به گزارش ایکنا، حشمتالله قنبری، پژوهشگر تاریخ اسلام، شب گذشته، 12 دیماه، در برنامه تلویزیونی «هدی»، که از شبکه قرآن و معارف سیما پخش شد، به شرح فقراتی از نهجالبلاغه پرداخت که در ادامه متن آن را میخوانید؛
گفتوگو در اطراف توصیههای امیرالمؤمنین(ع) به مالک به اینجا رسید که امام(ع) فرمود با علما همنشینی داشته باش و مراد حضرت(ع) از همنشینی با آنها، به دلیل مطالعه و کتابشناسی نیست که بر واژگان احاطه داشته باشند و انباری از کتاب زیر جمجمه آنها باشد، چون اینها اینها اثربخشی ایجاد نمیکند. عالم کسی است که دردهای جامعه را بشناسد و نسبت به دردهای مردم دغدغه داشته باشد و علم و دانایی خود را برای بیرون بردن مردم از معضلات به صورت خاضعانه به استخدام درآورد. حکیم هم عالم است و هم با مشکلات دستگاههای اجرایی و محدودیتها و تنگناها که ممکن است دستگاهی به آن مبتلا باشد، آشنایی دارد.
گاهی ممکن است، شخصیتی فرزانگی و علم ویژهای داشته باشد، اما با محدودیتهای اجرایی غریبه باشد. علم این فرد ممکن است در کارکرد دستگاه، اثربخش نباشد که تبدیل به مزاحمت میشود. خیلی اوقات اتاقهای فکر بینتیجه میماند و دلیلش این است که مشکلات و گرفتاریهایی که پیشروی نظام اجرایی است را نمیدانند. معمولاً در مفهوم واژهها گرفتاری داریم. مفهومی به نام جوانگرایی را داریم که بسیار دلانگیز است، اما زمانی اینطور است که مفهوم آن به درستی ادراک شود. جوانگرایی کار ارزشمندی است و ضرورت اساسی یک نظام خلاق است، اما معنایش با خامگرایی متفاوت است. سپردن امانات سنگین مردم به دست افراد خام، حکم دین و عقل نیست.
گاهی مفهوم جوانگرایی در مقابل سالخوردگی قرار میگیرد، چون جوانی انسانها در سطوح مختلف معانی متفاوتی پیدا میکند، مثلاً در ورزش، کسی که به سن 35 سالگی میرسد، میگویند باید بازنشست بشود و همه او را سالخورده میدانند و شاید اسباب شکست تیم ورزشیاش هم بشود، اما 35 سالگی سن فرسایش نیست. برای اداره امور کشور نیز جوانی از یک مفهوم خاصی برخوردار است و در بیست و چندسالی اگر کسی وارد یک سیستم شود و علم و دانش را به خوبی آموخته باشد، نیاز به این دارد که حداقل 10 سال در سطوح مختلف، درخت وجودش را بارور کرده باشد، سپس میشود 35 سالگی و بعد 10 سال هم میتواند در سطوح عالی کار کند و چند سالی نیز میتواند به عنوان خُبره سیستم در خدمت نسل بعد باشد و نهایتاً نیز با عزت و احترام به افتخار بازنشستگی نائل شود.
همانطور که بیشتر ماندن یک مدیر در یک پست و مقام میتواند منشأ رخوت، نخوت و عجب باشد، سپردن کارهای مهم و بزرگ به کسانی که دوران طفولیت کاری خود را سپری میکنند، نیز خسارت است. جوانی در مدیریت یعنی برخوردار بودن از فکر خلاق، نشاط و شجاعت. یک وقت این ویژگی در 63 سالگی در شخصیتی مانند حاجقاسم سلیمانی به قدری بروز دارد که ولی امر مسلمین میفرماید اگر ایشان میماند، برای 10 سال دیگر میتوانست این سمت را با شادابی پیش ببرد؛ لذا حکیم اداری و دیوانی کسی است که هم از علم کافی برخوردار باشد و هم از قدرت کارشناسی برخوردار باشد و هم بتواند وضع موجود را بفهمد و نظراتش پختگی داشته باشد.
یکی از روایات درسآموز در این زمینه داستان لقمان حکیم است که تمام شاخصههای زمامداری در وجود او بود. یک نیم روزی خوابیده بود که صدایی شنید که ای لقمان آیا حاضر هستی که رئیس شوی؟ آن هم ریاستی که بین مردم حکم کند؟ وقتی این پیشنهاد را دریافت کرد، حکیمانه برخورد کرد و گفت اگر حکم قطعی پروردگار به این است که من حکیم باشم، قبول میکنم، برای اینکه اگر خداوند من را به این مقام نصب کند او اعانتکننده من میشود، علم اداره کردن را به من یاد میدهد و از خطاهای مدیریتی، من را بازمیدارد.
لقمان نمیگوید که خیر، میگوید اگر امر است، تسلیم هستم، یعنی نصبکننده میداند برای اداره این مسئولیت چه ویژگیهایی لازم است و ما نیز باید در تبعیت از امر خدا بگردیم و استانداردهای اداره کردن یک سیستم را در آدمی که میخواهد اداره کند شناسایی کنیم. در ادامه دارد که لقمان میگوید اما اگر این سؤالی که از من شده به معنای اظهار آمادگی است و میخواهند ببینند آیا من اختیار دارم یا خیر، باید بگویم آرزو دارم خداوند من را از این بلا معاف کند. او به عنوان حکیم و عبد خدا پذیرفتن امر مردم را ابتلا میداند.
دو نکته در این فراز وجود دارد؛ یکی اینکه خدا علم و آگاهی دارد، اما باز هم میپرسد. چون لقمان هم در کنار همه شایستگیها باید آمادگی لازم برای این مسئولیت را داشته باشد. این روایات برای قصه گفتن نیست، برای این است که رسمالخط زندگی قرار بگیرد و خدا با همینها با ما احتجاج میکند. نکته دوم اینکه، لقمان علیرغم برخورداری از شایستگیهای لازم برای قبول این مسئولیت، دستوپا نمیزند، بلکه با توحید ناب و خالص و یک اراده خللناپدیر، امر خودش را به اراده خدا گره میزند.
در ادامه روایت آمده است، جمعیتی از ملائکه متعجب شدند و فکر نمیکردند به کسی پیشنهاد مدیریت شود و قبول نکند. لقمان از خواب بیدار شده بود و با حالت آمیخته با آرامش به آنها نگاه کرد و گفت ریاست مسئولیت سختی است و تصمیم در مورد سرنوشت مردم عملی است که ظلم از هر طرفی آن را احاطه کرده و ممکن است هر تصمیمی بگیرم به خسارتی بخورد که ظلم به طبقهای است. میگوید اگر کسی مسئولیتی پذیرفت، ممکن است با یاری خدا موفق باشد، اما اگر اشتباه برود، راه ابدیت را گم میکند و طعم سعادت را حس نمیکند، لذا میگوید اگر کسی در این دنیا به خاطر بیمقامی و بیمسئولیتی ناشناخته بماند، بهتر از کسی است با این ریاست احساس شرف کند، اما همه ابدیتش را از دست بدهد. چون وقتی رئیس شد، اگر الهی نباشد به فتنه میافتد و کسی که به سمت فتنه میرود، رنگ سعادت را نمیبیند.
ملائکه حیرتزده شدند و وقتی او با ملائکه گفتوگو کرد، خِشت را زیر صورت گذاشت و خوابید اما وقتی بیدار شد حکیم شد و سراسر وجودش از حکمت آکنده شد و در قرآن هم اسمش برده شد و لقمان یک پای همه حکمتهاست. پیامبر(ص) فرمود وقتی پیشنهاد ریاست به لقمان شد و اجازه خواست رئیس نباشد، خداوند به داود(ع) پیشنهاد کرد و او قبول کرد و شرطی هم نگذاشت. اما او لقمان را با تمام علم و حکمتش به استخدام حکومت خودش درآورد و لقمان نیز از یاری او مضایقه نکرد. داود(ع)، پیامبر بود اما مستغنی از رای و نظر لقمان نبود و خداوند حکمت را از ناحیه لقمان به او داد، این یعنی اگر رئیس شدی به خودت مغرور نشو و متواضعانه به دنبال حکیم برو و بعد هم آن حکیم دید این رئیس تا این حد با حکمت است، قبول میکند، چون اگر بتواند یاری کند و بدون عذر نپذیرد، جفا کرده است.
انتهای پیام