به گزارش ایکنا از اصفهان، سخنان اخیر عبدالکریم سروش درباب «دین و قدرت»، انتقادهای زیادی در محافل علمی، حوزوی، دانشگاهی و روشنفکری بههمراه داشت، در همین رابطه حسن فایضی، پژوهشگر، مدرس دانشگاه و دانش آموخته دانشگاه تهران در یادداشتی و با ارائه هشت ادله قرآنی به نقد و رد سخنان اخیر سروش پرداخته که متن آن را در ادامه میخوانید:
سخن اصلی عبدالکریم سروش در نظریه «دین و قدرت» این است که «رویدادهای تاریخی در 23 سال مأموریت پیامبر(ص) اسلام نشان میدهد، محمد(ص) فردی قدرتطلب و اقتدارگرا بوده است و برای بهدست آوردن قدرت و حفظ آن از اعمال خشونت هم ابایی نداشته است»؛ سروش در اصل، لفظ «خشونت» را بهکار نمیبرد ولی مثالهای ایشان لاجرم چنین مفهومی را به ذهن متبادر میکند. با توجه به کلیت مطالب وی، به هشت نکته کلیدی در نقد این نظریه خواهم پرداخت:
قدرت اساس مناسبات انسانی و مقاوم حیات اجتماعی است. لیبرالهای افراطی نیز که تلاش در جهت محدودیت قدرت دارند به ضرورت آن در قوام جامعه معترف بوده و متعرض اصل آن نشدهاند. انسانها در روابط اجتماعی بهطور مداوم در حال اعمال قدرت و یا در معرض آن قرار دارند. این خصیصه در جوامع بشری از بدو تاریخ وجود داشته و هیچ استثنایی بر این قاعده جهانشمول متصور نیست.
دانشنامه علوم سیاسی آکسفورد، در تعریف کلی از قدرت آنرا بهطور کلی به معنای وادار کردن مردم (چیزها) به انجام کاری دانسته است که بدون آن انجام نمیدادند. ماکس وبر، قدرت را امکان اعمال اراده یک فرد در روابط اجتماعی به رغم مقاومت دیگران میداند؛ اما وبر قدرت را زمانی که قادر به ایجاد موقعیت فرماندهی و وظیفه فرمانبرداری میداند، که بر اساس منبع مشروعیت مشخصی، قادر به اعمال سلطه در روابط اجتماعی باشد.
با توجه به تعریف دانشنامه علوم سیاسی آکسفورد و نظرات اندیشمندان، قدرت تحمیل اراده یک شخص به دیگران، علیرغم میل آنهاست. بنابراین باید قدرت را در عرصه سیاست و اجتماع، توان تأثیرگذاری بر روند سیاستها و اعمال دیگران (از قبیل افراد، گروهها، احزاب، حکومتها و دولتها) از راه محرومسازی (واقعی یا تهدیدی) در صورت مخالفت یا عدم همراهی با سیاستها و اهداف مورد نظر دانست. به این ترتیب قدرت سیاسی از بطن قدرت به معنای عام شکل میگیرد. قدرت سیاسی مجموعه نیروهای مادی و معنوی است که به وسیله آن دارنده و مالک آن اراده خود را بر افراد جامعه تحمیل و آنان را به اطاعت و فرمانبرداری از تصمیمات و قوانین خود وادار میکنند. تبدیل قدرت به قدرت سیاسی نتیجه توزیع قدرت و نهادینهشدن قدرت است. این تحول در عصر جدید در سه سطح و با ملاحظات زیر در جوامع مدرن انجام میپذیرد.
سطح نخست محدود و مقیدکردن قدرت سیاسی به قانون است. سطح دوم، غیرفردی کردن قدرت سیاسی و سازماندهی کردن قانونی آن است و سرانجام سطح سوم، در توزیع قدرت سیاسی از طریق سازمان در میان جامعه است. بنابراین، نهادینه کردن و توزیع قدرت سیاسی را میتوان به نوعی مترادفهایی بهشمار آورد که طی یک فرآیند خطی به یکدیگر منتهی میشوند یا بهطور دقیقتر میتوان گفت که نهادینه شدن قدرت سیاسی منجر به توزیع آن در سطح جامعه میشود. قدرت سیاسی طی این فرآیند باید واجد ویژگی قانونمندی باشد. قانونمند شدن قدرت سیاسی تنها خصیصه مشروعیتبخش به قدرت در جهان امروز است و آن را به اقتدار ارتقا میدهد. اقتدار را باید مترادف قدرت سیاسی دانست که بهرهمندی یکی از منابع مشروعیت عقلانی یا قانونی، سنتی، فرهای یا کاریزماتیک و یا آمیزهای از آنها باشد. بنابراین، بهطور خلاصه باید گفت که نهادینهشدن قدرت آن را مبدل به قدرت سیاسی میکند و قدرت سیاسی نهادینه نیز واجد ویژگی مشروعیت شده و به اقتدار مبدل میشود.
نظر به مطالب پیشین و تعریفی که از قدرت صورت گرفت، به سراغ قرآن میرویم و با جستاری در آیات آن، به کنه حقیقت آن پی خواهیم برد. در سوره احزاب که از سورههای مدنی است، خداوند رسالت نبی اکرم(ص) را در آیات 45، 46 و 48 این سوره اینگونه تشریح میکند: «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا؛ ﺍی ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﺑﻪ ﺭﺍستی ﻣﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺷﺎﻫﺪ ﺑﺮ ﺍﻣﺖ ﻭ ﻣﮋﺩﻩﺭﺳﺎﻥ ﻭ ﺑﻴﻢﺩﻫﻨﺪﻩ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻳﻢ»؛ «وَدَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُّنِيرًا؛ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻋﻮﺕﻛﻨﻨﺪﻩ ﺑﻪﺳﻮی ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﻭ ﻭ ﭼﺮﺍغی ﻓﺮﻭﺯﺍﻥ ﺑﺮﺍی ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺟﻬﺎﻧﻴﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻳﻢ»؛ «وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا؛ ﻭ ﺍﺯ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﻭ ﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻥ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻣﻜﻦ ﻭ ﺁﺯﺍﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ ﻭ ﺑﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﻮﻛﻞ ﻛﻦ، ﻭ ﻛﺎفی ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﻭ ﻛﺎﺭﺳﺎﺯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ»؛ این آیات در مدینه بر پیامبر(ص) نازل شده و چنانچه مکی بود گفته میشد، پیامبر(ص) در مکه در ضعف قرار داشت.
خداوند تبارک و تعالی حضرت ختمی مرتبت محمد(ص) را به پیامبری مبعوث کرد و این آیات را بر او نازل فرمود تا گواه و بشارتدهنده باشد، لذا پیامبر(ص) تنها به دعوت کردن مبعوث شد و به او فرمان داد که در مقابل آزار کافران و آزار منافقان از آسیب زدن به آنان خودداری کند، زیرا آنان نقشه ترور پیامبر را طراحی و درصدد بودند شبانه بر پیامبر(ص) هجوم آورند، خداوند به او فرمان هجرت داد، در آیه 48 احزاب فرمان به خویشتنداری داد و نگفت در برابر مخالفان دین خدا شمشیر به دست گیر، در هیچ سوره دیگری هم چنین گفته نشده است، آیات مربوط به قتل و کشتار، در حین جنگ است.
در تعریف قدرت بیان شد قدرت تحمیل اراده یک شخص به دیگران است؛ در آیه 256 سوره بقره آمده است: «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ ﺩﺭ ﺩﻳﻦ، ﻫﻴﭻ ﺍﻛﺮﺍﻩ ﻭ ﺍﺟﺒﺎﺭی ﻧﻴﺴﺖ ﻛسی ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛسی ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭی ﺍﺟﺒﺎﺭ ﻭﺍﺩﺍﺭ ﺑﻪ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻦ ﺩﻳﻦ ﻛﻨﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﻫﺮ ﻛسی ﺑﺎﻳﺪ ﺁﺯﺍﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎ ﺑﻪ ﻛﺎﺭﮔﻴﺮی ﻋﻘﻞ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻜﻴﻪ ﺑﺮ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺤﻘﻴﻖ، ﺩﻳﻦ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﻳﺮﺩ. ﻣﺴﻠﻤﺎً ﺭﺍﻩ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍهی ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻗﺮﺁﻥ، ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻌﺼﻮم ﺭﻭﺷﻦ ﻭ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﭘﺲ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻃﺎﻏﻮﺕ ﻛﻪ ﺷﻴﻄﺎﻥ، ﺑﺖ ﻭ ﻫﺮ ﻃﻐﻴﺎﻥﮔﺮی ﺍﺳﺖ ﻛﻔﺮ ﻭﺭﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ، بیﺗﺮﺩﻳﺪ ﺑﻪ ﻣﺤﻜﻢﺗﺮﻳﻦ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻩ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮔﺴﺴﺘﻦ ﻧﻴﺴﺖ، ﭼﻨﮓ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺷﻨﻮﺍ ﻭ ﺩﺍﻧﺎﺳﺖ.»
خداوند متعال در این آیه پذیرش دین را بر بشریت تحمیل نکرده، به پیامبر(ص) و به مؤمنان فرموده در پذیرش دین هیچ اجباری نیست و در آیه 99 سوره یونس فرمودند اگر خداوند میخواست در دین اجباری باشد خود چنین میکرد؛ «وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَن فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّىٰ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ؛ ﺍﮔﺮ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﻣﻰﺧﻮﺍﺳﺖ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﻫﻤﻪ ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦﺍﻧﺪ ﺍﺟﺒﺎﺭﺍً ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻣﻰﺁﻭﺭﺩﻧﺪ؛ ﺍی ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ، ﺩﺭ ﺣﺎلی ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺟﺒﺎﺭی ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻪ ﭘﺲ ﺁﻳﺎ ﺗﻮ ﻣﺮﺩم ﺭﺍ ﻭﺍﺩﺍﺭ ﻣﻰﻛنی ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺟﺒﺎﺭ ﻣﺆﻣﻦ ﺷﻮﻧﺪ.»
سه موضوعی که قدرت با آن سازگار نیست ولی در دین وجود دارد عبارتند از:
الف - ماهیت قدرت با عدالت سازگار نیست.
آنچه از تعریف قدرت و نظریات اندیشمندان در این خصوص مستفاد میشود در ماهیت قدرت عدالت حداقل برای مخالفان وجود ندارد.
در دین مبین اسلام، پیامبر(ص) بر اجرای عدالت مأمور شده است: «فَلِذَٰلِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ لَا حُجَّةَ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ؛ به این سبب تو همه را به دین اسلام و کلمه توحید دعوت کن و چنانکه مأموری پایداری کن و پیرو هوای نفس مردم مباش و بگو که من به کتابی که خدا فرستاد قرآن ایمان آوردهام و مأمورم که میان شما به عدالت حکم کنم، خدای یگانه پروردگار همه ما و شماست، پاداش عمل ما بر ما و عمل شما بر شماست و پس از تبلیغ رسالت دیگر هیچ حجت و گفتوگویی بین ما و شما باقی نیست. خدا روز جزا برای حکم حق میان ما جمع میکند و بازگشت همه به سوی اوست.»
ب - قدرت، مخالفان را دعوت به اندیشیدن نمیکند.
در قدرت مخالفان را به تعقل و اندیشه ترغیب نمیکنند، بلکه با زور و ارعاب است که دیگران را به گفتار و اعمال رفتار مجبور میکنند، ولی در قرآن بیش از 50 آیه در سور مختلف مخالفان را به اندیشه و تعقل دعوت کرده است: «لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ؛ در حقيقت ما كتابى بهسوى شما نازل كرديم كه ياد شما در آن است آيا نمىانديشيد»؛ «إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ؛ ما آن را قرآنى عربى قرار داديم باشد كه بينديشيد»؛ «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ؛ بدانيد كه خدا زمين را پس از مرگش زنده مىگرداند به راستى آيات خود را براى شما روشن گردانيدهايم باشد كه بينديشيد.»
ج - نفرت و انزجار مردم از صاحبان قدرت.
در قدرت مردم نفرت و انزجار نسبت به صاحبان قدرت دارند، ولی در دین مبین اسلام مودت و مهربانی با مردمان، تأکید شده است. «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ؛ پس به بركت رحمت الهى با آنان نرمخو و پرمهر شدى و اگر تندخو و سختدل بودى قطعا از پيرامون تو پراكنده مىشدند پس از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه و در كارها با آنان مشورت كن و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن زيرا خداوند توكلكنندگان را دوست مىدارد.»
سروش چگونه دینی که پیامبرش را بارها در آیات مختلف میفرماید: «تو مسئول ایمان افراد نیستی»، «ای رسول ما تو را وکیل و نگهبان مردم قرار ندادیم» به قدرت متهم میکند؟ آن نیمرخی که سروش دیده است، محکمات و متشابهات دارد، و قابل انکار نیست، ولی دین مبین اسلام همین یک وجه نیست و افراطیان هم براساس همین یک وجه در رفتار و گفتار عمل میکنند و این نظریه از منظر سیاسی و اجتماعی ابزار در دست اصحاب خشونت و بنیادگرایی دادن و محق دانستن آنان است.
آنچه سروش به آن تصریح دارد «خدای محمد خوفناک، رعبآور، ترسناک و شکنجهگر بوده که محمد را اینگونه تألیف کرده است...»؛ پرسشی که باید سروش به آن پاسخ دهد، این است مگر خداوند نیازمند است که شکنجهگر باشد؟ در صورتی که خداوند میفرماید: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ؛ اى مردم شما به خدا نيازمنديد و خداست كه بىنياز ستوده است.»
او رحمان است و رحمان آغازی است عاشقانه که باید او را درست شناخت، بهسوی او که میرویم آن را مهربانی مییابیم ایستاده بر فراز و فرود جهان و تابنده بر هرچه که هست، زیرا بر عرش «الرَّحْمَٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَىٰ» استیلا دارد، رحمانی که همه آفرینش از نعمتهای او برخوردار هستند، مؤمن و کافر در زیر چتر خود روزی میخورند. رحمان همان آغاز عاشقانه است که اگر دلی به سویش رو بگرداند، آن انسان ناامید و بیسرانجام، امید را برای او رقم میزند، این واقعیت و بشارتی است از جانب رحمان «تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ»، مهربان دائمی و همیشگی است. او بخشنده، مشفق، آمرزنده، رئوف و مهربان است و کلمه رحمان و مشتقات آن بعد از کلمه الله ۱۶۹ بار در قرآن تکرار شده است و در بیش از 70 آیه خود را چنین معرفی کرده است: «فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ؛ پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت و خداوند توبه او را پذیرفت، زیرا خدا بسیار توبهپذیر و مهربان است»(آیه ٣٧/ بقره). عذاب و شکنجه از ویژگی ستمگران است، و خداوند ستمگران را دوست ندارد: «لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ»(آیه ٤٠/ شورا). با نزول کتب آسمانی و ارسال رسل راه را به خوبی نشان داده: «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا»(آیه ٣/ انسان). بیخردان تهی مغز، مهیاکننده عذاب هستند و خود انتخاب گرند، و هیزمآورنده آن عذاب هستند: «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ؛ پس اگر نكرديد و هرگز نمىتوانيد كرد از آن آتشى كه سوختش مردمان و سنگها هستند و براى كافران آماده شده بپرهيزيد»(آیه ۲۴/ بقره).
سروش در بخش دیگر از سخن، گفته «این قصه (خدای محمد خوفناک، رعبآور، ترسناک و شکنجهگر... ) فقط در اسلام است که آن قدر مهیب است، ما در تورات جهنم نداریم، بعدها در تفاسیر تورات قصه جهنم پیدا شد در خود تورات چنین چیزی نیست، در انجیل جهنم هست نه اینکه نباشد و عیسی چند بار یاد میکند که گرفتار عذاب الهی خواهید شد در همین حد، بیشتر از این نیست، یعنی چندان رعبآور نیست... اما در قرآن این ماجرای تعذیب، شکنجهکردن، ترساندن، تهدید کردن خیلی شدید است و همه ما از آن خبر داریم...».
سروش در این بخش زیرکانه دنبال جدا کردن خدای موسی و عیسی از خدای محمد(ص) است. سراغ قرآن میروم تا ببینم در رسالت پیامبران تمایزی است. خداوند در آیه 13 سوره شورا میفرماید: «شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ؛ از احكام دين آنچه را كه به نوح درباره آن سفارش كرد براى شما تشريع كرد و آنچه را به تو وحى كرديم و آنچه را كه درباره آن به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش کردیم كه دين را برپا داريد و در آن تفرقهاندازى مكنيد بر مشركان آنچه كه ايشان را به سوى آن فرا مىخوانى گران مىآيد خدا هر كه را بخواهد بهسوى خود برمىگزيند و هر كه را كه از در توبه درآيد به سوى خود راه مىنمايد.»
خداوند در همه جا نام این دین را که پیامبران از آدم تا خاتم مردم را برای دعوت میکردهاند «اسلام» مینامد، مقصود این نیست که در همه زمانها به این نام خوانده میشده است، مقصود این است که دین دارای حقیقت و ماهیتی است که بهترین معرف آن لفظ «اسلام» است در سوره آلعمران آیه 67 درباره حضرت ابراهیم(ع) میگوید: «مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَٰكِن كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻧﻪ ﻳﻬﻮﺩی ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻪ ﻧﺼﺮﺍنی، ﺑﻠﻜﻪ ﻳﻜﺘﺎﭘﺮﺳﺖ ﻭ ﺣﻖﮔﺮﺍیی ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﺍﺯ ﻣﺸﺮﻛﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ»(آیه ٦٧/ آل عمران).
تفاوت و اختلاف تعلیمات انبياء با یکدیگر از نوع اختلاف برنامههایی است که در یک کشور هرچند یک بار به مورد اجرا گذاشته میشود و همه آنها از یک «قانون اساسی» الهام میگیرد. تعلیمات پیامبران در عین پارهای از اختلافات مکمل و متمم یکدیگر بوده است. جهانبینی اسلام بر واقعیتها استوار است و بر اساس آن قانون وضع شده، این در حالی است که در آیین صلح مسحیت بهواسطه فقدان قانون مبتی بر واقعیت، میلیونها انسان و صدها اندیشمند با نام مذهب در آتش خشم کلیسا بیقانون و... سوختند، ولی در تکمیل دین، این بیقانونی توسط پیامبر اسلام به قانون مبدل شد.
انبیا تماماً تابع یک مکتب و دارای یک تز بودهاند، منتها در برنامه تفاوت داشتهاند، مخالفان پیامبر اسلام از جنس مخالفان موسی و عیسی نبودند، رسالت پیامبر اسلام(ص) با «اقرأ» آغاز شد است و این «بیداری و خواندن» و این آغاز برای پیامبر اسلام پرمسئولیتآور و دارای هزینه بود، پیامبر اسلام ختمکننده بود و باید دین را به اکمال میرساند: «...الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا...»(آیه ٣/ مائده).
پایان هر کاری سختیهای خود را دارد، تغییرات در هر جامعه و سازمانی با مخالفتهایی مواجه میشود، پیامبر اسلام(ص) هم از این موضوع استثنا نیست و با مردمانی پرمدعا و سرشناس عرب مواجه بود که توفیق در هدف پیامبر(ص) باعث ضعیف شدن مخالفان او میشد، لذا جنگهای مختلفی را بدون آنکه پیامبر(ص) شروعکننده بود، مخالفان آغارگر آن بودند.
سروش، پیامبر(ص) را اهل جنگ معرفی میکند و میگوید: «پیغمبر اسلام بر خلاف عیسی اهل جنگ بود، در دین عیسی ماجرا به گونه دیگری بود..... در نتیجه پیغمبر آدمی اهل جنگ بود و این اهل جنگ و قدرت و سلطه بودن از اول با ایشان بود و این روح را در دین خودش خوب دمید...»، خوب بود سروش یک منبع از پیامبری که صاحب «خلق عظیم» (آیه 4/ قلم) و رحمتی است برای جهانیان «رحمه للعالمین» (آیه 107/ انبیاء) و در قبل از رسالت به محمد امین شهرت داشت، به نظر ایشان از اول جنگجو بوده و اهل جنگ، معرفی میکرد تا آگاه گردیم.
در آیه 39 سوره حج خداوند به پیامبر(ص) و مسلمانان اذن جنگ میدهد: «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ»؛ در این آیه خداوند چون مسلمانان مورد ستم قرار گفتند این اجازه را داد تا از خود دفاع کنند، از امام محمد باقر(ع) روایت شده که «رسول خدا نه فرمانی در مورد جهاد دریافت کرده بود و نه چنین اجازهای داشت تا اینکه جبرئیل به همراه آیه (مذکور) بر ایشان نازل شد» (تفسیر اهل بیت(ع)، ج 9،ص 670).
خداوند در آیات مختلف به پیامبر(ص) و مؤمنان دستور به کار نیکی و امر به معروف و نهی از منکر میدهد: «وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(آیه 104/ آل عمران). آیات جهاد به چگونگی نبرد، قتل و... مربوط به حین جنگ است. جفا است به پیامبری که در اوج قدرت در فتح مکه دشمنان خود را میبخشد و هرجا سخن از صلح بوده پیش قدم بوده، او را اهل جنگ معرفی کنیم.
سروش در سخنان خود تصریح میکند: «پیامبر صریحاً گفت که امرت ان اقاتل الناس و نبی السیف بود. یعنی با تکیه بر قدرت میخواهد دین را جا بندازد. اگر به زبان خوش آمدید که آمدید ناخوش آن وقت ما با شما معاملههای دیگری میکنیم.»
پیامبری که با یاران خود سه سال سختترین دوره رسالت خود را در شعب ابیطالب گذراندند و با تهدید و ارعاب، پیامبر(ص) را شبانه از مکه مجبور به خروج کردند، آیا با تکیه بر قدرت و شمشیر دین را تحمیل کرد؟ آیا خداوندی که پیامبر و مسلمانان را به تعادل و میانهروی دعوت میکند: «وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ وَإِن كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ»(آیه 143/ بقره)، پیامبرش جنگطلب میشود؟ پیامبری که در ابتدای رسالت خود با خواندن «اقرا» مورد خطاب قرار میگیرد، بستگان خود را با تأسی به این کلمه دعوت، یا به پادشاهان نامه مینویسد و همگان را با اندیشه دعوت به یکتاپرستی میکند، جز صلحجویی و میانهرویی در رفتار چیزی از آن دیده نمیشود.
نکته دیگری که مورد اشاره سروش قرار گرفته، تفکیک جدیدی میان «اسلام» و «ایمان» بود، وی میگوید «اسلام یعنی تسلیم، این تسلیم، تسلیم قلبی نیست، ایمان تسلیم قلبی است، اسلام یک تسلیم حکومتی است، مسلمان کسی است که تسلیم حکومت اسلام شده است.» درست گفته اسلام دین تسلیم است، تسلیم در برابر منطق، استدلال، تسلیم به معنی بردگی و سرسپردگی نیست، آیهای که وی به آن استدلال میکند شأن نزولش مربوط به یهودیان آن زمان است: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَٰكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (آیه 14/ حجرات).
به گفته سروش، ایمان تسلیم قلبی است، چون به یکتایی خداوندگار باور و یقین یافتهاند، اسلام آورندگان یقین قلبی پیدا نکردند، ولی در برابر برهان پیامبر منطق و استدلالی در رد رسالت پیامبر(ص) نداشتهاند، لذا اسلام را میپذیرند.
دین مقتضای فطرت طبیعت بشر است. در آیه ٣٠ سوره روم آمده است: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ؛ پس روى خود را با گرايش تمام به حق به سوى اين دين كن با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است آفرينش خداى تغييرپذير نيست، اين است همان دين پايدار ولى بيشتر مردم نمىدانند».
فطرت بشر دنبال آزادی، معنویت، اخلاق، تفکر، صلح، آسایش، رفاه، پیشرفت، توسعه و... است. دین هم ملهم از این آمیزهها است. آیا دینی که به پیامبر(ص) میگوید حقجویانه چهره خویش را بهسوی دین، همان فطرت خدا که مردم را بر آن آفریده ثابت نگهدار، قدرت طلب و اقتدارگرا میشود؟ باید صاحب حکومتها و قدرت برآمده از مظاهر با ذات مذهب جدا دانست، کما اینکه در مسیحیت و حتی بودا قدرت با نام مذهب برخواست.
برای اینکه شخصیت پیامبر اسلام(ص) را بیشتر بشناسیم باید به قبل از مبعوث شدن حضرت بپردازیم.
چرا محمد در بین اعراب به محمدامین مشهور بود، آیا واقعاً کسی که جنگطلب، قدرتطلب و اقتدارگرا باشد، میتواند امانتدار مردم باشد؟
در میان جاهلان عرب، پیمان، عهد به وفا و امانتداری خیلی اهمیت داشت. اما همین موضوع بهندرت در بین آنها اتفاق میافتاد. آنها غالباً عهدشکنی میکردند، در امانتها خیانت میکردند و مدام بهانه ایجاد میکردند تا پیمانهای بین خودشان را بشکنند و از بین ببرند. در آن شرایط، پیغمبر اکرم(ص) تنها کسی بود که در بین تمام مردم و قبایل، به خصوص در بین قبیله قریش به امانتداری و صداقت شناخته شده بود، ۱۳ سال حضور در مکه و تبلیغ دین با کدام نشان رغبت به سیاست و قدرتخواهی داشت، رد تطمیع و رد بزرگی قوم در برابر پیشنهاد قریش عکس مو ضوع صدق میکند.
انتهای پیام