به گزارش ایکنا، همایش ملی «واقعگروی معرفتی در فلسفه اسلامی و چالشهای پیش روی آن» صبح امروز ۲۴ اردیبهشت در موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد.
در ابتدای نشست حجتالاسلام و المسلمین سیداحمد غفاری؛ معاون پژوهشی موسسه حکمت و فلسفه و دبیر علمی همایش سخنرانی کرد که گزیده آن را در ادامه میخوانید؛
ما در برابر رئالیسم سه رویکرد داریم؛ یکی ایدهآلیسم بارکلی که واقعیتها را در حد ایدههای ذهنی میپذیرد و امروز اثری از ایدهآلیسم به عنوان ایده قابل طرح در معرفتشناسی میان اندیشمندان وجود ندارد اما رویکرد مهمی که قوام مدرنتیه به آن است و اگر بخواهیم اصلیترین رکن اومانیسم را تبیین کنیم حتما باید به آن اشاره کنیم ایده سوبژکتیویسم است. اومانیسم اصولا بر محور سوبژکتیویسم سوار است و سکولاریسم از پیامدهای سوبژکتیویسم محسوب میشود.
پذیرش واقعگروی آسیب زدن به اصلیترین رکن مدرنیته و رقابت با سوبژکتیویسم است. سوبژکتیویسم واقعیت را تابع فاعل شناسا میکند. این تابعیت هستیشناختی نیست بلکه معرفتشناختی است. بر اساس نظریه سوبژکتیویسم واقعیت تابع معرفت است و دورانش با گزاره معروف دکارت که «فکر میکنم پس هستم» شروع میشود. در واقع هستی در نگاه دکارت تابع فکر است و این تبعیت، تبعیت معرفتی است. در رویکرد کانتی و با دیوار بلند میان ذهن و خارج، اصالت فاعل شناسا و رکنی بودن فاعل شناسا پررنگتر میشود و دسترسی ذهن به واقع کاملا مسدود میشود و ذهن هم در مرحله تصور و هم در مرحله تصدیق دخالت روشنی در واقعیت حاصل میکند؛ لذا واقعیت خالص به هیچ عنوان در دسترس انسان قرار نمیگیرد.
پذیرش واقعگروی یعنی پذیرش اینکه ذهن من میتواند به نحو موجب جزئیه به واقعیت دسترسی داشته باشد و درباره آن هم تصور و هم قضاوت تصدیقی داشته باشد. از جمله نکات مهمی که در این زمینه وجود دارد پیامدهای رئالیسم و سوبژکتیویسم است. در علوم انسانی با پذیرش رئالیسم و رقیب آن سوبژکتیویسم انشقاق بزرگی در نظریات مختلف مربوط به زندگی شاهد خواهیم بود. کلیدواژههای بنیادینی چون معنای زندگی، پیشرفت، زندگی اصیل تحت تاثیر نگرش ما درباره دسترسی به واقعیت هستند. طبیعی است کلیدواژه معنای زندگی در دیدگاههای مختلف فلسفی خوانشهای مختلفی پیدا کند و دلیل اینکه فیلسوفان مدرن دنبال نظریه جعل معنای زندگی میروند دقیقا تابع نوع مواجهه آنها با مسئله دسترسی به واقعیت است. کسی که دسترسی معرفتی به واقعیت را نتواند توجیه فلسفی کند طبیعی است در مسئله معنای زندگی رویکرد رئالیستی نخواهد داشت و به سمت دیدگاهی شبیه دیدگاه فیلسوفی به نام سارتر خواهد رفت.
در ادامه این نشست حجتالاسلام و المسلمین محمد حسینزاده یزدی؛ استاد موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) با عنوان «اعتبار ادراک حسی و روش تجربی؛ شکاکیت یا واقعگرایی» سخنرانی کرد که گزیده آن را در ادامه میخوانید؛
مسئله شناخت حسی در غرب مورد بحث جدی قرار دارد و چالشهای زیادی در این حوزه مطرح است. وقتی ما از واقعگروی صحبت میکنیم، رئالیسم حوزههای مختلفی را مورد بحث قرار میدهد که از جمله آنها همین ادراک حسی است. همواره این سوال برای ما مطرح بود که فیلسوفان غربی چرا اینقدر به ادراک حسی اهتمام دارند و مثالهای خودشان را از ادراکات حسی به تصویر میکشند. برای من خیلی سال بود این پرسش وجود داشت. در کتابها دقت کرده بودم و شواهدی را پیدا کرده بودم و پاسخ اجمالی را دریافته بودم ولی یک روز یکی از اندیشمندان غربی که برای بازدید از موسسه آمده بودند وارد کلاس ما شدند. پس از اینکه گفتوگوهای ابتدایی انجام شد دوستان پرسشهایی را مطرح کردند من هم فرصت را غنیمت شمردم و پرسیدم چرا فیلسوفان تحلیلی اینقدر به حوزه و قلمرو حس و گزارههای تجربی توجه دارند در حالی که مشکل اساسی در قلمرو گزارههای عقلی است.
پاسخ ایشان برای من جواب جالبی بود. ایشان به صراحت بیان کردند مشکل اصلی که ما در معرفتشناسی معاصر با آن روبرو شدیم از زمان دکارت به این طرف تردیدی بود که در حوزه معرفتهای حسی و تجربی ایجاد شد. لذا ما باید در برابر این مشکل که زندگی فردی و اجتماعی، حیات سیاسی و اقتصادی و همه شئون ما با آن میچرخد، ایستادگی کنیم تا مشکلاتمان را حل کنیم. حتی بخشهایی از گزارههای دینی با حواس و گزارههای حسی مرتبط است چراکه مستند دلیل نقلی هم ادراک حسی است. پس نقل قولهایی که در حوزه معارف بشری است مستندش حواس است و نمیتوانیم نقش حواس را نادیده بگیریم. همین جمله کوتاه برای ضرورت بحث کفایت میکند که ما ببینیم گستره ادراک حسی در معرفت بشری تا کجا است. شما در حوزه علوم تجربی چند نفر متخصص میشناسید که خودشان رفته باشند ارتفاع قله دماوند را حساب کرده باشند یا موثر بودن فلان ماده در درمان بیماری را خودشان تجربه کرده باشند؟ معمولا اینها از راه حس توسط پژوهشگرانی تحقیق شده سپس توسط دلیل نقلی به دیگران انتقال پیدا کرده است.
آن چیزی که الآن موضوع اصلی صحبت من است اعتبار معرفتشناختی ادراکات حسی است. این مسئله از جهاتی قابل بحث است. یک قلمرو این است که دیدگاه خودمان را بیان کنیم. قلمرو دیگر این است ببینیم در برابر اعتبار رئالیستی ادراکات حسی، امروزه در معرفتشناسی و فلسفه علم و دیگر دانشها چه نظریات و دیدگاههایی وجود دارد. طبیعتا دیدگاههای بدیل و رقیب و سرسخت و متعارض با هم در این حوزه وجود دارد. اگر به دقت نگاه کنیم میبینیم مغرب زمین در معرفتشناسی، فلسفه علم و ... دو چالش بزرگ در اعتبار حسی داشته یکی چالش یونان باستان که فراگیر بوده است. چالش یونان باستان تنها ادراکات حسی را شامل نمیشود بلکه دیگر ادراکات را هم به چالش میکشد. آنها به نااعتباری ادراکات حسی استناد کردند برای اینکه شکاکیت مورد ادعای خودشان را تثبیت کنند. چالش دوم چالش معاصر است.
در روانشناسی خطاهای زیادی برای ادراک حسی به تصویر کشیدند. در میان فیلسوفان فخررازی این خطاها را جمعبندی کرده و آنقدر زیبا به این پرداخته انسان باورش نمیشود همه این مطالب از خودش باشد ولی آنطور که محقق طوسی استظهار میکند درمییابیم نقدهای فخر رازی به ادراک حسی از خودش است. در روانشناسی ما خطاهای بسیاری شناسایی میکنیم. خطاهایی که در روانشناسی دنبال میشود دو گونه است؛ یک گونه خطاهایی است که عواملش از حالات روانی انسان نشات میگیرد، برخی هم از عوامل بیرونی مثل عوامل محیطی نشات میگیرد. مثلا کج دیدن چوب مستقیم در آب ناشی از حالات روانی نیست بلکه ناشی از عوامل محیطی است. در روانشناسی عمدتا به خطاهای دسته اول توجه میکنند ولی در معرفتشناسی همه این خطاها را باید در کانون توجه خودمان قرار دهیم. حالا با خطاهای ادراک حسی چه کنیم؟ آیا رئالیسم معرفتشناسی این خطاها را دلیل شکاکیت در حوزه ادراک حسی قلمداد میکند یا میتواند مشکل را حل کند؟
ما بر اساس یک تئوری گسترده میتوانیم مشکل را حل کنیم. مجموعه گزارهها و معرفتهای بشری را به دو دسته تقسیم میکنیم دستهای از معرفتهای بشری پیشین هستند دستهای پسین هستند. گزارههای پیشین معیار صدقش همان نظریه مشهور مبناگرایی است. بر اساس این مبنا به این نتیجه میرسیم اگر تمام گزارههای نظری پیشین را بخواهیم اثبات کنیم راهش این است آنها را به بدیهیات ارجاع دهیم. پشتوانه رئالیسم ادراک حسی یک همچنین پشتوانهای است.
در حوزه گزارههای پسینی چطور؟ در حوزه گزارههای پسین نظریه احتمال شهید صدر را ترجیح میدهیم. ممکن است با نظریه مبناگروی به قرائت قدما قدری جلو برویم ولی سخت است و بهترین راه این است نظریه احتمال شهید صدر را احیا کنیم و بازنگری کنیم و آن نظریه را مورد توجه قرار دهیم. همان نظریه باز مبتنی بر یکسری گزارههای بدیهی است مثل اصل عدم تناقض و اصل علیت. اگر این دو نباشد هیچ استنتاجی ممکن نیست. اصلا استنتاج مبتنی بر اصل علیت است. تبیین نظریه شهید صدر در آثار خود ایشان بیان شده است منتهی نظریه ایشان نیاز به ترمیم دارد. آن ترمیم چیست؟ یکی از نکاتی که باید در نظریه ترمیم شود همین است که بدون اصل تناقض و اصل علیت نمیشود سلوک معرفتی داشته باشیم و هیچ استدلالی بدون این اصول ممکن نیست. پس اعتبار نظریه احتمال باید بر پایههای معرفتهای پیشین مبتنی باشد یعنی ما نظریه احتمالی که شهید صدر ارائه کردند را با یک ترمیم میپذیریم.
انتهای پیام