به گزارش ایکنا؛ برخی از مخالفان اسلام سعی کردهاند که اثبات کنند قرآن کریم از کتبی مانند توران و انجیل اقتباس شده است و یکی از این افراد یوسف دره حداد مسیحی است که تلاشهای علمی برای یافتن مصادر قرآن در تورات داشته است که در ادامه این دیدگاه ارائه و سپس نقد آن ارائه خواهد شد.
پر حجمترین کار تحقیقی و تالیفی که از جانب مخالفان اسلام برای اثبات اقتباس قرآن از تورات و انجیل و انکار وحیانی بودن انجام گرفته است، دوره سه جلدی القرآن و الکتاب تالیف «یوسف درّه حدّاد» نویسنده مسیحی معاصر لبنانی است.
وی در مقدمه کتابش هدف خویش را از تالیف این کتاب آن معرفی میکند که ثابت کند قرآن از تورات اقتباس شده و بلکه یک نوع برگردان و ترجمه عربی آزاده آن است و پیامبر اسلام(ص) تغییرات و اضافاتی در آن ایجاده کرده است، بنابراین قرآن استمرار و امتداد تورات و دین اسلام جلوه و شعبهای از آیین یهود و مسیحیت است.
او مسلمانان و مسیحیان و یهودیان را به پذیرش این نظریه و تعامل و همکاری مشترک دعوت میکند. این کتاب دارای سه محور برای سه جلد طراحی شده است: 1- ادیان و کتابهای آسمانی موجود عربستان قبل از اسلام دارای مشترکات فراوان با معارف قرآن و اسلام بوده و آیات قرآن از آنها اقتباس و گزینش شده است؛ 2- مواضع پیامبر اسلام(ص) در برابر تورات و کتابها و ادیان آسمانی در دوران مکه و مدنی متغیر و دچار تطور بوده است؛ 3- قرآن معارف تورات(الکتاب) را در بخشهای عقاید، فقه و تصوف به زبان عربی ترویج کرده است.
«اسقف یوسف حداد» که سال 1939 رتبه کشیشی را در کلیسای لبنان احراز کرد و دهها سال عمر تحقیقی خویش را به غور و تفحص در آیات قرآن کریم و اصطیاد شواهد و قرائن در آیات و نیز احادیث نبوی و صحابه و کتابهای تفسیر و تاریخ اسلام اختصاص داده است در جلد اول کتاب که جلد دوم دروس قرآنیه او است دوازده فصل را برای اثبات نظریهاش مورد بحث قرار میدهد که برای محققان و نقادان قابل توجه است.
این فصلها عبارت از پیشینه توحید توراتی در جزیره العرب و حجاز؛ پیشینه مسیحیت در سرزمین عرب(حجاز، یمن و ... و گواهی قرآن به وجود آن)، پیشینه بت پرستی آمیخته با تفکر توحیدی در حجاز؛ شرک ورزی اعراب با جوهره توحید؛ نزدیکتر بودن شعر جاهلی به توحید نسبت به شرکت؛ عبارات توحیدی عرب قبل از اسلام برای «الله ـ رحمن ـ رحیم ـ رب العالمین ـ رب السموات ـ رب البیت»؛ فپیامبران و حکما و شعرا و مصلحان موحد قبل از اسلام در عرب؛ آیین حنیف و قرابت آن با مسیحیت؛ ارتباط حنیف با اسلام؛ مواضع متفاوت حضرت محمد(ص) در دوران مکه و مدینه هستند.
دوره اول مکه از بعثت تا هجرت به حبشه؛ ماهیت آیات دعوت و تاکید برایمان به معاد است که برگرفته از انجیل مسیحیت بود. دوره دوم مکه از هجرت حبشه تا سفر طائف؛ ماهیت آیات توحیدی است و متاثر از یهود و تورات. دوره سوم مکه از سفر طائف تا هجرت پس از یاس از همکاری اهل کتاب ماهیت دعوت به دین مستقل. دوره اول مدینه از هجرت تا جنگ بدر، تاسیس دین معتدل و امت وسط براساس ایین حنیف و بریدن وابستگیها به اهل کتاب مانند تغییر قبله با حفظ مواریت احکام شرایع سابق و بریدن از حضرت موسی و عیسی(ع) و پیوند دادن دینش به حضرت ابراهیم(ع) به عنوان دین عربی. دوره دوم مدینه تبیین اشراک گوهر همه ادیان و دعوت آنها به همکاری و سپس ادغام در دین اسلام با حرکات مسلحانه است.
فصل یازدهم آن نیز، مصادر قرآن از نظر دشمنان و مصدریت واقعی تورات(الکتاب) است که حداد در این فصل دوازده دلیل بر اقتباس قرآن از تورات آورده و پس از آن به فصل دوازده میپردازد.
دوازده دلیل حداد بر اقتباس
1- مطالب این قرآن در کتابهای پیشینیان هست: «إِنَّ هَذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَى . صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَى» و ... ، 2- قبل از تدوین قرآن نوشته آسمانی معتبر قابل استنادی نزد اهل کتاب به نام «کتاب» بوده است، گر چه مشرکان آن را نداشتند: «ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ ... أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ . مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ . أَمْ لَكُمْ كِتَابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ . إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَمَا تَخَيَّرُونَ». 3- پیامبر اسلام(ص) تورات را درس میگرفته و مشرکان محروم بودند: «وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ وَقَالُوا مَا هَذَا إِلَّا إِفْكٌ مُفْتَرًى وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ». (خداوند اتهام سحر را ردّ میکند، زیرا مانند حضرت محمد(ص) درس تورات را نخواندهاند که بفهمند آیات محمد هم توراتی و خدایی است) «وَمَا آتَيْنَاهُمْ مِنْ كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا ... مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَكُمْ»، «وَ كَذَلِكَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ وَلِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَلِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ».
4- گواه گرفتن اهل کتاب را بر صحت قرآن: «وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ... وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ». گواهی علمای اهل کتاب که اساتید او بودند حتی برای رفع شک و تردید خود پیامبر لازم بود: «فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جَاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ». 5- خداوند کل«الکتاب» را به بنی اسرائیل داده و بخشی از آن را به پیامبر اسلام(ص) و چون علماء اهل کتاب معلم آن حضرت بودند، پس مثل والدین پیامبر اسلاماند و هم چون فرزند شان او را میشناسند: «وَأَوْرَثْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ».
6- قرآن تصدیق و تفصیل تورات است: «وَ هَذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ»، حضرت ابراهیم (ع) هم دعا کرد که خداوند معلمی برای نسلش فرستد که معلم «الکتاب» برای آنها شود: «رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ»، آن تورات عجمی باید برای عربها ترجمه به عربی یعنی تفصیل داده میشد: «وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا أَعْجَمِيًّا لَقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ آيَاتُهُ أَأَعْجَمِيٌّ وَعَرَبِيٌّ»، 7- تورات امام و الگوی اصلی قرآن است؛ قرآن دقیقا مثل تورات است و فرق آن فقط زبان عربی است: «قُلْ مَا كُنْتُ بِدْعًا مِنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلَا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ»، 8- خداوند به پیامبر(ص) امر کرده که به رهنمودهای علمای یهود اقتدار کند و به تورات ایمان آورد: «أُولَئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِهَا هَؤُلَاءِ فَقَدْ وَكَّلْنَا بِهَا قَوْمًا لَيْسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ».
9- ذکر جدید قرآنی به ذکر قدیم توراتی به هم پیوستهاند: «مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ يَلْعَبُونَ»، 10- دین اسلام و ادیان آسمانی قبلی به هم پیوستهاند: «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ»، 11- لزوم ایمان به قرآن و همه ادیان پیشین و نفی فرق بین انبیا نشانه پیوستگی آنها است: «قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»، 12- آن چه را که خداوند به همه پیامبران فرستاده فقط یک «الکتاب» بوده که هر پیامبری بخشی از آن را فرا گرفته: «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ».
فصل دوازدهم مربوط است به این که شرایط فرهنگی و گرایشهای دینی متفاوت جامعه جزیره العرب بر فکر پیامبر اسلام(ص) تاثیر گذار بلکه مولّد اندیشههای اسلامی و قرآنی شد.
«حداد یوسف» در این کتاب صریحا وارد ادعای انکار نبوت حضرت محمد(ص) و اقامه دلایل بر انقطاع کلی آیات قرآن از منبع آسمانی نشده است و شاید ملاحظه حساسیت و غیرت دینی مسلمانان وی را به این پنهان کاری کشانده است اما تلاش وی آن است که استقلال قرآن را به عنوان یک متن وحیانی نازل شده مستقیم از جانب خداوند و استقلال دین مبین اسلام را به عنوان یک دین کامل الهی که در بردارنده تکمیل ادیان گذشته و اصلاح کننده تحریفات آنها است انکار کند و چنین نتیجه بگیرد که آیات قرآن کریم ترجمه عربی برخی آیات تورات و احیانا دیگر کتابهای آسمانی است و دین اسلام استمرار ادیان گذشته و انشعابی از آنهاست که به صورت معجونی از «توحید و شریعت توراتی، معاد انجیلی، عقاید دین حنیف، رسوبات عقاید مشرکان و قومیت گرایی عربی» در آمده است. این ادعای صریح او است که لازمهاش انکار نبوت و وحیانی بودن قرآن میباشد.
نقد دلایل یوسف حداد
اگر مقصود ایشان، استنطاق از قرآن است و میخواهد مصدر قرآن را از منظر خود آیات قرآن کشف و اثبات کند، باید پاسخ داد که نه تنها آیات ادعا شده ایشان دلالت روشنی بر مصدر بودن تورات ندارد، بلکه آیات متعدد و فراوانی در قرآن هست که با صراحت تمام، نظریه مصدریت تورات و کتابهای پیشین آسمانی و علمای اهل کتاب را برای قرآن نفی میکند و آن را یک تهمت بزرگ میشمرد و سپس با بیان رسا اعلام میکند که منشا آیات قرآن فقط وحی خداوند عالمیان است؛ مانند: «وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاءُوا ظُلْمًا وَزُورًا».
اشتراک تمامی ادیان الهی در کلیاتی چون توحید و نبوت و معاد و عبادت و معنویت و اخلاق و عدالت از امور مسلم و قطعی است که هیچ کس اختلاف نظری در آن نداردف و باید هم چنین باشدف چرا که خداوند خالق بشر و فرستنده همه پیامبران یکی است و نظام عالم هم چه از نظر تکوین (جهان بینی) و چه از نظر قوانین کلی مسیر رشد و تکامل انسان(ایدئولوژی و احکام) فرقی نکرده است: «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ».
اما باید دانست که اشتراک دعوت این پیامبران پیشین با دعوت حضرت موسی(ع) و عیسی(ع) دلیل بر اقتباس بشری این دو از میراث معارف دینی آنان و عدم نبوت کاذب بودن شان در دعوی نبوت و نزول وحی نیست، و الا باید فقط اولین پیامبری را که دعوت به توحید و عبادت کرده پیامبر واقعی دانسته و تمام پیامبران فوق را نیز مدعیان دروغین بدانیم.
اگر این سخن صحیح است و اشتراک حضرت موسی و عیسی(ع) و دیگر پیامبران شاهد اقتباس و عدم نبوتشان نیست، چگونه این مشارکت در خصوص پیامبر اسلام(ص) شاهد و دلیل محکم اقتباس و انکار نبوت میگردد؟ البته این گونه طیفها در هر عصری همین اشکال را به پیامبر معاصرشان میکردند: «مَا يُقَالُ لَكَ إِلَّا مَا قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ».
ادیان متاخر در گوهر دین و کلیات با ادیان پیشین مشترکاند، اما راز اقدام خداوند بر بعثت پیامبران بعدی انجام چند امر مهم است که میتوان به این موارد اشاره کرد، 1- یاد آوری مجدد معارف پیامبران قبلی و تجدید حیات و تصدیق و تایید و تقویت آنها، 2- پیرایش حقیقت ادیان ناب پیشین از پیرایهها و زدودن تحریفها و افزودههایی که در طول تاریخ بر اثر جهالتها و ابتکارهای بدعت آمیز و سرایت آداب و سنتهای ملتها به ادیان انجام گرفته است، 3- نسخ احکام ویژه دورههای گذشته بشر و جایگزین احکامی متناسب با شرایط نوین، 4- تکمیل چهار چوب معرفتی ـ عقیدتی و فقهی و اخلاقی و گسترش معارف مبسوط و مختصر ادیان پیشین به خاطر آمادهتر شدن استعداد درک و عمل انسانها در گذر تاریخ.
قرآن کریم و دین مبین اسلام ضمن اشتراک قوی با گوهر همه ادیان الهی پیشین، این چهار نقش و امتیاز را با خود داشت. لذا اگر تفاوتهایی بین قرآن کریم و متن فعلی عهدین مشاهده میشود ناشی از این تفاوتهای قهری است و لازم نیست در جست و جوی عوامل دیگری چون قهر و آشتی پیامبر اسلام با اهل کتاب برویم.
این گونه ارتباط و نقش قرآن با کتابهای پیشین اختصاص به تورات نداشته است که حداد در صدد کشف علاقه و مشارکتها و افتراقهای بین قرآن و تورات برآمده است، بلکه به همان میزان که قرآن کریم مشارکت در کلیات معرفتی و حکمی و اختلافاتی در سه حوزه فوق الذکر با تورات دارد، همان مشارکت و همان اختلافات را دقیقا با دیگر کتابهای آسمانی دارد.
اگر قرآن کریم در چندین مورد انجیل و تورات و زبور و صحف دیگر پیامبران پیشین و علمای آنها را به عنوان گواه حقانیت معارف قرآن و نبوت حضرت محمد(ص) طلبیده است با توجه به مطلب فوق کاملا به جا است، زیرا هم آن عالمان بهتر از مشرکان بت پرست و ملحدان، خدایی بودن معارف قرآن را میفهمیدند، و هم بشارت بعثت آن حضرت در تعدادی از کتابهای آسمانی آنان ثبت شده بود، و در مواردی آن قدر مشخصات دقیق داده شده بود که آنان هم چون فرزند خویش وی را در صورت ذهنی میشناختند. معلوم نیست این گونه گواه طلبیدن چگونه دلالت بر معلم بودن آنان برای پیامبر اسلام(ص) و اقتباس قرآن از آن کتابها دارد؟
تئوری اختلاف مواضع پیامبران اسلامی(ص) در دورههای زندگی مبارکش در مکه و مدینه نسبت به اهل کتاب، اولا این نظریه مستند تاریخی ندارد زیرا رابطه عملی معتدل آن حضرت با اهل کتاب که آمیزهای از جاذبه و دافعه حکیمانه بود از آغاز بعثت تا هنگام رحلت ادامه داشته و زندگی نامه و سیره عمل آن حضرت که در کتابهای تاریخ به صورت فراوان مضبوط است شاهد این اعتدال مستمر است. ثانیا آیات شریفه قرآن نسبت به اهل کتاب که از اولین سالهای بعثت شروع شد و تا آخر دوران رسالت ادامه داشته دارای همین خط اعتدال است.
اما آیه شریفه «وَ كَذَلِكَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ وَلِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَلِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»، حرف لام در مثل کلمه «لیقولوا» در ادبیات عربی گاه برای تعلیل و گاه برای غایت به کار برده میشود لام تعلیل بیانگر انگیزه انجام کار توسط فاعل است، اما لام غایت بیانگر نتیجه و غایتی است که بر کاری مترتب شود، گر چه مورد رضایت انجام دهنده کار نباشد، مانند لام در آیه شریفه «لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ ».
زیرا غرضی اصلی و رضایت و خواسته خداوند از ارسال پیامبران به سوی مردم، هلاک شدن آنان نیست، هلاک شدن انسانهایی که او آفریده است گر چه به خاطر گناهان و پس از اتمام حجت باشد موجب شادی و رضایت خدا نمیباشد، اما به هر حال این پدیده منفی نتیجهای است که بر ارسال رسل و انزال کتب مترتب میشود و سقوط مجرمان در هلاکت، معلول سوء تدبیر و انتخاب بد خود آنان بود بوده که علیرغم وجود بینه و راهنما موجب سقوط خود شدند، و خدا از آن کراهت دارد.
آیات قرآن کریم هم گرچه برای هدایت و سعادت و قبول بشر بر پیامبر اکرم(ص) نازل شده، نه آنکه مخاطبانی وحیانی بودن و حقانیت آنها را انکار کرده و پیامبر(ص) را به درس خواندن و فراگیری از عهدین متهم کنند، اما این پدیده منفی یکی از نتایج و غایاتی است که بر آن مترتب میشود بنابراین ذکر این داوری مخالفان در این آیه هیچ دلالتی بر حقانیت این داوری ندارد، و لازم بود که یوسف دره که یک عرب نویسنده است یادی هم از «لام غایت» در ذاکرهشان میماند.
چنانکه خود قرآن کریم هم بارها تاکید کرده است که آیات این قرآن برای عدهای سودمند میافتد، اما لجوجان معاند به دلیل سرپیچی از قبول آن خسارت و زیان میبینند: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا»، بنابراین گر چه لام موجود در این آیه در آغاز نظر هر دو احتمال را دارد، اما به قرینه آیات دیگر قرآن که صریحا احتمال تعلیل بودنش را نفی میکند مانند: «وَ قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلًا . قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»، قانون ادبیات اقتضا میکند که احتمال دوم را به صاحب کتاب نسبت دهیم که متناسب با دیگر بخشهای قرآن است.
توضیح و تفسیر کلمات هر نویسنده جهت داوری در قبول یا رد آن باید طبق فرهنگ خاص و اسلوب ویژه ادبی نگارنده آن کتاب باشد با توجه به این که قرآن کریم بارها آیاتی را از جانب خداوند خطاب به پیامبرش مطرح کرده که کاربرد واقعا کنائی داشته و مرادش تفهیم دیگران بوده است مانند: «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ»، که همگان میدانند مقصود این تعلیم و توبیخ و تهدید خود پیامبر اکرم(ص) نبوده است چون میتوان در آیه شریفه «فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكَ» قاطعانه ادعا نمود که مخاطب واقعی خود حضرت بوده و ارداه کنائی برای تفهیم و راهنمایی دیگران در این جا نبوده است؟
اگر دو احتمال اراده کنائی و حقیقی در این آیه وجود داشته باشد، باید در مقام ترجیح، تابع قرائن باشیم قاطعیت شکست ناپذیر پیامبر اکرم(ص) و فداکاریهای حیرت آفرین او در راه تبلیغ آیین اسلام بهترین شاهد و قرینهای بر نبوده ذرهای شک برای وی در رسالت خویش بوده است.
قوام امت به امام است و هر امتی امامی دارد که راهنمای سعادت او است، چه آنکه یک انسان مانند پیامبر(ص) باشد و یا یک کتاب هدایتگر «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»، مثلا قوم شعیب برای خویش امامی داشتند: «وَ إِنْ كَانَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ لَظَالِمِينَ . فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِينٍ». برای یهودیان و قوم حضرت موسی(ع) نیز کتاب آسمانی تورات، امام و پیشوا و راهنمای آنان بود.
با توجه به این نکته ادبی که دو کلمه «اماما و رحمة» حال برای «کتاب موسی» است که صریحا مقید به ظرف زمانی پیش از اسلام(من قبله) است، مفهوم این آیه کاملا روشن است که تورات امام و راهنمای مردم قبل از اسلام بوده است و در این آیه هیچ دلالتی ندارد که این تورات حتی پس از ظهور اسلام هم (و من بعده...) هم چنان امام مردم، و بالاتر آنکه امام کتاب آسمانی بعدی(قرآن) باشد معلوم نیست که آقای یوسف حداد با چه مجوز ادبی با این قید زمانی صریح مخالفت کرده است؟
اما آیه «فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ»، هیچ ارتباطی با پیروی از علمای یهود ندارد، زیرا اولا مرجع ضمیر «فبهداهم» پیامبران بزرگ الهی پیشیناند که نام هجده نفر از آنان در آیات قبل ذکر شده و حضرت موسی(ع) یکی از آنان است: «وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ ...»، ملاحظه میشود که فقط نام انبیاء برده شده که خداوند نبوت و کتاب و حکمت به آنان عنایت کرده است.
ثانیا در آیه شریفه حوزه اقتدای پیامبر اکرم(ص) به پیامبران قبل تصریح شده است که در چه موضوعی به آنان اقتدار کند و رهرو راه آنان باشد؟ شاید جمله پس از دستور اقتدا که فورا در داخل همین آیه جا سازی شده است قرینهای بر موضوع اقتدا باشد و آن موضوع، اعلام پیامبر اکرم اسلام(ص)است به همه مردم معاصرش که ایشان زحمات رسالت و هدایت مردم را بدون چشم داشت اجر و مزدی هم چون پیامبران پیشین انجام میدهد تا برخی بدگمانان احتمال انگیزههای دنیا طلبی را درباره آن حضرت به ذهن راه ندهند. در این صورت موضوع اقتدا هم هیچ ربطی به حوزه معارف دینی نخواهد داشت که آن حضرت به خاطر کمبود، ملزم به بهره گیری از معارف و کتابهای پیامبران پیشین شده باشد.
منبع: مستشرقان و قرآن، نقد و بررسی آؤای مستشرقان درباره قرآن
انتهای پیام