کد خبر: 1426681
تاریخ انتشار : ۱۶ تير ۱۳۹۳ - ۰۹:۵۵

هفتادمین شماره «قبسات» منتشر شد

گروه اندیشه: هفتادمین شماره فصلنامه علمی ـ پژوهشی «قبسات» به صاحب‌امتیازی و مدیرمسئولی علی‌اکبر رشاد و سردبیری محمد محمدرضایی منتشر شد.

فصلنامه علمی پژوهشی قبسات

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا)، هفتادمین شماره فصلنامه علمی پژوهشی قبسات با مقالاتی همچون «چیستی فلسفه دین و مسائل آن» از محمد محمدرضایی و مهدی محمدرضایی، «مقایسه تطبیقی "انسان‌گرایی" در اندیشه اسلامی و غربی» از خدیجه هاشمی و جهانگیر مسعودی و «بایسته‌های انسان‌شناختی دینی پیشرفت» از محمدتقی سهرابی‌فر منتشر شد.
بنا بر این گزارش، مقالاتی همچون «بررسی و نقد نظریه اشراقی علم الهی» از مهدی عباس‌زاده، «تناسخ در معادشناس ملاصدرا» از محمدحسین دهقانی محمودآبادی، «بررسی استدال تقدیرگرایی کلامی با تکیه بر آرای لیندا زاگزبسکی» از عبدالرسول کشفی و زینب امیری، «گستره دین و الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت» از حمیدرضا شاکرین، «نگاهی انتقادی به نظریه "عقلانیت و معنویت"» از وحید سهرابی‌فر و هادی صادقی دیگر مقالات این شماره از قبسات هستند.

یادآور می‌شود، «قبسات» فصلنامه‌ای علمی ـ پژوهشی در حوزه دین‌پژوهی است که به صاحب‌امتیازی و مدیرمسئولی علی‌اکبر رشاد و سردبیری محمد محمدرضایی منتشر می‌شود.
در ادامه چکیده مقالات این شماره از قبسات را می‌خوانید.
چیستی فلسفه دین و مسائل آن
امروزه تعریف فلسفۀ دین ـ به عنوان یک علم ـ یکی از مسائل اساسی در حوزۀ فلسفۀ دین است؛ چراکه اگر تعریف روشنی از فلسفۀ دین ارائه نشود، حوزۀ مسائل آن نیز مبهم باقی می‌‌ماند. تعریف‌های متفاوت از فلسفۀ دین، تابعی از تعریف‌های متفاوت از فلسفه و دین است. این مقاله ضمن نقد و بررسی آنها و به طور خاص، تعریف جان هیک، بر آن است که تعریف جامع و مانعی از فلسفۀ دین ارائه دهد. در تعریف جان هیک آمده است که فلسفۀ دین، تفکر فلسفی درباب دین است با این ویژ‌گی‌ها:
فلسفۀ دین، ابزاری برای آموزش دین نیست.
فلسفۀ دین، شاخه‌ای از الهیات و کلام نیست، بلکه شاخه‌ای از فلسفه است.
فلسفۀ دین یک فعالیت درجۀ دوم بوده، از قلمرو موضوع تحقیق خود مستقل است.
مؤلف ضمن نقد و بررسی تعریف جان هیک، معتقد است فلسفۀ دین می‌تواند ابزاری برای آموزش دین و شاخه‌ای از الهیات و فعالیت درجۀ اول باشد. در پایان، تعریف پیشنهادی چنین است: فلسفۀ دین، علمی است که عهده‌دار پژوهش عقلانی در جهت معقولیت و توجیه دین و آموزه‌های اصلی آن و نیز سازو‌اری بین آنها یا برعکس در جهت عدم معقولیت یا توجیه و عدم سازواری آنهاست.
مقایسه تطبیقی «انسان‌گرایی» در اندیشه اسلامی و غربی
«اومانیسم» یکی از جنبش‎های فرهنگی ـ انسانی و حاصل دوران رنسانس و روشنگری غرب است که در معنای اعم، خود آزادی و حیثیت انسانی را هدف قرار داد؛ لکن بعدها و به عبارت دیگر در معنای اخص خود، به نوعی افراط در انسان‏‌گرایی انجامید. مقالۀ حاضر، سیر تاریخی اومانیسم را در غرب ترسیم کرده، در پی این رهاورد است که آیا باید این انسان‌گرایی غربی را همان‎گونه که هست، وارد جهان اسلام کرد یا اینکه می‏‌توان نوع واقع‎گرایانه‎تری از اومانیسم و انسان‌گرایی را در پیشینۀ تفکر جهان اسلام مشاهده کرد؟ افزون بر این، چه نقاط تشابه و تفارقی میان انسان‎گرایی اسلامی و نوع رادیکال آن در غرب وجود دارد؟ مقالۀ حاضر با پاسخ به این پرسش‎‎ها در نهایت انسان‏گرایی واقع‎گرایانه‎ای را در آثار فلاسفه، متکلمان و عرفای مسلمان به تصویر می‎کشد که در عین داشتن برخی صور خاص خود، جهات مشابه و مفارقی نیز با اساس و محور انسان‎گرایی غرب دارد.
بایسته‌های انسان‎شناختی دینی پیشرفت
انسان دارای ابزار، منابع و بسترهای معرفتی متعددی است. استفادۀ درست از همۀ آنها و توجه به محدوده و مقدار واقع‌نمایی هرکدام، از بایسته‌های دست‌یازیدن به پیشرفت اسلامی است. تعبد نابجا به برخی از منابع معرفت و بی‌اعتنایی به دیگر منابع، مانعی بزرگ در راه پیشرفت خواهد بود. همچنین انسان دارای ساحت جسم و روح ـ حیوانی و متعالی ـ است. روح انسانی سرشت‌مند بوده، انبوهی از خصوصیات همگون و ناهمگون و عالی و دانی را در خود جمع کرده است. در کنار سرشت‌های اولیۀ ثابت که همگان در آن مشترک‌اند، می‌توان از یک ‌سلسله سرشت‌های ثانویه سراغ گرفت که همگان در آن یکسان نیستند. ضمن التفات به مقصد اصلی (فطرت الهی انسان)، توجه به تشکیک و یکسان‌نبودن فطریات در آحاد انسان و فروننهادن و غفلت‌نکردن از دیگر امور سرشته در ذات انسان، ضرورتی دیگر در راهِ رسیدن به پیشرفت است. فراخی پیشرفت از منظر اسلام، هر دو دنیای بیرون و درون انسان را فرا می‌گیرد و «کرامت» نمونه‌ای از افق پیشرفت درون انسان، در نگاه دینی است.
بررسی و نقد نظریه اشراقی علم الهی
نوشتار حاضر در صدد ارائه تصویری از سیر تکاملی تبیین نظریة اشراقی علم الهی ـ آن‌گونه که از سوی شهاب‌الدین سهروردی (شیخ اشراق) مطرح شده است ـ و بیان نقدهای صدرالمتألهین و نیز برخی ملاحظات نگارنده بر این نظریه است. سهروردی در بحث از علم الهی، طی سه گام مشخص، از رویکرد مشائی به نظریه اشراقی علم الهی منتقل می‌شود. این سه گام را می‌توان به‎ویژه در سه اثر اصلی او: تلویحات، مطارحات و حکمهًْ‌الاشراق ملاحظه کرد. سهروردی بر این باور است که علم خدا، به ذات خودش و به مخلوقات تعلّق می‌گیرد و از سنخ «علم حضوری» است. او علم حضوری خدا به ذات خود را از طریق حضور ذات خدا برای ذاتش و علم حضوری خدا به مخلوقات «در مقام فعل» را از طریق اضافة اشراقی توجیه می‌کند؛ اما از علم الهی به مخلوقات «در مقام ذات» (یا علم قبل از معلوم) غافل می‏شود. به همین لحاظ نظریة اشراقی علم الهی، اگرچه از جهاتی، نسبت به نظریة مشائی علم الهی پیشرفت قابل توجّهی را نشان می‌دهد، لکن نقدهایی بر آن وارد است که از سوی صدرالمتألهین در کتاب مهمّ او با عنوان تعلیقات بر شرح حکمهًْ‎الاشراقِ قطب الدّین شیرازی مطرح شده‌ است و فلاسفة اسلامی بعدی نیز گاه تقریرات جدیدی از آن ارائه داده‌اند. ملاحظات دیگری نیز قابل طرح‎اند که به نظر می‌رسد در آثار سهروردی بی‌پاسخ مانده‌اند.
تناسخ در معادشناسی ملاصدرا
در بیشتر مکاتب، مانند هندوئیسم و بودیسم و مکتب‎های فکری یونان باستان، مانند مکتب سعادت‏‌گرای سقراط و افلاطون، باور به تناسخ دیده می‏‌شود. دوگانه‏‌انگاران دربارۀ حقیقت انسان که روح مجرد و ماندگار را برای آدمی پذیرفته‌‏اند، با این پرسش بنیادین مواجه‏‌اند که در هنگامۀ مرگ و زمان مفارقت کامل روح از بدن، بقای روح در چه عالمی و به چه صورتی است؟ عده‎ای بقای روح را به گونۀ تناسخ و انتقال آن از کالبدی به کالبد دیگر در عالم دنیا مطرح کرده‎اند. دسته‏ای دیگر همان باور ادیان الهی مبنی بر معاد و انتقال روح به عالم ماورای طبیعت را پذیرفته‏‌اند.
باور به تناسخ، درگیر با باور به معاد مطرح در ادیان الهی و نافی آن است؛ بدین‏ سبب دین ‏باوران و قائلان به معاد، به‎ویژه متکلمان و فلاسفۀ الهی جهت دفاع از اصل معاد و شفاف‎سازی آن به تبیین و ابطال تناسخ مشهور پرداخته‏‌اند. ملاصدرا در معادشناسی خویش به صورت مبسوط از طریق ارائۀ ادلۀ عقلی متعدد، از جمله براهین قوه و فعل و به‎ویژه برهان حرکت اشتدادی که مبنای آن اصل حرکت جوهری است، در قالب مقدمات پی‏‌درپی در راستای ابطال تناسخ پرداخته است. وی بر این باور است که قرائت‎های مختلف از تناسخ و نیز انواع تناسخ مطلق اعم از صعودی و نزولی آن قابل دفاع عقلانی نیستند؛ اما به نظر می‏‌رسد برخی از ادلۀ عقلی بر ابطال تناسخ نیز خدشه‌‏پذیرند. البته ابطال تناسخ از طریق دلیل‏‌های نقلی نیز انجام می‏‌گیرد که این دسته از ادله مورد توجه این نوشتار نیستند.
بررسی استدلال تقدیرگرایی کلامی با تکیه بر آرای لیندا زاگزبسکی
بر مبنای «استدلال تقدیرگرایی کلامی» اگر علم خداوند به رویدادهای آینده قطعی و خطاناپذیرباشد، انسان قادر نیست کاری جز آنچه خداوند از پیش می‌‏داند، انجام دهد؛ از این‎رو اعمال انسان اختیاری نیست. سازگارگرایان با قبول سازگاری علم پیشین الاهی و اختیار انسان، از طریق رد یک یا چند مقدمه از مقدمات استدلال تقدیرگرایی کلامی، به رد آن می‏‌پردازند و ناسازگارگرایان، ضمن پذیرش درستی استدلال یادشده، از میان علم پیشین الاهی و اختیار انسان، یکی را پذیرفته، دیگری را انکار می‌کنند. این مقاله می‎کوشد ضمن معرفی دقیق آرای یکی از سازگارگرایان معاصر، لیندا زاگزبسکی، برتری آرای او را بر سایر نظریات رقیب ثابت کند. مقاله نشان می‌دهد که تفاوت آرای زاگزبسکی ـ با وجود نقدهای وارد بر آن ـ با سازگارگرایان دیگر این است که او افزون بر رد «استدلال تقدیرگرایی کلامی» (روش سلبی)، الگوی ممکنی برای اثبات هم‎زمان علم پیشین و اختیار ارائه می‏‌دهد (روش ایجابی).
گستره دین و الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت
بنیاد قرارگرفتن اسلام برای تدوین الگوی پیشرفت مبتنی بر مبانی دین شناختی متعددی است. الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت با دو سطح از مبانی دین‎شناختی ارتباط برقرار می‎کند: در لایۀ زیرین آن دسته از مبانی و زیرساخت‎های نظری قرار دارند که توجیه‌گر ساخت الگو بر اساس دین مبین اسلام می باشد. در لایۀ زَبَرین مبانی تمدن‌ساز و الگودهندۀ اسلام واکاوی می‌شود تا در ساخت الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت به کار گرفته شود. مقالۀ حاضر بر آن است تا به‏اختصار یکی از مبانی گونۀ نخست، یعنی گستره شناسی دین را باز کاود. این دسته از مبانی درجۀ اعتبار، توانایی و ظرفیت دین الهی برای پیشرفت و تمدن سازی و میزان پاسخ‎گویی آن به نیازهای بشر در این عرصه را روشن می‌سازد.
نگاهی انتقادی به نظریه «عقلانیت و معنویت»
نظریۀ «عقلانیت و معنویت» به رابطۀ بین دین سنتی و تجدد می‎پردازد و حکم به ناسازگاری میان آن دو می‌کند. با توجه به اهمیت موضوع و نیز مدعیات مهم نظریه، در این مقاله سعی شده است گزارش مختصری از نظریه ارائه شود و در ادامه به بررسی انتقادی مدعیات آن پرداخته شود. به این منظور دو مدعای اصلی نظریه مورد نقد واقع می‌شود. مدعای نخست، ناسازگاری میان دین و تجدد است که بر عناصری چون تنافی تعبد و عقلانیت استوار است. مدعای دوم نیز ارائۀ راهکاری به عنوان «معنویت» است که در این مقاله برخی از اجزای این رویکرد و نیز نسبت آنها مورد بررسی انتقادی قرار گرفته است. از مهم‎ترین چالش‎های پیش روی نظریه، سازگاری درونی اجزای آن و نیز معناداری و انسجام رویکرد نظریه است. نظریه در نهایت، با وجود طرح مباحث جدید و پرسش‌هایی مفید، در دستیابی به اهداف خود، موفق ارزیابی نشده است.

captcha