۳۶۵ روز در صحبت قرآن نوشته استاد حسین محیالدین الهی قمشهای، کتاب چهارم از مجموعه کتابهای جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین منتشر شده است.
کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.
این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.
گروه اندیشه ایکنا به منظور بهرهمندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعههایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. دویست و هشتمین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «هر چه نه پیوند یار بود بریدیم» تقدیم مخاطبان گرامی میشود.
وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا ﴿مزمل۸﴾
و نام پروردگارت را یاد کن و چنان علایق خود از هر چه غیر اوست قطع گردان که با یاد او هیچ نماند(8).
یاد خدا حضور فیضبخش الهی را در دل احساس کردن و هواهای نفسانی خود را در هوای عشق او از یاد بردن است.
نظامی جام وصل آنگه کنی نوش
که با یادش کنی خود را فراموش
بعضی از عارفان این آیه را قدم اول سیر و سلوک دانستهاند و این به حقیقت نزدیک است زیرا قدم اول در راه عشق این است که سالک نام معشوق بر زبان آورد و یاد معشوق کند و دل از هر چه غیر اوست بپردازد تا بتواند یکدل و یکجهت به سوی او راه پوید.
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی (حافظ)
مولانا در بخشی از مثنوی نقد دشمنان و حسودان خود را نسبت به مثنوی خویش نقل کرده که آنها میگویند این مثنوی کتابی آشفته است و نظم و ترتیبی ندارد و چرا در این کتاب شاعر فصل به فصل راه طریقت را از مقام «تبتل» تا فنا ذکر نکرده است؟
این سخن پست است یعنی مثنوی
قصه پیغمبر است و پیروی
نیست ذکر و بحث و اسرار بلند
که دوانند اولیا آن سو سمند
از مقامات تبتُل تا فنا
پایهپایه تا ملاقات خدا
مولانا ادامه میدهد که این اشکالات را بر قرآن نیز گرفتهاند که چرا فصلبندی مشخص ندارد و هر دم به جایی میرود و مطلبی میگوید و حکایتی و حکمتی یا عتابی و خطایی و تمثیلی، همه پراکنده و آشفته. پاسخ این است که:
زلف آشفته او موجب جمعیت ماست
چون چنین است پس آشفتهترش باید کرد (حافظ)
جمله «و تبتّل البه تبتیلا» نزدیک به وزن حدیقه سنایی و هفت پیکر نظامی است و با اینکه قرآن شعر نیست اما چه بسیار جملات آن که بیمقصود شعر سرایی بر اوزان عروضی قرار گرفته است و لطف و طراوتی خاص به آهنگ عبارات بخشیده است.
آخرین داستان بلند مثنوی قصه سه شاهزاده، بهروز و افروز و شهروز است که قصد جهانگردی کردند اما علیرغم سفارش پدر که «به قطعه هوش ربا مروید» به آنجا میروند و با نقشی از دختر پادشاه چین روبرو میشوند و هر سه را عشق دختر صید میکند و آنها که تا پیش از آن ممکن بود به هر سوی و هر کوی و دیار بروند اکنون از همه چیز بریدهاند مگر دختر پادشاه چین که رمز جمال الهی است و به مقام تبتّل رسیدهاند. دیگر جز چین و قصر پادشاه و خواستگاری در سودای چیزی نیستند. چنین است که اگر با مشاهده نقش جمال دختر پادشاه چین که بر در و دیوار و کوه و صحرا و آیینه ماه و خورشید مشاهده میشود، عاشق آن نقاش شویم از پراکندگی به وحدت رسیم که:
پشیمانی بود در هرزه گردی
پریشانی بود در سو به سویی (شمس مغربی)
زندگی هدف مییابد و همه اندیشه و گفتار و کردار ما با زیبایی و نیکویی هم سو میشود و این است که معنی «تبتل الیه تبتیلا» و آنگاه راه ما و پناه ما در کتابهای ما و باید و نبایدهای ما و طعام و شراب و محفل عیش ما و رفیقان ما معین میشوند:
طلبم رفیقی که دهد بشارت
به وصال یاری دل مبتلا را (الهی قمشهای)
ابنفارض مصری در وصف شراب عشق گفته است که اگر دست کسی را با آن شراب رنگ دهند، او دیگر هرگز در شب ظلمانی عالم گمراه نمیشود زیرا کوکب هدایت در دست اوست. شعر زیر از قصیده خمریه است:
و آن خضبت من کاسها کف لامس
لما ضل فی لیل و فی یده النجم