کد خبر: 3923471
تاریخ انتشار : ۲۶ شهريور ۱۳۹۹ - ۲۰:۲۳

انحصار مبدأ ادراک انسان به عقل، ظلم به تفکر و انسان است

منوچهر صدوقی‌سها اظهار کرد: فلاسفه‌ای که مبدأ ادراک انسان را منحصر به عقل کرده‌اند، ظلم بزرگی به فلسفه و تفکر و انسان کرده‌اند. قرآن را دست بگیرید و سیر اجمالی کنید و ببینید به چند مبدأ ادراک می‌رسید که در عرض عقل است. عرض به معنای هم‌ردیف یا پایین‌تر نیست، بلکه غیر از عقل قوایی در انسان هست.

به گزارش ایکنا؛ همایش «سهروردی و احیای حکمت فهلوی»، امروز ۲۶ شهریورماه به همت موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و با سخنرانی جمعی از اندیشمندان به صورت مجازی برگزار شد. آنچه در ادامه می‌خوانید، متن سخنان منوچهر صدوقی‌سها، مدرس برجسته فلسفه و عرفان اسلامی است؛

متأسفانه در دو سه قرن اخیر که مستشرقین و اتباع آنها به بحث فلسفه اسلامی پرداخته‌اند، چند حرف را بین کتاب‌ها و زبان‌ها انداخته‌اند، به این صورت که اولاً فلسفه‌ای به نام فلسفه اسلامی وجود ندارد. برای اینکه فلسفه از یونان به اسلام آمد و آن هم از طریق ترجمه محرف بوده است. البته این بخش دوم حرف درست است و متون یونانی خالی از تحریف ترجمه نشده است. گفته‌اند چون فلسفه یونانی در اسلامی آمد و مسلمین نیز به آنها پرداختند، چیزی که به آن فلسفه اسلامی می‌گویند، همان فلسفه یونانی است و در نهایت این است که ترجمه آن یا همان است، با این فرق که آن از چپ نوشته می‌شد و این از راست نوشته می‌شود.

فلسفه با مرگ ابن‌رشد نه‌تنها نمرد، بلکه متولد شد

یک بیان واهی دیگری هم داشته‌اند و هنوز نیز دارند و آن هم اینکه می‌گویند اصلاً فلسفه دینی که این فلسفه اسلامی نیز می‌گویید، ملحق به آن معنا است، امکان تحقق ندارد. چون نمی‌شود که فلسفه دینی باشد. برای اینکه اگر دینی بشود، کلام خواهد شد. در این چند سال اخیر، بنده شغل شاغل فکری‌ام پرداختن به این دو مسئله شده است. البته ادعای سومی هم دارند که می‌گویند که اگر هم فلسفه‌ای به نام اسلامی وجود داشته باشد، این نیز با مرگ ابن رشد مُرد. عبارتی گفته‌اند که جنازه فلسفه اسلامی با تشییع جنازه ابن رشد تشییع شد. به این ادعای سوم، سال‌های قبل پرداختیم که نتیجه‌اش کتاب تاریخ حکمای متاخر شد و در آنجا توانستیم معلوم کنیم که فلسفه اسلامی با مرگ ابن رشد نه‌تنها نمرد، بلکه متولد شد.

آنها می‌گویند فلسفه الزاماً امری انسانی است و صرفاً باید عقلی باشد. ظاهر این حرف خوشایند است. فلسفه نظامی است انسانی و نه الهی. نظام الهی وحی و نظام انسانی فلسفه است. دوم اینکه این نظام انسانی نیز باید مبتنی بر عقل باشد. وقتی اینطوری است، فلسفه دینی می‌شود مثلث چهارضعلی و یا مربع سه‌ضلعی، یعنی دیگر ما به ازایی ندارد. اصرار دارند در اینکه فلسفه صرفاً عقلی است.

در همین محدوده قدری صحبت می‌کنیم که آیا فلسفه ضرورتاً عقلی است و باید عقلی باشد یا خیر. اولاً ما باید اینجا مشخص کنیم که مراد به عقل چه عقلی است؟ برای اینکه می‌دانیم از سنت فلسفی از یونان تا برسد به اسلام، رسائل متعددی در معانی عقل داریم. مراد از این عقل که مبدأ فلسفه رسمی واقع می‌شود، کدام عقل است؟ بنده اینطور یافتم که این عقلی که می‌گویند، همان عقل بالفعل است و مرتبت سوم از مراتب چهارم عقل انسانی است. عقل بالفعل عقلی است که مجهولات را بر مبنای بدیهیات معنا می‌کند. در نتیجه آن عقلی که مبدأ فلسفه رسمی ادعا می‌شود که باید باشد، عقل بالفعل است که از انواع عقل انسانی است. عقل انسانی نیز عقل جزئی است. اما آیا عقل جزئی به کل حقایق اشراف پیدا می‌کند؟

متأسفانه در همین ساحت فلسفیات، مشهورات را دخالت می‌دهیم. یعنی همین که حرفی گفته شد، می‌شود یک مبنا و مبدأ و کسی فکر نمی‌کند این صحیح است یا نیست. عقل جزئی که اینقدر گفته می‌شود مدرک حقایق است، آیا در ادراکش مطلق است یا محدود؟ بهترین راه این است که به حرف فلاسفه رجوع کنیم. می‌دانیم در نصوص دینی این معنا به شدت نفی می‌شود. اطلاق امر جزئی و ادراکاتش در نصوص دینی قطعاً مردود است. در ساحت عرفانی نیز همینطور است.

مطلق عقل نفی نمی‌شود، بلکه اطلاق عقل قابل نفی است

از باب نمونه می‌شود به تفسیر سوره فاتحه از صدرالدین قونوی رجوع کرد و دید در مورد عقل جزئی چه می‌گوید. درست است که وی اولاً عارف است، اما حکیم هم هست. اما به سراغ فلاسفه هم که بیایید، می‌بینید حکمای طراز اول ما شیخ‌الرئیس بوعلی و یا ملاصدرا هستند که اینها به صراحت تام و تمام از عقل و ادراک عقلی نفی اطلاق می‌کنند. ما انکار نمی‌کنیم که عقل حقایق را می‌فهمد، حرف ما این است که دریافت عقلانی و اعتبار عقلانیات مطلق نیست. مطلق عقل را نفی نمی‌کنیم و نمی‌گوییم عقل مطلقاً راه ندارد، بلکه اطلاق عقل را نفی می‌کنیم. شیخ الرئیس و ملاصدرا و برخی دیگر اینطور گفته‌اند که اولا در عالم، موجوداتی هستند که عقل به ساحت آنها نمی‌رسد و صدرا به ذات اقدس حق تعالی تمثیل می‌کند. می‌گوید اصلاً به ساحت امکان بیایید و یک مسئله فلسفه، بحث از معدوم است. صدرا می‌گوید عقل به حقیقت معدوم مطلق راه دارد؟

شیخ الرئیس می‌فرماید واقف شدن بر حقایق اشیاء در قدرت عقل انسانی نیست. از اشیاء جز لوازم و اعراض را درک نمی‌کنیم و راه به ذات اینها نداریم. فصول واقعی اشیاء را که معرف حقیقی اشیاء است درک نمی‌کنیم. این را به وجدان نیز درک می‌کنیم. نزدیک‌ترین حقایق به ما خودمان هستیم. اما درک عقلی ما از خودمان چیست؟ جلوی آینه بنشینید و خود را ببینید و بپرسید چه کسی هستید؟ می‌گوید من فلانی هستم و اهل فلان جا هستم، اما اینها اعراض انسان است. نمی‌گویم به حقیقت خود نمی‌رسید، می‌گویم از طریق عقل نمی‌رسید. اما این معنای نفی مطلق عقل نیست، بلکه نفی اطلاق عقل است.

ادراک عقل به کم و کیف محدود است

نوع فلاسفه که عقلی هستند و مبدأ برایشان عقل است، در عین حال قائل هستند و تصریح می‌کنند به اینکه عقل هم به کم و هم به کیف ادراکش محدود است. اولاً در عالم اموری هستند که عقل مطلقاً راهی به ساحت آنها ندارد. صدرا صراحتاً فرمود ذات حق تعالی اینطور است و عقل راهی به ذات حق تعالی ندارد. این محدودیت کمی عقل است و نمی‌تواند به تمام موجودات برسد، بلکه به برخی از موجودات می‌رسد. اما در مقام کیف اشیائی که حقایقشان را درمی‌یابد، چنین نیست که کل حقایقشان را درک کند. تمام حقایق یک شیء را عقل نمی‌تواند دریابد.

باید بگوییم که اگر بنا باشد فلسفه ما صرفاً عقلی باشد، به این دلیل که عقل در کیف و کم در هر دو ناقص است، در نتیجه نظامی که به تنهایی با عقل به دست آید آن نیز ناقص خواهد بود. اگر بنا باشد که قائل شویم که عقل فاقد اطلاق است، نتیجه این خواهد بود که آنچه از این عقل ناقص به کم و کیف حاصل شود، آن هم به کم و کیف ناقص خواهد بود. فلسفه صرفاً عقلی جامع نیست برای اینکه اموری در عالم هستند که صورتی از آنها برای فیلسوف حاصل نمی‌شود و دوم اینکه حقایقی هم که با عقل دریافت می‌شود، کل حقیقت این اشیاء نیست.

فلسفه عقلی نمی‌تواند جامعیت داشته باشد. در نتیجه مگر آقایان در غایت فلسفه نمی‌گویند که غایت فلسفه این است که انسان یعنی فیلسوف پس از احاطه به حقایق عالم، خودش عالم دومی بشود، اما در مقام صورت؟ یعنی آنچه در عالم عین هست، این فلسفه وقتی فلسفه است که صور کل حقایق در نفس فیلسوف مصور شود. با این تعریفی که گفتیم، چنین کلیتی در تصور فیلسوف حاصل نمی‌شود، چون عقل به بسیاری از حقایق نمی‌رسد. بنابراین، غایت فلسفه نقض می‌شود، یعنی اینکه می‌گویند فیلسوف کسی است که صور همه حقایق، آنچنان که هست و همه حقایق باید در نفسش حاصل شود، این حاصل نخواهد شد و این یکی از ادله‌ای است که ما برای تکمیل فلسفه داریم و آن از این طریق حاصل می‌شود که عقل جزئی انسانی را به عقل کلی الهی متصل کنیم.

انحصار مبدأ ادراک انسان به عقل ظلم به تفکر است

فلاسفه‌ای که مبدأ ادراک انسان را منحصر به عقل کرده‌اند و معلوم است که عقل همان عقل جزئی است، اینها ظلم بزرگی به فلسفه و تفکر و انسان کرده‌اند. انسان قوه ادراکیه‌اش منحصر به عقل نیست. قرآن را دست بگیرید و سیر اجمالی کنید و ببینید به چند مبدأ ادراک می‌رسید که در عرض عقل است. عرض به معنای هم‌دریف یا پایین‌تر نیست، بلکه غیر از عقل قوایی در انسان هست. حق‌تعالی مبدأ حقایق است و اگر حق تعالی حقیقتی را به انسانی ارائه کند، آن انسان از طریق تعقل خود می‌تواند به آن حقیقت برسد؟

برخلاف آنچه مشهور است و این عبارت فلسفه اسلامی را دارای یک مصداق واحد می‌دانند، وقتی می‌گویند فلسفه اسلامی یعنی شفا و اسفار، اما لااقل عبارت فلسفه اسلامی، دو مابازا دارد که عنوانش را فلسفه اسلامی به معنی الاعم و به معنی الاخص گذاشته‌ایم. فلسفه از یونان به اسلام آمد و رایج شد. فلسفه یونانی در حوزه اسلامی تبدیل به دستگاه دیگری شد. یعنی شفا و اسفار برآمده یونانیات و اسلامیات است که تفاهم کردند و دستگاه سومی پیدا شد که یونانی و اسلامی محض نیست.

یک مصداق دیگر فلسفه اسلامی منظومه‌ای به نام فلسفه اسلامی به معنی الاخص است که آنچه آن را از فلسفه اسلامی به معنی الاعم جدا می‌کند مبادی آن است. مبدأ فلسفه اسلامی به معنی‌الاعم صرف عقل است، اما مبدأ دومی عقل به علاوه سایر مبادی است. این نظام استخراج نشده است، اما قابل استخراج است.

گزارش از مرتضی اوحدی

 

انتهای پیام
captcha