
به گزارش ایکنا، متن یادداشت
حجتالاسلام و المسلمین محمدعلی مروجی طبسی، عضو هیئت علمی دانشگاه حضرت معصومه(س) پیرامون سیاست امام حسن مجتبی(ع) در مقابله با بنیامیه به شرح زیر است:
بنیامیه به عنوان یک حزب فعّال سیاسی دوران صدر اسلام، با حکومت امام حسن(ع) معارض بودند، همانطور که پیشتر نیز در مقابل خلافت امیرالمؤمنین علی(ع) با صفآرایی نظامی در صفین، جنگیدند. سؤال این است که راهبرد امام حسن(ع) در دوره حکومتشان در مواجهه با این حزب سیاسی با توجه به پیشینه عملکرد آنان چه بود؟ آیا سیاست آن حضرت(ع) جنگ وجودی با این حزب بود؟ در این صورت چرا با حزب اموی پیمان صلح بستند؟ و اگر سیاستشان(ع) صلح و سازش با این جریان سیاسی بود، پس چرا در آغاز حکومت عِدّه و عُدّه نظامی برای نبرد فراهم کردند؟ بالأخره راهبرد ایشان در برابر حزب اموی جنگ وجودی بود یا صلح و سازش؟
برای پاسخ به این سؤال لازم است نکاتی را یادآور شویم:
1. طبق شواهد تاریخی، بنیامیه فقط یک قبیله که البته در عربتبار بودنشان تردیدهای جدی وجود دارد نبودند. بلکه آنان قویترین حزب سیاسی بودند با این مشخّصات: سلطنتگرا به معنای طرفداری از حکومت پادشاهی استبدادی و موروثی به عنوان شکل مطلوب حکومت، عدم اعتقاد به مبانی و قوانین اسلام، نژادپرستی، ترور و ایجاد رعب و وحشت، آشوبگری و اغتشاش، فسادگری و فسادانگیزی، فریب و اغواگری افکار عمومی با بهرهگیری از ابزار رسانهای. چنین حزبی مانند غده سرطانی خطرناکترین جریان سیاسی بود که برای اساس اسلام، و عزّت و وحدت امّت اسلامی تهدید جدّی به شمار میرفت.
2. قرآن کریم از این حزب سیاسی به «شجره ملعونه» تعبیر نموده که در لسان رسولخدا(ص) به بنیامیه تفسیر شده است. در احادیث متعدد دیگری نیز از رسولخدا(ص) بر لزوم نبرد مسلمانان با این حزب (جریان قاسطین) و سردمدار آن یعنی معاویه بن ابیسفیان تأکید شده است. این بدان معناست که حزب بنیامیه مشروعیت ندارد و باید برای جلوگیری از وقوع فتنه بزرگ (فساد فکری ـ فرهنگی، سیاسی و مالی) در جهان اسلام، منحل شود و در واقع غده سرطانی از بین برود.
3. بنابراین اصل اولیه و سیاست اصلی امام حسن(ع) انحلال این حزب خطرناک و وادارکردن سران و اعضای آن به فرمانبرداری از حاکمیت اسلامی بوده است، حتّی اگر به جنگ منتهی شود. در فرضی که عِدّه و عُدّه نظامی برای حاکم اسلامی آماده است، گزینه جنگ با چنین حزبی برای ریشهکن ساختن فتنههای بزرگ، عین تأمین صلح واقعی به معنای همزیستی شرافتمندانه و عزّتمندانه است.
همانطور که صلح با حزب سلطنتگرای نامعتقد به مبانی و قوانین اسلام، چیزی جز تسلیمشدن خفّتبار حاکمیت اسلامی دربرابر زیادهخواهی جمعیتی محدود نیست. این صلح امّت اسلام را در معرض فتنههایی چون: بردگی، ناامنی، آشوبگری و مفاسد گوناگون، قرار میداد. پس نه هر جنگی بد است و نه هر صلحی خوب. باید پیامدهای هر یک از آن دو را با هم سنجید.
4. به گواهی تاریخ معتبر، لشکر نظامی امام حسن(ع) بر اثر عواملی دچار از همپاشیدگی شد: ترور نافرجام امام حسن(ع)، جنگ روانی ـ تبلیغاتی و شایعهپراکنی باند بنیامیه با موضوع «وقوع صلح میان امام حسن(ع) و و معاویه»، خیانت برخی فرماندهان نظامی امام(ع) همراه با هشت هزار نفر بر اثر تطمیع و پیوستن به اردوگاه معاویه و نامه سرّی خائنانه برخی رؤسای قبائل وابسته به خاندانهای بزرگ کوفه به معاویه مبنی بر آمادگیشان برای تسلیم کردن یا ترور امام حسن(ع). در این شرائط جدید، ادامه جنگ چه دستاورد قابل توجّهی نسبت به آتشبس داشت؟
5. قطعا سیاست راهبردی امام حسن(ع) همانطور که از ایشان نقل شده، آن بود که با وجود و همکاری یاران، شبانهروز با حزب اموی بجنگند و به نظر میرسد اگر مردم آن دوران، خطرات به قدرترسیدن حزب بنیامیه را درک میکردند و در نبرد با این حزب نامشروع، با پیروی از امام واجبالاطاعه و سرور جوانان بهشت حسن بن علی(ع)، استقامت به خرج میدادند، یقینا پیروز میدان بودند.
هزینه جنگ با حزب سلطنتگرا و فسادگر اموی بسیار کمتر از سازش و به رسمیتشناختن آنان بود، اگر امّت اسلامی در سطوح مختلف با امام خود همراهی میکردند اما در شرایط پیشآمده، دیگر امکان ادامه جنگ و چارهای جز آتشبس نبود. تداوم جنگ نتیجهای جز از بینرفتن تمام «ارکان خاندان پیامبر(ص)» و برافتادن «ذکر اسلام» نداشت. در صورت ادامه جنگ با حزب بنیامیه (با لحاظ از همگسیختگی لشکریان و..) باید همه کشته میشدند: امامحسن(ع)، امامحسین(ع)، خاندان پیامبر(ص) و اصحاب برجستهای مانند حجر بن عدی(ره). دیگر کسی باقی نمیماند تا با استفاده از فرصتها، حافظ نظام ارزشی اصیل اسلام باشد. اگر امامحسن(ع) کشته میشد، سران اموی با تبلیغات فریبنده، افکار عمومی را اینگونه اغوا و اقناع میکردند که آن حضرت به دست اصحابش کشته شد. طبق روایتی از امام حسن مجتبی(ع)، در صورت ادامه جنگ، ایشان را اسیر کرده، به قتل میرساندند یا آن حضرت(ع) را با منّتی خفّتبار آزاد میکردند.
گزینه صلح تحمیلی
6. گزینه پیش روی امامحسن(ع) در چنین فضایی، «صلح تحمیلی» بود. صلحی ناشی از ناآگاهی و سهلانگاری مردم، خیانت خواصّ داخلی و فرصتطلبی حزب آشوبگر، نیرنگباز و تروریست بنیامیه اما این صلح همانگونه که از مفادش بر میآید، به معنای سازشکاری، به رسمیتشناختن حزب نامشروع اموی و پیمان ترک دائمی جنگ با این حزب برای همزیستی مسالمتآمیز نبود.
طبق مفاد قرارداد صلح تحمیلی، خلافت بعد از مرگ معاویه از آن امامحسن(ع) خواهد بود و اگر حادثهای پیش آمد، امامحسین(ع) زمام امور مسلمین را عهدهدار خواهد بود و معاویه حق ندارد برای خود جانشین تعیین کند. بنابراین تعبیر دقیقتر از صلح تحمیلشده بر امامحسن(ع) مطابق با اصطلاحات حقوقی، پیمان آتشبس موقت یا ترک مخاصمه است که در منابع فقه شیعی (باب جهاد) از آن به «هُدنه» و «مُهادنه» تعبیر میشود، نه «صلح» دائمی به معنای پیمان به نجنگیدن، پایان دادن به مخاصمات و اختلافات، و همزیستی مسالمتآمیز.
نتیجه آن که جنگ با حزب سیاسی بنیامیه و انحلال آنها، که شاخصه مهمّشان عدم اعتقاد به مبانی و قوانین اسلام، سلطنتگرایی، نژادپرستی و خشونت و ترور بود، دستور جدّی رسولخدا(ص) به امّتش بود که باید در این زمینه با جانشینان آن حضرت(امام علی و امامحسن(علیهماالسلام)) همراهی میکردند تا شرّ فتنههای «مخوف»، «کور»، «تاریک» و «فراگیر» و ریشههای فسادانگیز از جوامع اسلامی، برچیده و برکنده شود.
این جنگ برای تأمین عزّت، شرافت، استقلال و آزادی امّت اسلامی در پرتو ولایت الله تعالی ضرورت داشت. لازم بود مردم آن دوران (عوامّ و خواصّ) با استقامت و شکیبایی و پایداری، با محوریت ولیّ خدا(ع) از وقوع فتنههای بزرگ توسّط حزب اموی، جلوگیری میکردند اما طمعورزی، آزمندی، هواپرستی و شاید هم ترس، آنان را از انجام این وظیفه خطیر و سرنوشتسازشان بازداشت و امام حسن(ع) را به امضای پیمان آتشبس موقت واداشت. آتشبسی که در شرایط تحمیل شده، میتوانست فرصتی طلایی باشد هم برای بصیرت و آگاهی مردم آن دوران از چهره حزب خونریز و دینستیز بنیامیه و هم آمادگی پرتوان برای نبرد با این جریان خطرناک.
آتشبس به معنای سازش نبود
باید توجه داشت در دوران امامحسن(ع) آن چه پس از فروپاشی لشکریان آن حضرت اتفاق افتاد، امضای پیماننامه ترک مخاصمه یا آتشبس موقت بود، نه سازشکاری و آشتی با حزب اموی اما پس از جنگ تحمیلی 12 روزه که جلوه زیبایی از همبستگی مردم و نیروهای مسلح ایران اسلامی با محوریت ولیّ فقیه بود، در واقع تفهیم آتشبس بود نه امضای قرارداد ترک مخاصمه (هُدنه) که الزام و پیامد حقوقی داشته باشد. با این وجود حادثه جنگ و صلح امامحسن(ع) برای امروز ما میتواند عبرتانگیز و درسآموز باشد:
1. از علل مهمّ فروپاشی لشکریان نظامی امام حسن(ع)، شکست آنان در جنگ شناختی ـ روانی و تبلیغاتی بود که حزب اموی به موازات جنگ نظامی، راه انداخت. باید توجه داشت که امروزه آنچه در تعیین سرنوشت جنگ نظامی اثرگذار است، فقط ابزار و سلاحهای جنگی نیست، ـکه البته در جای خود بسیار مهمّ است ـ بلکه جنگ رسانهای و تبلیغاتی نقش تعیینکننده در این زمینه دارد.
باید نقش اساسی خود را در جنگ رسانهای دشمن بازیابی کنیم. هم نقش دفاعی و هم نقش تهاجمی. مراقب باشیم تحت تأثیر شایعهپراکنی رسانهای جبهه دشمن قرار نگیریم و به خنثیسازی فتنههای تبلیغاتی آنان همت گماریم. افزون بر این، تلاش کنیم با تعریف نقش تهاجمی خود در عرصه رسانه، به تضعیف و از همپاشیدن روحیه جبهه استکبار در جنگ وجودی، بپردازیم. خلاصه آنکه شناخت نقشها و ظرفیتها و توامندیها در جبهه شناختیـروانی و رسانهای پشتوانهای بسیار بزرگ برای نظامیان مقتدر در راستای دفاع شرافتمندانه از سرزمین و عزّت و باورهای اسلامی است.
2. «دشمنشناسی»، «دشمنستیزی» و لزوم «ولایتپذیری» از کسانی که خداوند آنان را ولیّ و زمامدار مؤمنان قرار داده درس مهم داستان جنگ و صلح امام حسن مجتبی(ع) است. در پرتو هدایتهای ولیّ خدا و ولایتمداری است که میتوان دشمن اصلی را شناخت و در نبرد با او، پیروز شد.
امروز هنوز حزب سلطهگر بنیامیه عضو و پیرو و طرفدار دارد که باید آنان را شناخت و با آنان مبارزه کرد. بیتردید پشتیبانی از ولیّ فقیه همان ولایتپذیری و مصداق کامل عمل به این آیه شریفه است: «وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» «و كسانى كه ولایت و سرپرستی خدا و رسول او و افراد با ایمان [چون على بن ابىطالب] را بپذيرند [حزب خدايند،] و يقيناً حزب خدا [در هر زمان و همه جا] پيروزند» (مائده: 56) اگر او را بر خود مقدم و از وی حمایت کنیم، نه تنها به سرزمینمان آسیبی نمیرسد، که بر جبهه کفر و استکبار پیروز قطعی خواهیم بود.
انتهای پیام