به گزارش ایکنا از همدان، علی کلانترنیا، رئیس جهاددانشگاهی واحد همدان روز گذشته، هشتم شهریورماه در دیدار با یکی از آزادههای هشت سال جنگ تحمیلی، اظهار کرد: آزادگان، هیچگاه متعلق به یک مقطع از تاریخ نیستند، بلکه همواره مانند روحی در همه ارکان این کشور و ملت جاری شدهاند.
وی افزود: پیام و سیره آنها، فریاد سربلندی و شکوهمندی ملت ایران اسلامی است که برای همیشه ماندگار است و در هر زمان و میدانی میتوان از آن بهره جست. ایستادگی و مقاومت آزادگان سرافراز در طول سالهای سخت اسارت نه تنها روحیه دشمن را خرد کرد بلکه ملت ایران را رو سفید و سربلند و همگان را به تعظیم و احترام در مقابل سروقامتان همیشه استوار کشور وادار کرد.
رئیس جهاددانشگاهی همدان گفت: قدرتهای جهانی متوجه شدند در صورت مواجهه با ملت ایران با حریفی سخت و مقاوم مواجه هستند، این وجه از بازدارندگی در پناه مقاومت و مجاهدت آزادگان به ایران عزیز هدیه شد و ملت منزلت آنان را پاس میدارند.
حسنعلی گلمحمدی با یاد آزادگان سرافراز میهن که در 26 مرداد 69 به میهن بازگشتند با بیان اینکه خاطرهگویی در مورد جنگ تحمیلی و اسارت بسیار دشوار است، گفت: با آغاز جنگ تحمیلی سال اول دبیرستان بودم که بعد از امتحان خردادماه با چند تن از دوستانم تصمیم گرفتیم به مناطق جنگی برویم، آن زمان پدرم در سپاه تویسرکان خدمت میکرد و من بهخاطر همین موضوع برای اعزام به سپاه همدان مراجعه کردم، در صورتی که ممانعتی از سوی پدرم اتفاق نمیافتاد.
وی ادامه داد: بهدلیل عضویت در بسیج آموزشهای مقدماتی را گذرانده بودم و اصرار داشتیم خیلی سریع به منطقه اعزام شویم، اما گفتند فعلا نیروی آمادهای برای اعزام نداریم و شما باید حداقل ۱۰ روز را منتظر بمانید. دو فرم به همراه معرفینامه به ما دادند که برای تشکیل پرونده آنها را تکمیل کنیم. معرفینامهها را دو تن از همشهریها برایم تکمیل کردند و بعد ما به پادگان قدس اعزام شدیم، از تمام شهرستانهای استان گردانی به نام گردان فتح که ۳۷۰ نفر عضو داشت؛ تشکیل شده بود و برای ۱۰ روز به ما آموزش دادند.
این آزاده تصریح کرد: چند روز از آموزش نمیگذشت که پدرم به همراه پدر دوستم به پادگان آمدند، پدر دوستم بیقرار و نگران بود و به همین علت او با پدرش برگشت، اما پدر من که خود سپاهی بود مخالفتی با اعزام من به جبهه نداشت و رضایت داد که به آموزش ادامه دهم.
وی با بیان اینکه بعد از اتمام دوره آموزشی تصمیم بر این شد که به مناطق جنوب اعزام شویم، گفت: بر همین اساس ما را برای حضور در عملیات رمضان به جنوب بردند، شب اول در پادگان شهید رجایی اهواز ماندیم و همان شب عملیات رمضان شروع شد و ما شب دوم وارد عملیات شدیم.
گلمحمدی با اشاره به اینکه احتمال میدان مین وجود داشت به دو نفر نیروی داوطلب برای شناسایی این میدانها نیاز بود، افزود: همه بچهها برای این کار داوطلب بودند و دست آخر مجبور به قرعهکشی شدند که نیروهای داوطلب را انتخاب کنند. صبح فردا ما را برای رفتن به خط مقدم حرکت دادند، مسیر بسیار طولانی بود و از آنجا که احتمال شناسایی از سوی دشمن وجود داشت با پای پیاده به سمت خط مقدم حرکت کردیم تا اینکه ساعت ۱۲ شب رسیدیم.
این رزمنده سالهای جنگ اظهار کرد: مرحله اول و دوم عملیات رمضان بسیار شهید داد، در این عملیات من آرپیجیزن بودم و به همراه بقیه آرپیجیزنها و تکتیراندازها جلوتر از بقیه نیروها حرکت میکردیم، به خط سوم دشمن یعنی نزدیکیهای تانکهای دشمن رسیدیم، درگیری بالا گرفت و محمد دلاوری، فرمانده گردان همان ساعتهای اولیه عملیات به شهادت رسید و ارتباط ما از هر جهت قطع شد و دیگر راه برگشت هم نداشتیم.
گلمحمدی با بیان اینکه تا صبح درگیری ادامه داشت، تصریح کرد: با روشن شدن هوا اعلام شد به عقب برگردیم، اما بهدلیل پیشروی زیاد و دید دشمن از هر طرف قادر به برگشت نبودیم، در همین حین عراقیها پاتک زدند و به مجروحینی که جراحت سخت داشتند تیر خلاص شلیک میکردند و مابقی مجروحین و ما را هم به اسارت گرفتند.
این آزاده گفت: 21 نفر از گردان ما که در عمليات رمضان حضور داشتند اسیر شدیم، ما را به سنگرهای خودشان بردند، چشمهایمان را بستند و تهدید به اعدام کردند، اما شهادت قسمت ما نشد. از همان اول بهدنبال پاسدارها بودند و کسانی را که ریش داشتند را جدا و تهدید به اعدام میکردند که البته با همراهی بچهها این اجازه داده نشد، بعد ما را به خط فرماندهی منتقل کردند و اطلاعاتی از ما گرفتند تا نیروهای لشگری و نظامی را از نیروهای بسیجی و داوطلب شناسایی کنند.
گلمحمدی افزود: نزدیک به هشت روز ما را آنجا نگه داشتند و بعد به بصره بردند و در شهر و در بین مردم چرخاندند، از قبل هم تبلیغاتی صورت گرفته بود که در این عملیات پیروز شده و نیروهای زیادی را اسیر کردهاند. وقتی از دروازه بصره وارد شهر شدیم عراقیها با وضع بسیار بدی مثل پرتاب آب دهان از ما استقبال کردند، آنجا با خودمان گفتیم با این عقده و کینه مردم عراق اگر به دست آنها میافتادیم حتما ما را میکشتند، در این لحظات تنها به یاد حضرت زینب(س) و کاروان اسرای کربلا بودیم که از کوفه تا شام چهها کشیدند؛ مجدد بعد از گشتی در شهر ما را برگرداندند.
وی در ادامه بیان خاطرات خود گفت: از آنجا ما را به مرکز استخبارات در بغداد بردند تا صحت اطلاعاتی که از ما گرفته بودند را بسنجند، در اینجا ارتشیها را از ما جدا کردند بعد ما را به اتاقکی کوچک بردند که بسیار تنگ و گرم بود و شب از شدت گرما نوبت به نوبت تعدادی لباسهای خود را درمیآوردند و تکان میدادند که کمی فضا را خنک کنند تا بقیه به همان حالت نشسته کمی بخوابند، صبح فردا برای انتقال به اردوگاه به شهر موصل رفتیم.
این آزاده سرافراز میهن تصریح کرد: به محض اینکه وارد اردوگاه شدیم تونلی که به تونل مرگ مشهور بود، تشکیل دادند که طی کردن مسافت این تونل همراه با کتک و ضرب و شتم بود و چندین بار این کار تکرار شد. تمام در و دیوار اردوگاه پر از عکسهای صدام بود و بارها تهدیدمان کردند که اگر کسی به این عکسها دست بزند پدرش را درمیآوریم. به مرور بچهها عکسها را پاره کردند و دیگر اثری از آنها در اردوگاه باقی نماند.
گلمحمدی گفت: یک ماه از آمدنم به اردوگاه میگذشت که عدهای با دوربین و تجهیزات آمدند که اسرا خبر زنده بودن و سلامتی خود را به خانوادهها اعلام کنند که البته در ابتدا بچهها مخالف بودند و حاضر به این کار نشدند چون خیال میکردند از این فیلمها سوءاستفادههای سیاسی خواهد شد، اما یکی از این افراد که اصالتاً آبادانی بود گفت که چنین چیزی وجود ندارد و پس از آن بچهها روبری دوربین نشستند و نام خود و چند تن از دوستان همراه خود را میگفتند که زندهاند و در اسارات نیروهای بعثی هستند.
وی ادامه داد: البته شش ماه بعد هم صلیب سرخ آمد و اسامی ما را ثبت کرد و هر چند وقت یک بار اجازه داشتیم در حد چند خط برای خانوادههای خود نامه بنویسیم که حدود ۴۰ روز طول میکشید تا این نامه به ایران برسد و پاسخ آن به ما داده شود.
رزمنده هشت سال دفاع مقدس بیان کرد: روزهای اول اسارت به دلیل اینکه بچهها از مناطق مختلف دور هم جمع شده بودند و سرگرمی هم نداشتند سخت میگذشت، بعد از مدتی مسئولان اردوگاه پیشنهاد مسابقه والیبال بین آسایشگاهها را دادند که تیم برنده هم جایزهای دریافت کند، که ابتدا بچهها چون تصور میکردند شاید پشت این مسابقه مسئلهای سیاسی و تبلیغاتی نهفته باشد؛ نپذیرفتند اما بعد از مدتی که متوجه شدیم اتفاقی نمیافتد مسابقه والیبال بین ۱۴ آسایشگاه برگزار شد و به پیشنهاد خود بچهها جایزه تیمبرنده یک جلد قرآن کریم مقرر شد.
گلمحمدی تصریح کرد: در نهایت تیم ما یعنی آسایشگاه شماره ۲ برنده مسابقات شد و قرآن بزرگی که از خرمشهر به غنیمت گرفته شده بود و ترجمه فارسی هم داشت بهعنوان هدیه دریافت کردیم. برای اینکه تعداد بیشتری از بچهها از قرآن استفاده کنند آن را به ۳۰ جزء تقسیم کردیم و هر شب آن را بین آسایشگاهها بهصورت چرخشی پخش میکردیم که همه قرآن قرائت کنند.
وی بیان کرد: اولین محرمی که در اسارت بودیم، اسرا تصمیم گرفتند مراسم و عزاداریها را به سبک و سیاق ایران برگزار کنند، فرمانده عراقی اردوگاه، مسئولین آسایشگاهها را که از بین اسرا انتخاب شده بودند را جمع و اعلام کرد که تنها میتوانید در نیم ساعت عزاداری مختصری داشته باشید و اگر بخواهید همانند ایران عزاداری و سوگواری کنید جیره آب و غذای آسایشگاه قطع خواهد شد.
این آزاده اظهار کرد: مسئولین آسایشگاهها مطلب را به بچهها رساندند و به اتفاق تصمیم گرفتیم که با وجود قطعی آب و غذا مراسم دهه اول محرم را بهصورت کامل برگزار کنیم، تا روز تاسوعا بدون داشتن آب و غذا شبها به عزاداری پرداختیم، روز تاسوعا عراقیها اعلام کردند در آسایشگاهها را دو به دو باز میکنند که در عرض ۱۰ دقیقه اسرا هوایی بخورند، از سرویس بهداشتی استفاده کنند و وضویی بگیرند.
گلمحمدی اضافه کرد: با بچهها قرار گذاشتیم به محض اینکه درها باز شد دسته سینهزنی تشکیل دهیم و تا وسط حیاط اردوگاه سینهزنان حرکت کنیم، در آسایشگاه ۱ و ۲ باز شد و ما دسته سینهزنی را تشکیل دادیم که بلافاصله نیروهای بعثی که در این مواقع تعدادشان چندین برابر میشد با کابل و باتوم به جان بچهها افتادند و با کتک ما را به آسایشگاهها برگرداندند و دیگر اجازه بیرون رفتن سایر اسرا صادر نشد.
وی بیان کرد: به این منوال دهه اول محرم بدون آب و غذا بر ما گذشت و بچهها با وجود ضعف شدید بدنی که گاهی به حالت مُردن غَش میکردند، هر شب دو سه ساعت سینه میزدند و عزاداری میکردند.
این آزاده اظهار کرد: در طول زمان اسارت چندین بار اعتصاب کردیم، اولین اعتصاب ما که منجر به درگیری شدیدی بین نیروهای عراقی شد در هشتم آذرماه سال ۶۱ اتفاق افتاد، از زمانی که ما به اردوگاه آمده بودیم همه نیروهای بسیجی، سپاهی و ارتشی با هم بودند و عراقیها میخواستند نیروهای بسیجی را از ارتشیها جدا کنند چون میگفتند ایران نیروهای بعثی را از بقیه جدا کرده است، البته این موضوع با اعتراض بچهها مواجه شد و میگفتند ما همه یک لشکر هستیم.
وی ادامه داد: ۱۰ روز اعتصاب ما طول کشید، شب نهم اسرا به پنجرهها که با میلگردهای ضخیم پوشانده شده بود حمله کردند و نمیدانم با چه قدرتی جوش آنها را شکستند و با آن قفل درها را شکستیم و به حیاط اردوگاه رفتیم. روز اول نماز جماعت را با حضور همه ۱۲۰۰ نفر اسرا در حیاط اردوگاه برگزار کردیم. مکبر ما بچه ۱۲ ساله اهوازی بود که با پدرش اسیر شده بود، بعد از نماز هم همان شعارهایی که الان بعد از نماز میدهیم را سرمیدادیم، اردوگاه کامل به دست ما افتاده بود و عراقیها به بیرون از اردوگاه رفته بودند، همان شب گردان ضد شورش که رهبری آن را سرگردی که در اصفهان آموزش دیده و به زبان فارسی هم مسلط بود، برعهده داشت به اردوگاه اعزام شدند و گفتند دست از اعتصاب بردارید.
وی افزود: فردا مجدد به حیاط آمدیم و این بار بعد از نماز تمام شعارها را به زبان عربی گفتیم، بعد از نماز یکی از فرماندهان عراقی آمد و به یکی از اسیران که به زبان عربی مسلط بود گفت تمام حرفهای من را ترجمه کن، گفت با شمارش سه سریع به داخل آسایشگاههای خود برگردید و گرنه همه را میکشیم، بعد از این جمله ما تکبیر سردادیم و مطلبی را که به عربی آماده کرده بودیم را خواندیم با این مضمون که «ما همه مسلمان هستیم و قرآن بین ما حکم میکند، فرماندهان خود را بکشید و به ما بپیوندید.»
این آزاده اظهار کرد: به یکباره درهای اردوگاه باز شد و نیروهای ضد شورش با میله، باتوم و کابل وارد شدند و با حرکاتی خاص و پرش از روی سیمخاردارها میخواستند رعب و وحشت به دل بچهها بیاندازند و بعد به ما حملهور شدند و در این درگیری ۱۰ نفر از اسرا شهید و نزدیک به ۳۰۰ نفر دیگر به شدت مجروح شدند، بهطوری که یکی از اعضای بدنشان مثل دست، پا، چشم و... خود را از دست دادند.
گلمحمدی تصریح کرد: در حیاط اردوگاه بلوکهای دومتری بین آسایشگاهها وجود داشت بعد از هجوم نیروهای عراقی به داخل اردوگاه و بهخاطر همهمه و فشارهای زیاد بلوکها شکسته شدند و عدهای زیر آوار ماندند، من وقتی داشتم از کنار یکی از بلوکها میگذشتم دیدم که یکی از بچهها از سینه به پایین زیر بلوک گیر کرده و یکی از نیروهای بعثی تکه بلوکی را برداشت و محکم به سر او زد و سرش پخش زمین و درجا شهید شد.
این رزمنده جنگ تحمیلی گفت: بالاخره با این حمله توانستند همانند روز اول ما را در حیاط اردوگاه جمع کنند و همه وسایلهایمان را جزء نفری یک پتو گرفتند و بعد از اینکه ارتشیها از ما جدا شدند ما را دوباره به آسایشگاه انداختند. بعد از این جریان قصد آزار و اذیت ما را داشتند، هنگام برگزاری نماز جماعت با ضرب تنبک میخواستند مانع نماز شوند و یا تمام بلندگوهای آسایشگاهها را که به خواست ما جمعآوری شده بود و حتی خود نیروهای عراقی هم جرئت گوش دادن به موسيقی را نداشتند مجدد راهاندازی شد و هر از گاهی برای آزار ما موسیقی مبتذل پخش میکردند.
گلمحمدی با بیان اینکه بعد از گذشت یکی دو ماه از این جریان مرا به اردوگاه شهید ابوترابی منتقل کردند، ادامه داد: شهید ابوترابی همان روزها نامهای نوشت و بین آسایشگاهها پخش شد که تا زمانی که به جان، دین، اعتقادات و بزرگان ما توهین نشده میتوانیم با آرامش در کنار عراقیها باشیم و زمانی که احساس کردیم به خط قرمزهای ما خدشهای وارد میشود مبارزه خواهیم کرد، و با این نامه بچهها کمی آرام تر شدند.
این آزاده سرافراز کشور در ادامه صحبتهای خود بیان کرد: من ۲۴ تیر ۶۱ اسیر شدم و پدرم ۲۷ مهرماه همان سال از دنیا رفت، آخرین دیدار من و ایشان همان روز اعزام بود که از پشت شیشه پرسید به کسی بدهکار نیستی، به کسی دینی نداری که ادا کنم؟ که گفتم خیر.
گلمحمدی اضافه کرد: بعد از اسارت من، چون خانواده خبری نداشتند پدرم راهی مناطق غرب میشود تا اطلاعاتی بگیرد که موقع برگشت در جاده بیستون با تصادف درگذشت، از آن طرف حوالی همان شبها در زمان اسارت شبی خواب دیدم آمبولانسی که جنازهای بر روی آن بود وارد حیاط اردوگاه شد، وقتی در آمبولانس باز شد دیدم مادرم به همراه خواهر کوچکم در آن نشستهاند، به مادرم گفتم شما اینجا چه میکنید؟ ایشان گفت: «این جنازه مرحوم پدرته، آمدیم که او را ببینی» و من از خواب پریدم و احساس کردم که اتفاق ناگواری افتاده است.
وی با اشاره به زمان بازگشت به ایران تصریح کرد: از لب مرز مردم با شور فراوان به استقبال آمده بودند، ما جزء اولین گروهی بودیم که آزاد شدیم در آن زمان بشارتی وزیر کشور بود و وقتی به دیدن ما در قرنطینه آمد همگی به اتفاق گفتیم اول باید ما را به مرقد امام(ره) و دیدن ایشان ببرید و بعد به شهرهایمان میرویم، اخلاص، صمیمیت و گذشتی که بین بچهها در اسارت بود سختیها آسان میشد و با شنیدن صحبتی از امام و بزرگان بچهها آرام میشدند.
انتهای پیام