به گزارش ایکنا از اصفهان، حسن انصاری، عضو شورای عالی علمی مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی و پژوهشگر و مدرس و عضو هیئت علمی مدرسه مطالعات تاریخی مؤسسه مطالعات پیشرفته پرینستون در یادداشتی به اهمیت و ضرورت توجه به تاريخنگاری انديشه در عرصه روشنفکری دینی پرداخته و یکی از ضعفهای این جریان را بیتوجهی به این مقوله دانسته است. وی در این یادداشت که در بررسیهای تاریخی منتشر شده، نوشته است:
من معتقدم يکی از مهمترين راههای اصلاح انديشه و فهم ما از دين و مذهب شناخت دين و منابع دينی در بستر تاريخی آن است. اين شناخت درک ما را از تحول تاريخی فهمهای دينی ارتقا میدهد. اگر خواهان اجتهاد در اصول و فروعيم و اگر میخواهيم درک درستی از ديالکتيک «نص» و «تاريخ» و سهم مقتضيات زمان و مکان در فهم فقيهان و متکلمان از دين و منابع دينی داشته باشيم، چارهای نداريم الا اينکه به تاريخ مراجعه کنيم. قرآن را در بستر تاريخی عصر نزول و سيره پيامبر اکرم (ص) ببينيم و تعامل صحابه و تابعين و نسلهای بعدی را در مواجه با قرآن و وحی، پيامبر و سنتش، معنای شريعت و نسبت آن با امر دولت و قدرت دينی بفهميم. شناخت خود را از عوامل بروز و تحول دانشهای دينی به ويژه آنچه در نسبت با امر شريعت و قدرت دینی شکل گرفت مانند فقه و مذاهب آن، دانش اصول و همچنين مکاتب تفسيری به درستی اصلاح کنيم. تحول فکر و فهم دينی را بفهميم. همه اينها نيازمند تخصص در تاريخ است. آشنایی عميق با منابع تاريخی و متون است. بايد به شکل تخصصی در تاريخ کار کرد.
در حوزههای علوم دينی ما امروزه کسانی هستند که به ارزش مطالعات تاريخی پیبردهاند و از آن در بحثهای فقهی و اصولی و رجالی خود بهره میبرند (از اعلام معاصر اينجا يادی نمیکنم. اما از درگذشتگان بايد از استادم آيتالله علامه شيخ محمدرضا جعفری نام ببرم که دانشی عميق در حوزه تاريخ تفکر دينی و متون داشت). در سنت دانشگاهی ما در هشتاد سال گذشته آشنايان با تاريخ تفکر کم نبوده اند. عباس زرياب، نمونه برجسته آنان بود. ما در مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی چندين سال شاهد دقت ورزیهای او در فهم سيره و تاريخ اسلام بوديم. عباس زرياب، تاريخ اسلام و تفکر اسلامی را خوب میشناخت. در عين حال تاريخ ايران را به خوبی میدانست. به درستی میدانست عوامل سازنده فرهنگ ما و ايران امروز ما کدامند. تاريخ ايران را به عنوان يک کل و يک وحدت در عين کثرت از دوران هخامنشی به امروز میشناخت و ايران را در پرتوی این چارچوب میفهميد. تاريخ ايران را به مثابه «تاريخ ملی» می شناخت. میدانست که ايران فارغ از جغرافيای سياسیاش يک تاريخ پيوسته فرهنگی دارد که ريشه و سابقهاش به چند هزار سال فرهنگ و دولت ملی میرسد. به همين جهت هم قدر فرهنگ ملی ايران را میدانست و قدردان فرهنگ دينی و مذهبی آن بود. میدانست صفويه سنگ بنای دولت ملی نوين در ايران را گذاشتند.
روشنفکری دینی از اصلاح دینی زیاد سخن میگوید، اما به نظر من اين سنت فکری از فقر تاريخی نگری رنج میبرد؛ بينشی که لازمه هر گونه تفکر نقادانه و اصلاحی در عرصه دين و فهم دينی است. روشنفکران دينی در کشورهای عربی به دلایل مختلف از اين جهت وضع بهتری دارند. شايد دليلش اين است که معمولا نمايندگان روشنفکری دينی در آن کشورها تحصيلات اصلیشان در حوزه تاريخ و يا مطالعات اسلامی بوده (نمونههایی مانند محمد ارکون را داريم که خود استاد مطالعات اسلامی در سوربون بود). روشنفکری دينی ما از فقه و سيره و دانش کلام و تفسير سخن میراند و از برداشت های سنتی از اين علوم انتقاد میکند، اما ارزيابیهایش عموما در بستر فهمی تاريخی از اين دانشها نيست. سببش روشن است: تخصص در تاريخ دست کم تاکنون مورد اهتمام و دغدغه روشنفکری دينی نبوده. نمیتوان از تاريخ فقه و يا علوم دينی حرف زد، اما تخصص لازم و شناخت عميق از منابع تاريخی و متون و تحول فکر دينی بر پايه شناختی متن محور از مکاتب و آدمها در تاريخ فکر و فقه نداشت. اگر از سيره پيامبر اکرم(ص) حرف میزنيم و درباره امامت و خلافت و نسبت دين و سياست و تشيع و غلو و اعتدال دينی و حدیث و نسبت فقه و تصوف و از ولايت و ... سخن میگوييم بايد تاريخ اين مفاهيم و اين سنتها را به درستی بشناسيم. با استحسانات ذوقی نمیشود داوری کرد. بايد وارد ميدان شد و متون و نسخهها را خواند. خوب هم خواند. بايد مجتهدانه و در عين حال فروتنانه وارد اين ميدان شد. روشنفکری دينی اگر داعيه اصلاح دينی دارد نمیتواند اين انديشه را در فضایی انتزاعی دنبال کند. بايد از آسمان انتزاعيات فرود آمد و بر زمين «مطالعات تاريخی» ایستاد.
انتهای پیام