هر ساله بهمناسبت هفته کتاب و کتابخوانی دهها برنامه، جشنواره، گزارش، گفتوگو و یادداشت در جای جای این جامعه انجام میشود که عمدتا به نقد سرانه مطالعه، فرهنگ مطالعه، یا توضیحاتی با مفهوم خودزنی ملی میپردازند ولی اینبار میخواهیم از یک زاویه دیگر به آن نگاه کنیم. این یادداشت برای افراد کتابنخوان نیست بلکه برای افراد کتابخوانی است که با خواندن چند کتاب در این دنیای بزرگ به خود افتخار میکنند و خود را علامه دهر میدانند.
فصل کنکور و اردیبهشتماه است. پایان ترم و امتحانات نزدیک است. برخی در این میان در حال نوشتن پایاننامه هستند که ممکن است تا پایان امتحانات و برگزاری آزمون ادامه پیدا کند. هوا تقریبا گرم است و افراد خانواده گاهی به همراه کودک خانواده در حال استراحت در زیر کولر گازی هستند. صدای کارد و چنگال و قاشق همراه با عطر میوههای تابستانی و بستنی؛ فضای خانه را به حالت خلسه نزدیک کرده است اما یک نفر در این جمع نیست. او که یا در کتابخانه و مسیر آن یا در اتاق خود در کنار دهها کتاب در حال درس خواندن، کتاب خواندن و به قولی کتابخواری است تا پژوهش خود را با موفقیت به اتمام برساند و در آزمونها و بازی مافیای کنکور برنده و برتر باشد.
در ذهن دومینویی از انواع رقابت دارد. اینکه اگر در امتحانات تمام صفحات امتحانی را تا اتمام زمان در نظر گرفته شده پر نکند، اگر نتواند کاغذ اضافه بگیرد تا استاد به فرهیختگی و کمالاتش پی ببرد، اگر کاغذهای زیادی ننویسد و سیاه نکند حالش خوب نمیشود و احساس سبکی ندارد چون هیچکس حتی خودش نفهمیده چقدر برای مطالعه کتابها زحمت کشیده است. اینکه اگر پژوهش او بهترین پژوهش دانشگاه نشود یا اگر در کنکور بالاترین رتبه را نسبت به بچههای فامیل و بین دوستان نیاورد و این سؤالات تکراری، تسلسلوار و بهطور وسواسی در ذهنش ادامه دارد.
در نهایت چند کتاب تست را باز میکند و به تمامی سؤالات مربوط به درسهای مرور شده امروز پاسخ صحیح میدهد. او امروز با حمایت خانواده حدود 13 ساعت مطالعه داشته است. سپس یکی از شبکههای مجازی را باز میکند. در اولین کانال یک سؤال قابل رؤیت است. کتاب... اثر کیست؟(این سؤال تقدیم میشود به علاقهمندان به کتابخوانی)؛ و در ادامه چند گزینه میباشد که پاسخ صحیح میدهد. روز بعد سرکلاس درس از استاد سؤالی میپرسد، سؤالی که استاد را به چالش میکشاند که در ادامه با دیگر دانشجویان نیشخند میزنند و استاد با ترشرویی از او استقبال و او را به خارج از کلاس درس راهنمایی میکند. استاد سن و سال بالایی دارد و تحمل انتقاد دانشجویان و دیگران را ندارد. در پایان هر کلاس، هر دانشجویی که از او سؤالی دارد با حالتی عصبانی و گارد گرفته میگوید من نمیدانم، لابد توقع دارید امتحان شما را هم من بدهم و پایان نامه شما را هم من بنویسم و به جای شما بیایم کنکور بدهم، خودتان بروید بخوانید و زحمت بکشید، من که بیکار نیستم وقتم را در اختیار شما قرار دهم؛ اگر سؤال دارید برایم با مشخصات فردی بفرستید اگر فرصت داشتم پاسخ بدهم، البته توقع هم نداشته باشید اگر یادم باشد پاسخ میدهم و سپس یک بحث سیاسی در پیش میگیرد و بهعنوان دانای کل همه چیز را زیر سؤال میبرد و همه را با قضاوت ناعادلانه از خود میراند و در نهایت میگوید ناراحت که نشدید؟ من رفتنیام، من واقعا یک لحظه حواسم پرت شد و این حرفها را زدم. این روزها خیلی استرس دارم، حتی غذای زیادی استفاده میکنم، حتی با مادر و پدرم و برادرم دیروز دعوای مفصل کردم، که در ادامه جملاتی را استفاده کرده و اجازه تکلم به هیچکدام از همکلاسیها و رفقای خود نمیدهد.
غرور زیادی حاکم است و با تأسف این داستان هر سال ادامه دارد و ظاهراً همچنان ادامه خواهد داشت؛ اینکه هر ساله چه تعداد دانشجو در دانشگاه و سپس بعد از فارغالتحصیلی بهواسطه خواندن چند کتاب و انجام یک یا چند پژوهش به این فکر میکنند شاید بهتر میفهمند و باید خود را دانای مطلق بدانند و انواع جهلها و شایدهای دیگر که سبب شود فکر کنند زیاد میدانند.
میخواهیم بگوییم ظرفیت برخی انسانها خیلی کم است و با یک مدرک و چند کتاب پر میشوند، در مقابل هستند افرادی که ظرفیت بیشتری دارند و همیشه برای شنیدن مطالب اعم از جدید و قدیم و خواندن و قبول کردن درست و غلط ظرفیت دارند؛ انسانها اهداف و درک متفاوتی از مطالعه کتاب دارند و لازم است این ایده در اذهان شکل بگیرد که خواندن چند کتاب به رفع مشکلات اخلاقی، روانی، کمظرفیتی یا قدرت و درک و فهم افراد کمک نمیکند؛ باید بپذیریم با خواندن چند کتاب علامه دهر نمیشویم و خواندن چند کتاب افتخار نیست که ممکن است اندیشه و ایدهای امروز درست و فردا نادرست باشد و باید اصلاح شود؛ شایسته است فرهنگ کتابخوانی و کتابخواری با فرهنگ فروتنی، خضوع و تواضع مأنوس شود.
یادداشت از هدیسادات چاوشی
انتهای پیام