به گزارش ایکنا، محمدکاظم شاکر، عضو هیئت علمی گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه علامه طباطبایی، شب گذشته، 5 اردیبهشتماه، در سلسله نشستهای تفسیر موضوعی و معارفی قرآن که به همت مؤسسه بینالمللی حکمت برگزار میشود، با موضوع «معناشناسی کتاب و حکمت و رابطه این دو در قرآن» به ایراد سخن پرداخت که در ادامه متن آن را میخوانید؛
در قرآن کریم 10 مرتبه اصطلاح کتاب و حکمت در کنار یکدیگر به کار رفته است. یکی از راهها برای معناشناسی کلمات قرآن این است که از طریق همنشینها، جانشینها و تقابلها به معنا پی ببریم. برای من جالب بود که چرا در قرآن 10 مرتبه بر این زوج به صورت توأمان تأکید شده است و هم در مورد پیامبر اسلام(ص) و هم در مورد عیسی(ع) این زوج به کار رفته و هم در مورد دیگر انبیا(ع). در مورد پیامبر اسلام(ص) در آیه 113 سوره «نساء» میفرماید، خداوند بر تو کتاب و حکمت را نازل کرد و در آیات 129 و 151 سوره «بقره» نیز این تعبیر را داریم که پیامبر(ص) را فرستاد تا آیات خدا را بر آنها بخواند و به آنها کتاب و حکمت بیاموزد. در سوره «آل عمران»، آیه 48 و «مائده» آیه 110 این تعبیر را داریم و به طور کلی، به نحوی که همه انبیا(ع) را شامل شود، در آیه 81 «آل عمران» این تعبیر به کار رفته است.
بنابراین سؤال بحث روشن است که در قرآن 10 بار این زوج آمده و باید دید مراد از اینها چیست و چه رابطهای دارند؟ شاید در ذهن ما و شما بیاید که وقتی میگویند کتاب، یعنی قرآن، اما آیا مراد از کتاب همان قرآن است و یا مراد از کتاب برای موسی(ع) تورات و برای عیسی(ع) انجیل است؟ در دو آیه قرآن میگوید: «وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ»، اینکه میگوید کتاب و حکمت و تورات و انجیل را به عیسی(ع) تعلیم دادیم؛ یعنی این کتاب و حکمت غیر از تورات و انجیل است. ظاهر اینها تنوع است و بنابراین مراد از کتاب در این سیاق انجیل نیست و یا در آیات مربوط به پیامبر(ص) مراد قرآن نیست، بلکه یک معنای دیگری دارد.
در معناشناسی با دو نوع معنا سر و کار داریم که اینها نیز در اکثر کتب معناشناسی آمده و هر کسی به بیانی گفته است، اما اصطلاحی که بنده به کار میبرم از آقای ایزوتسو است. ایشان در یکی از کتب خود میگوید برای یافتن معنای کلمات باید دو معنا را مورد نظر داشته باشیم؛ یکی معنای پایه و دوم معنای ارتباطی کلمات است. مترجم مورد دوم را نسبی ترجمه کرده که همین مسئله موجب شده تا خیلی از محققین به اشتباه بیفتند. در حالی که این از یک ترجمه غلطی ناشی شده است. مراد از ارتباطی همان است که وقتی یک کلمه در ارتباط با کلمات دیگر قرار میگیرد، مثلا وقتی میگویید ما به روستایی رفتیم و سرشماری کردیم و 80 درصد افراد این روستا بیسواد هستند؛ یعنی وقتی صحبت از روستا و سواد و بیسوادی است، مراد خواندن و نوشتن است، اما وقتی یک دانشجو در مورد یک استاد دانشگاه نظر داد که برخی از استادها بیسواد هستند و یا میگوید برخی کمسواد و یا برخی نیز باسواد هستند و مراد از این عبارت در این جمله خواندن و نوشتن است. بنابراین همان معنا را دارد اما چون در مورد دانشگاه به کار رفته، مشخص است که مرادش خواندن و نوشتن نیست.
پس معنای پایه یعنی همان معنای ریشه و بهترین کتاب در این زمینه معجم مقاییس اللغه است که این کتاب منحصر به فرد است که فقط به معنای اصل پرداخته و مراد از اصل نیز ریشه است که مثلاً ریشه «نصر» در هر اشتقاقی که آمده باشد یک معنای سیالی دارد که در همه اینها هست و بعد به اشتقاقها میآید و متفاوت میشود و در کاربردها نیز متفاوت میشود. بنابراین میخواهیم معنای پایه کتاب و حکمت را تبیین کنیم و سپس ارتباط اینها با یکدیگر را مطرح کنیم.
در این جلسه باید در باب کتاب سخن بگوییم که مراد از کتاب در سیاق حکمت به چه معنایی است. ابتدا باید دید معنای اصلی کَتب، کتاب، مکتوب و کتابه چیست. شاید به ذهن بیاید که مراد نوشتن و نوشته باشد و شاید فکر کنید نوشتن معنای اصلی باشد، اما لغتشناسان این را نمیگویند؛ یعنی وقتی به کتاب معجم مقاییس اللغه و یا مفردات راغب که مراجعه میکنیم، میبینیم ابن فارس میگوید «کاف تا باء» یک اصل بیشتر ندارد که به معنای جمع شدن چیزی با چیز دیگر است. کتاب و کتابه که در ذهن ما است نیز از همین باب است و همچنین جایی که به معنای واجب شدن آمده نیز از همین باب است. همینطور به حکم نیز کتاب گفته شده و سرنوشت نیز به معنای کتاب است، بنابراین ابن فارس سخنی از نوشتن ندارد. ابن درید در کتاب جمهره اللغه میگوید مراد ضمیمه کردن چیزی به چیز دیگر است و طبرسی نیز در مجمع میگوید اصل آن جمع است.
خلیل ابن احمد فراهیدی نیز در کتاب «العین» که اولین معجم لغوی به جا مانده در زبان عربی است میگوید وقتی ریسمانی را از یک سوراخ بینی ناقه داخل کنید و بیرون آورید و افسارش را بگیرید به این معنا است که این دو سوراخ بینی را جمع کردید و پیوند زدید. یا میگوید کَتب یعنی دوختن چیزی با بند چرمی. بنابراین کَتَب به معنای ضمیمه کردن چیزی به چیز دیگر است. اما این نوشتن که رایج شده چه نسبی با جمع و ضمیمه دارد؟ راغب میگوید در عرب که نوشتن را کتابت میگویند به خاطر این است که حرفی به حرف دیگر ضمیمه میشود. البته من این حرف را قبول ندارم، چون در گفتن نیز این اتفاق میافتد. به نظر بنده نوشتن را از این جهت کتابت گفتهاند که چیزی روی چیزی ضمیمه میشود؛ یعنی حروف و عبارات روی یک صفحهای قرار میگیرد که این صفحه میتواند کاغذ و یا پارچه و ... باشد. همچنین میتواند قلب و چشم باشد که چنین استعمالهایی نیز داریم و گاهی به طرف مقابل میگوییم از چشمهای شما فلان چیز را میخوانم. حتما علائمی در این چشم هست که مثلاً چشم نگاه میکند و میگوید این بیماریها را دارید.
در مورد سواد هم باید بگویم مراد از این سیاهههایی که روی سفید نوشته میشود، است. بنابراین کسی که سواد دارد؛ یعنی میتواند این سیاههها را بخواند، لذا کتابت یعنی این مطالب به صورت سیاه روی کاغذ میآید و این میشود کتاب. وجه تسمیه کتاب این است و معنای جمع را نیز نباید فراموش کرد، بنابراین نباید اشتباه کرد که بگوییم کتاب یعنی نوشته، چراکه برخیها استدلال میکنند کتاب یعنی چیزی که بینالدفتین باشد و بعد استدلال میکنند که پیامبر(ص) فرمود من دو چیز را در میان شما قرار دادم، کتاب و عترت و بعد میگویند حالا که در این حدیث به کتاب اشاره شده، پس قرآن در زمان پیامبر(ص)، بینالدفتین بوده است. این چه استدلالی است؟ آنچه بینالدفتین است به نام مصحف نامیده میشود و به همین دلیل به مصحف فاطمه(س) میگفتند مصحف. بنابراین کتاب به معنای بینالدفتین که ما میگوییم نیست و معنای اصلی آن حتی به معنای نوشته هم نیست.
در یکی از آیات قرآن داریم که فرمود: «كَانَ ذَلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا»، اما یکی از اشتباهاتی که شده این است که مراد لوح محفوظ است که بعد بر پیامبر(ص) نازل شد، اما عقل این را نمیپذیرد. برای نمونه جنگ حنین در یک زمانی بوده و بعد آیاتی نازل شده و یا یک خانمی مشکلی پیدا کرده و بعد آیهای نازل شده و اگر این اتفاق نمیافتاد که آیه نازل نمیشد و باید گفت قرآن در گفتوگو تولید شده است. وحی و الهی است، اما نگویید اینها بوده است. چون وقتی میگویید بوده با جبر ارتباط پیدا میکند و بعد چون نمیتوانند توجیه کنند میگویند در علم خدا بوده و ... . اینها نظریات غلط پشت غلط است که بعد هم متکلمین را مجبور میکنند به دردسر بیفتند و توجیه کنند. در این آیه، مراد از مسطور، به معنای نوشته شدن نیست.
یا وقتی میگوید: «إِنَّ الصَّلَاةَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَابًا مَوْقُوتًا»، ربطی به نوشته ندارد، بلکه یعنی نماز لازم شده و منضم به انسان است و نباید ترک شود و اصلیترین راه ارتباط با خداوند نماز است لذا فرمودند: به من تا زمانی که زنده هستم، نماز و زکات سفارش شده است. نامه اعمال نیز یعنی همان چیزی که به گردن ما آویزان است و نمیتوانیم از آن فرار کنیم و منضم به ما است. بنابراین اینکه نامه اعمال چپ یا راست باشد با خود ما درست میکنیم، لذا نامه اعمال نیز چون به ما ضمیمه شده، کتاب است.
اما باید به سراغ کتابی برویم که مقابل حکمت است. آن کتاب به معنای قانون عدل است. اینکه میگویند قانونمداری؛ یعنی جامعه باید قانونمدار باشد و برای هر جامعهای این قانون لازم است. قانون به جامعه منضم است. اما چرا این طور است؟ برای اینکه آدمها مختلف هستند، به همین دلیل در زندگی اختلاف پیدا میکنند و برای رفع این اختلاف نیز سه راه وجود دارد؛ یکی اینکه هر کسی بر سر دیگری بزند که با فلسفه اجتماع ناسازگار است. دوم جدایی است که مثلاً احزاب جمع میشوند و سپس جدا میشوند، اما این کار هم خلاف فلسفه زندگی است. اما راه معقول این است که نه ستیزه میکنیم و نه از هم جدا میشویم، بلکه بر اساس قانون زندگی میکنیم.
در قرآن هم میفرماید: «وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ». در یک آیه دیگری نیز فرمود: «وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا»؛ یعنی اول وحدت است و بعد اختلاف پیش آمده است. این طبیعت جامعه انسانی است که اختلاف کردند. حال باید این اختلاف رفع شود و برخی آیات را داریم که شأن کتاب را قانون میدانند. برای نمونه در آیه 213 سوره بقره آمده است: «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»؛ یعنی کتاب برای همین است که اختلاف را برطرف کند.
همچنین قانون باید به عدل باشد. این پیام این آیات است و کتاب در این آیات به تصریح قرآن، شأن قانونمندی دارد. همچنین در آیه: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ»، کتاب به همراه میزان آمده است و باید توجه کنیم که در برخی از آیات، به همراه کتاب، فرقان و حُکم را نیز داریم که گرچه تعدد مفهومی دارند، اما وحدت مصداقی دارند، بنابراین در این آیات، محل بحث کتاب به معنای قانون است و جامعه نیاز به قانون عدل دارد و این معنای مهمی است که قرآن میخواهد القا کند.
گزارش از مرتضی اوحدی
انتهای پیام