محمّدعلی اسلامی نُدوشن، استاد شهیر ادبیات فارسی که حالا سالی است از دنیای فانی ما رخت بر بسته است؛ در نوشتاری به دلایل نگارش شاهنامه و همت والای حکیم سخن پرداخته است؛ به انگیزه بزرگداشت حکیم فردوسی این مطلب را با هم می خوانیم:
چرا شاهنامه به وجود آمد، چرا شاهنامه نوشته شد؟
هر زمانی اقتضایی دارد و چیزی میطلبد که مورد احتیاج است. در مورد شاهنامه یک چنین وضعی بود. در آن زمان ایرانی میخواست ترکیب تازهای به زندگیِ خود ببخشد. شخصیت خود را از نو احیا کند و برای این کار دست به اقدامهای متعددی زده بود؛ از جمله در آغاز تعدادی مقاومتهای نظامی بود، در برابر دستگاه بنیامیه و بنیعباس که میخواستند ایران را در زیر تسلط خود داشته باشند. اینها هیچکدام به نتیجه مطلوب که رهاییِ کاملِ ایران بود نرسید، گرچه ثمرههایی به بار آورد. بنیامیه به همت ایرانیان سرنگون شدند و همه سران آنها نابود گردیدند و این تا حدی جوابِ «قادسیه» بود، خلافت آمد به دست بنیعباس که رفتار مساعدتری نسبت به ایرانیها داشتند ولی کشمکش ظاهر و پنهان در جریان بود و در واکنش قدرتهای محلی چون صفاریان و آلِ بویه نمود میکرد و حتی گاه خلافت عباسی را تا آستانه زوال پیش میبُرد.
سامانیها که ایرانیترین و با ثابتترین حکومتهای ایرانی بودند با بغداد راه مماشات در پیش گرفتند و از این طریق فرصت یافتند که استقلالِ کشور را از طریقِ احیا فرهنگِ ایرانی پایهریزی کنند.
مهمترین واقعه در این زمان سر بر آوردنِ زبان فارسیِ دَری و نیرو گرفتنِ آن بود که بر اثر آن دورِ تازهای در زندگیِ ایرانی آغاز گشت سیل آثار به نظم و نثر جاری گردید و به همراه آن آیینهای دیرینه ایرانی جان گرفتند. سامانیان که نسبتِ خود را به بهرام چوبینه میرساندند، تمدنِ ایرانِ بعد از اسلام را پی افکندند...
آنگاه نوبت به فردوسی رسید که از حُسن اتفاق همه عواملِ مساعد در او جمع شد. مردی دهقانزاده از توس، توس یکی از شهرهای فرهنگیِ خراسان، ناحیه ناآرامی بوده، محل برخورد عقاید ملی و دینی و هر دو تا حدی همراه با افراط. داستانی که نظامی عروضی درباره آن مذکّرِ توس آورده که مانع از دفن جنازه فردوسی شد، نشانه تعصبِ گذشت ناپذیری است. در عین حال روحِ ملی و ایرانگرایی در همین شهر دامنهای داشته. شاهنامه ابومنصوری به نثر که ترجمه خداینامه عهد ساسانی بود و به فارسیِ دری درآمد، پایه کار قرار گرفت. همین مانده بود که آن را به شعر درآورند تا بتواند در درونِ مردم جا بیفتد.
ایرانی میخواست باور داشته باشد که هنوز زنده است. تنها خاکستری بر روی این آتش گرفته بود، فردوسی آمد و این خاکستر را کنار زد، ایرانی در زیر تسلطِ عربِ اموی و عبّاسی «عجم» شده بود، او میخواست دوباره ایرانی باشد و شاهنامه این امکان را برای او فراهم کرد.
فردوسی جوابدهنده به ندای مردمِ زمان بود، چون چشمهای از قعرِ ضمیرِ ایــرانی جوشید، زیرا ایرانی خود را محکوم به زنده بودن میدید، به ناگهان شاهنامه مانند صبح بر کاروانِ گمشدهای سر برآورد.
فردوسی احساس کرده بود که این کتاب برای قوم ایرانی ارزش حیاتی دارد بنابراین همه زندگیِ خود را بر سرِ آن نهاد، زیرا ایمان داشت که کاریست کارِستان و سرنوشتِ یک ملّت را رقم میزند.
شاهنامه در شرایطی پدید آمد که نموداری از زنده بودنِ قومِ ایـــرانی باشد.