
زبان و ادبیات هماره در طول تاریخ، به عنوان یک رسانه، ابزاری قدرتمند برای انتقال مفاهیم و اندیشههای انسانی بوده است و تاریخ اندیشه اسلامی، دو گروه عرفا و فلاسفه از آن روی که همواره در خطر تکفیر، طرد یا مجازات توسط قشریون و ظاهریون بودهاند و همچنین از جهت آنکه ابزار ادبیات برای آموزش مفاهیم مورد نظر ایشان، بسیار کارآمد بوده است نسبت به استفاده از این ابزار برای بیان آنها اقبال گستردهای از خود نشان دادهاند و این مسئله در کثرت منظومههای عرفانی و حکمی به وضوح آشکار میشود.
ادبیات برای ایشان راه گریزی از خردهگیری قشریون بوده است و با استفاده از آن و با بیانی رمزآگین سعی در بیان مضامین خویش به گونهای داشتهاند که تنها اهل آن بتوانند از آن بهره ببرند و نه عوام ظاهربین که تبدیل به اسباب ایذاء ایشان شود، گرچه میتوان گفت که تیغ مخالفان از این زره ایشان نیرومندتر بوده و زخمهای بسیاری از ناحیه ایشان بر پیکر عرفان و حکمت وارد شد.
از نمونههای ادبیات حکمی میتوان به رسائل فارسی شیخ اشراق مانند، رساله عقل سرخ و رسالة الطیر، حکایت تمثیلی سلامان و ابسال(که فلاسفه زیادی آن را طرح کردهاند) اشاره داشت، نمونههای ادبیات عرفانی در قیاس با ادبیات حکمی از شهرت بیشتری برخوردار هستند و به مثالهای بسیاری همچون؛ منظومههای عطار نیشابوری(مانند منطقالطیر)، مثنوی معنوی و رسائل داستانی رمزآمیز محیی الدین، میتوان پرداخت.
به مناسبت ایام بزرگداشت حکمت و فلسفه یکی از فعالان صاحب ذوق و اندیشه عرصه ادبیات و حکمت، امیرحسین اللهیاری، یادداشتی گرانسنگ در این زمینه در اختیار گروه اندیشه ایکنا قرار داده است.
امیرحسین اللهیاری در رشته پزشکی تحصیل کرده است و در حوزه شعر و ادبیات فارسی دستی بر آتش دارد، او از پژوهشگران جوان و کوشا در حوزه فلسفه عرفان اسلامی است، همچنین در ادبیات ترکی و ادبیات معاصر عرب از معدود مترجمانی است که آثار قابل قبولی دارد و بر ادبیات کهن عرب و حکمت اسلامی نیز احاطه دارد. او مترجم آثاری چون؛ «ترجمان الاشواق»، «نامه سریانیه» و «تدبیرات الهیه» از ابن عربی و آثاری دیگر از بزرگان ادبیات عرب و عرفان و دارای نشان درجه 1 هنری است.
مشروح این یادداشت را در ادامه میخوانیم:
داستان، حکایت و آلیگوری، نمونههایی صوری از صور زبان است، اگر زبان را به عنوان یک ماده خام یا هیولی در نظر بگیریم، داستان همچون شعر یا خطابه یک صورت از آن است. اما تفاوت داستان با آن دو در این است که داستان معمولا می تواند گستردهتر و شاملتر و دارای مخاطب عامتری باشد. حتی تاریخ، از یک زاویه «داستان» است، از تواریخ مکتوب پس از اسلام مانند سیرهها، نقل طبری و دیگران گرفته تا کتب حدیث گاهی حالت روایی - داستانی به خود می گیرند.
به طور کل میشود داستان را به چهار بخش تقسیم کرد:
اول: داستانهایی که صرفا برای سرگرمی نوشته شدهاند، در ادبیات عرب میتوان به «مقامات» اشاره کرد، این داستانها در ادبیات فارسی سابقه چندان طولانی ندارند، به عنوان مثال اگر متونی مانند شاهنامه را در رسته تاریخ قرار دهیم، متوجه میشویم شاهنامه شعر است و نثر نیست.
دوم: داستانهایی که برای تعلیم اخلاقیات یا مسائل دینی نوشته شدهاند، مانند گلستان سعدی.
سوم: داستانها و تمثیلات عرفانی یا حکمی، مانند آثار موجود در «تذکرة الاولیاء»، نقلهای ابوالحسن خرقانی، «حی بن یقظانِ» ابن سینا و ابن طفیل یا «عقل سرخ» و «قصه غربة الغریبة» سهروردی.
چهارم: داستان معاصر که کمتر از یک قرن سابقه دارد.
دو نکته در خلق و خواندن داستانها اهمیت دارد: «چه» گفتن و «چگونه» گفتن. از منظر ابزاری یا افاده، چه گفتن مهمتر است، یعنی متن، چه دانش و اطلاعاتی را به ما انتقال میدهد و از زاویه جمال شناسانه یا هنری ، چگونه گفتن مسئله است، یعنی «متن» ما را به چه درجهای از التذاذ هنری می رساند. اگر چه این دو اغلب مکمل، متمم و یار یکدیگرند.
گلستان سعدی نمونه بارزی از ترکیب استادانه «چه گفتن» و «چگونه گفتن» است. در متون تعلیمی و تاریخی و نیز در داستانهای حکمی، چه گفتن اهمیت بیشتری دارد، اما در تمثیلات عرفانی یا داستانهایی که به قصد «هنریت»، نوشته شدهاند، چگونه گفتن نقش پررنگی ایفا میکند. اینجاست که بحث «زبانآوری» و «اِستیتک» مطرح میشود.
یکی از تفاوتهای آثار حکمی «حی بن یقظان» ابن طفیل و عقل سرخ سهروردی شاید در همین است. «ابن طفیل» حکیم مشایی و عقلگراست و آثارش به فهم عقلانی جهان محدود میشود، در حالیکه «سهروردی»، اشراقی است و ترکیب ملکوت، ملک و زیبایی در آثار او نقش برجسته دارد. دستمایههای سهروردی در اختیار «ابن سینا» و «ابنطفیل» نیز بوده، اما نگاه اشراقی و نوافلاطونی سهروردی باعث شده آثارش با متون روایتگر احوال و اقوال عرفا نزدیکتر باشد، مانند داستان پیر جوان سرخ موی در روایت کیخسرو.
در حی بن یقظان، تمرکز بر تطور عقلانی انسان در جهان مادی است. کودکی در جزیرهای با لوحی سفید و ماده آهویی که او را شیر میدهد، رشد میکند و با عقل خود گام به گام جهان را میشناسد و می پرورد، اما به واسطه داشتن عقل، هر چیز برای او یک اشارت و دلالت عقلانی است. او قدم به قدم برای شناخت عقلانی جهان خود پیش می رود و ما همه اینها را در صورت تمثیل مشاهده می کنیم، مثالهایی مانند مرگ ماده آهو او را به احتمال وجود روح هدایت میکند. در ابسال تلاش برای اثبات امکان همگرایی فلسفه و دین دیده میشود؛ امری که رسالت مشترک فلاسفه حکمای اسلامی بوده است جالب آنکه وقتی حی بن یقظان و ابسال وقتی با هماند و غیری از خلایق در میانه نیست، به شکلی از وحدت نظری می رسند اما ماحصل اندیشه ایشان، در عمل، میان مردم جزیره «ابسال» به کار نمی آید لذا تصمیم می گیرند ایشان را به خویش وا نهند که ظاهر شریعت را برایشان سودمندتر می شمارند.
دو نکته دیگر نیز در ادامه بیان میکنم: بسیار دوست داشتم که ملاصدرا نیز به عنوان سرشاخه سوم حکمت اسلامی - حکمت متعالیه- داستانهایی از این دست، بنا به مقتضیات آرای خویش و اهل زمانه مینوشت اما دریغ که چنین نکرده است. البته بررسی اشعار باقیمانده از او نشان میدهد که بضاعت سخنوری و زبان آوری و ادبیت چندانی نداشته است. دیگر آنکه حی بن یقظان گاهی مرا یاد امیل ژان ژاک روسو می اندازد. اگر چه کودک روسو برای مفید بودن تربیت میشود اما کودک ابن طفیل برای اندیشه کشف میکند که بداند، بشکافد و پی ببرد و البته به واسطه این دانستن، عذاب بکشد و بیندیشد که شاید بهتر است به همان جزیره بازگردد و در خلوت خویش سکوت کند و بمیرد.
انتهای پیام