانههای جمعی شکل گرفتند و مردم با یکدیگر آشنا شدند. مجموعه تحولاتی موجب شد که دیگری اهمیت یابد و در کنار دیگری، مسئله مفاهمه مطرح شود؛ یعنی یکی از مسائلی که در خصوص نظر و فلسفه اهمیت یافت این بود که جهان ما بیش از گذشته به مفاهمه نیاز دارد و بخشهای گرمِ بحث؛ مانند جنگ و صلح و همزیستی و مراودات سیاسی بود اما بحث دیگری جنبههای سخت و منطقی و نظریِ ظریفی داشت که بیشتر فلاسفه سعی کردند به بنیانهای بحث دیگری بپردازند.
آنچه اهمیت دارد، توجه به شکلگیری دوگانه من و دیگری است؛ یعنی وقتی میگوییم دیگری، بلافاصله این نکته باید مورد التفات باشد که دیگری، نقش اساسیای در انعقاد من دارد و در تاریخ فلسفه مدرن، ابتدا شاید این تصور خام وجود داشت که من، یک نقش مستقلی دارد و ثبات دارد و بعد به سراغ دیگری میرویم. در فلسفه دکارت وقتی منِ اندیشنده بنیان قرار میگیرد، پرسش نمیشود که این من اندیشنده کجاست و چطور شکل گرفته و چه بنیادهایی دارد اما در فلسفه مدرن هم این موضوع جدی است که فلاسفه بهتدریج متوجه میشوند که پیش از انعقاد من، تفکر و آگاهی یک مسیری را طی کرده است.
نمونه بحث در پدیدارشناسی روح هگل وجود دارد که خودآگاهی و روح، قبل از اینکه خودآگاه شود، تطوراتی را از سر گذرانده است؛ مثلا در گام خودآگاهی پدیدارشناسی روح خودآگاه تا میخواهد یک خودآگاهی پیدا کند میبیند یک خودآگاه دیگر هم هست. اینها یک پیشتاریخ برای تفکر فلسفی در مورد دیگری است. اما فلسفه قرن بیستم به یک معنایی از ابتدا ملتفت یک نکته اساسی است که هرچه میگذرد باعث توجه به یک تمایز میان من و دیگری است، مثلا در موضوع زیستجهان یا خود بحث جهان یک بصیرتی به وجود میآید که آنچه ما خویشتن مینامیم برخاسته از یک زیستجهان است و من و دیگری برخاسته از یک جهان هستیم و انسان بدون جهان، معنایی ندارد و در جهانبودن، مهمترین شأن آدمی است.
بنابراین، تعیناتی که با آن، من را مینامیم و دیگری را تعیین میکنیم متأخر هستند. فلسفههای اگزیستانسیالسیتی یا انتقادی به سبب توجه به موضوع سرکوب و مسئله آزادی و فلسفههای چپ نو و ... نیز یک گونهای در توجهیافتن به دیگری نقش داشتند؛ به طوری که مثلاً از دهه هفتاد قرن بیستم، موضوع تمایز و غیریت در کانون فلسفه قرار میگیرد؛ مثلاً در فلاسفه پستمدرن موضوع غیریت و تمایز و تأکید بر تفاوت پُررنگتر شده است. به طوری که در اواخر قرن بیستم یک موج وسیعی از فلاسفه را داریم که هرچه گذشته، موضوع دیگری را به عنوان موضوع، مهمترین مسئله تلقی کردهاند و به بیان برخی از آنها اگر دیگری را یک موضوع کانونی بدانیم نگاه ما به تاریخ فلسفه و تفکر و حتی تاریخ تحولات تمدنها دگرگون میشود و با توجه به چنین التفاتی است که زمینه فراهم میشود که متناسب با اقتضائات جهان امروز بیندیشیم؛ مثلاً در تاریخ فلسفههایی که تاکنون نوشتهشده توجه به غیر نیست اما کتابهای بسیاری نوشتهشده که کوشیدهاند در این آثار نقصهای تاریخ تفکر و تمدن و فرهنگ را آشکار کنند.
امروزه بسیاری از فلاسفه هستند که به فلسفه آفریقایی پرداختند. آفریقا در روایت مشهور از تاریخ تفکر، نقشی ندارد و حتی بزرگانی مانند هگل و کانت به این مسئله توجه نداشتند که بیالتفاتی به دیگری است. جهانیشدن که یک جهتگیری و سمتوسوی یک کاسهکردن و شبیهکردن مردم را دارد، یکی از راههای توجه به دیگری و تأکید بر حفظ تفاوت بود؛ یعنی جهان امروز نیازمند این است که تفاوتها را دریابد و یک جهان رنگارنگ و با حفظ تفاوتها بهتر از یک جهان یک کاسهای است که به خصوص با سرکوب و با عامل قدرت و ثروت پیش میرود.
این نکات نشان میدهد، شرایطی در جهان امروز پدیده آمده و جهان را نیازمند این کرده که همواره دیگری را ببیند. میشود در یک نگاه کلی گفت که اقتضائاتی در زمان ما است که دیگر نمیتوانیم دیگری را نادیده بگیریم و جهان ما جهانی است که باید هرچه میگوییم با این تصور باشد که همگان میشنوند. چنانکه دشوار است که سخنی بگوییم که همگان نشنوند؛ بنابراین احساس حضور دیگران متفاوت و القای این دید و این منظر و این بینش که در جهانی هستیم که بهروی هم باز شدهایم و ناچار هستیم برای زیستن در این جهان همزیستی داشته باشیم یکسری اقتضائات است که ما را به این سمت میبرد که به جنبههای مختلف بحث دیگری توجه کنیم.
فلسفه میانفرهنگی با تأکید بر میان و میانه میخواهد راههای شکلگیری مفاهمهای متناسب با شرایط جهان امروز داشته باشد. در فرهنگهای پیشامدرن اعم از حکمتها و شیوههای سلوکی یا فلسفههای نظری، تصور از من و دیگری جدی نیست. این مسئله را نباید به عنوان یک نقصان بدانیم؛ یعنی همه فرهنگها از شرق دور تا اروپا اینطور است که من با تصوری که امروز داریم در گذشته وجود نداشته است و از قضا و برعکس، بیشتر حکمتها و حکیمان به ندیدن خویشتن دعوت کردهاند و وقتی که خویشتن دیدهنشد دیگری هم دیده نمیشود.
گویی در گذشته شرایط طوری بوده که انسان خود را در درون جهان میدیده و در تفکر مدرن است که من شکل میگیرد و تثبیت میشود. چنانکه در سطح سیاسی هم لیبرالدموکراسی که یک من متعین است، اساس همه تعریفها و مناسبات است. در دوره مدرن با توجه به تحول بزرگی که رخداده ناگزیر تقابل من و دیگری شکل گرفته است اما برای شکلگیری مفاهمه و همزیستی، راهی که تفکر معاصر فعلا در پیش گرفته است، موضوع میانه اهمیت یافته است.
در عنوان میانفرهنگی، میان، اشاره به جایی است که در اینجا من و دیگری دیده میشود. میان جای مکانی نیست و بیشتر فلاسفه میانفرهنگی، میان را به معنای هایدگری به کار میبرند که مکان و چیزی که در جغرافیا و فیزیک به عنوان مکان بحث میشود، نمود او است. انسان بهمثابه دازایان و موجودِ نسبتدار با وجود، با جا آشنا است و میان یک جا است. این جا خارج از من و دیگری نیست و میان و میانه جایی است که من هم خویش و هم دیگری را مییابم. میانه جایی است که من و دیگری باهم هستیم. باید توجه کنیم که این نکته میان، نسبتی با درک پیشین از جهان وجود هم دارد؛ یعنی همانطور که در اغلب فرهنگهای ماقبل مدرن، انسان و حتی تصور ما و من برخاسته از یک تصور بزرگتر است که وجود و آگاهی مشرف بر آگاهیهای من و ما است اینجا هم دعوت به قرار گرفتن در میان و میانه دعوت به جایی است که من و دیگری میتوانیم باهم مفاهمه داشته باشیم.
یک موضوع مهم در بحث میانفرهنگی و دیگری این است که استعداد فرهنگها برای درک دیگری چقدر است. این یکی از پژوهشهای مهمی است که میتوانیم هر فرهنگی را موضوع این پژوهشها قرار بدهیم و بپرسیم که فرهنگ ایرانی چقدر مستعد پذیرش دیگری است. البته اینکه تجربه این ملتها در نسبتداشتن با دیگری چقدر است و چقدر تمایز را برمیتابند، نکته ملموسی است اما نکته دیگر، سنتهای فکری و نظری و حکمتهای جاری در فرهنگها است و اینکه توجه کنیم که بخشهایی از فرهنگها هستند که دیگری را بیشتر برمیتابد. سنتها هم در مقابل پرسش میانه میتوانند به آزمون گذاشته شوند؛ یعنی اینکه ببینیم کدام یک از سنتها میتوانند شرایطی را فراهم کنند که دیگری را هم دریابیم و جهان برای زیستن بهتر شود.
انتهای پیام