
به گزارش
ایکنا؛ نشست «روابط انسان؛ رابطه عاشقانه در قرآن کریم، تبیین و تحلیل» امروز سهشنبه ۲ مردادماه با سخنرانی بخشعلی قنبری در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی برگزار شد.
قنبری در این نشست اظهار کرد: انسان در قرآن موجودی در نظر گرفته شده که توانایی ایجاد رابطه با خدا را دارد اگر نه ممکن است موجودی باشد که نتواند این رابطه را داشته باشد. این رابطه هم تکوینی است هم ارادی، تکوینی همان رابطه علت و معلولی است که بین موجودات است، اما رابطه ارادی و اختیاری هم مطرح است. این انسان، چون جنبه گروهی هم دارد میتواند با خدای خود رابطه برقرار کند؛ بنابراین آیاتی وجود دارد مانند «ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ» یعنی به او خلق دیگری دادهایم، یعنی به او روح دادهایم و «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی». بین انسان و خدا در عین اینکه دو گانگی در قرآن پذیرفته شده، سنخیت هم وجود دارد. اگر سنخیت وجود نداشته باشد، رابطه ایجاد نمیشود. این رابطه بین انسان و خدا از یکسو و انسان و موجودات دیگر وجود دارد.
به گفته قنبری یکی از بحثهایی که امروز مطرح است این است که آیا انسان میتواند با خود رابطه برقرار کند و گفتهاند انسان تنها موجودی است که میتواند خود را «دو» فرض کند و در بخشهای مختلف این انسان توانایی این را پیدا میکند با خود ارتباط برقرار کند.
وی افزود: رابطه در قرآن کریم پذیرفته شده و در درون این انسان نیکیها و بدیها گذاشته شده؛ «و نَفسٍ و ما سَوّیها فَألْهَمَها فُجُورَها و تقویها». در توجیه مبنای انسان شناختی این رابطه همواره بین انسانها اختلاف وجود داشته و این اختلافات باعث میشود روابط انسانها با هم دچار نوسان شود و با همه انسانها یک نوع رابطه نداریم، چون آدمها متفاوتاند و قرآن این اختلافها را جاودانه میداند؛ «وَلَا یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ» این اختلاف از بین رفتنی نیست.
قنبری گفت: در آیات قرآن کریم میتوانیم از موضوعی به نام رابطه سخن به میان بیاوریم. اما اینکه آیا خدایی که در اسلام معرفی شده خدای متشخص است و یا انسانوار، بعضی عارفان مانند ابنعربی تلاش میکنند بین تشخص و عدم تشخص جمع بکند و کل «فصوص الحکم» که این را نوشته در صدد جمع این دو است. به این دلیل که همین ابنعربی به پارهای از آیات قرآن استناد میکند و اینکه عدم تشخص مشهود است و وجود دارد؛ «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ» میگوید اینها تشخص نیستند و اینکه هر جا نگاه کنید خدا آنجاست پس شما کجایید؟ وقتی اینگونه تصور کنید بحث عدم تشخص مطرح میشود و نمیتوان به راحتی از رابطه سخن گفت.
وی ادامه داد: تمام کوشش ابنعربی این است که میان این عدم تشخص و تشخص جمع کند و اینکه آیا موفق است یا نه جای بحث است. در مجموع، آیات قرآن به دو دسته در حوزه روابط تقسیم میشود، بعضی آیات مخصوص یک رابطهاند و ما میتوانیم در یک آیه یک رابطه را مطرح کنیم؛ «إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ» انسان نسبت به پروردگار خود ناسپاس است، این یک نوع رابطه را بیان میکند.
به گفته عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی، برخی آیات هستند که تنها یک رابطه را بیان نمیکنند و اتفاقا خود این آیات چند دسته هستند؛ یک دسته آیاتی است که قابل تفکیکاند و دسته دیگر آیاتی است که قابل تفکیک نیستند. اگر یک آیه را جدا کنید ساختار آیه به هم میریزد و لذا ناچاریم در بعضی موارد یک آیه به رغم اینکه میدانیم چند رابطه را شامل میشود در یک مورد بیاوریم. به این دلیل که اگر اینها را از هم جدا کنیم ساختار به هم میریزد؛ وقتی به آیه ۱۸۶ بقره نگاه میکنیم؛ «وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ»، عبارت «سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی»، یا «إِنِّی قَرِیبٌ» قریب بودن خدا نسبت به انسان و خواندن خدا توسط انسان، اینها لزوما به زبان ربط ندارد. یک آیه است و نمیتوان آن را جدا کرد، اما در عین حال به چند جهت انسانی هم مربوط میشود.
رابطه چهارگانه انسان و خدا
وی در ادامه عنوان کرد: در حوزه مبحث نظری میان رابطه انسان و خدا امری مشهود است و این رابطه به اشکال چهارگانه؛ عبودیت، جانشینی، عاشقانه و همکاری وجود دارد.
۱- رابطه عبودیت
وی گفت: خدا «رب» و انسان «عبد» است. این دو عبارت مفهومی مقابل هم هستند. کلمه رب و عبد قبل از اسلام به معنایی به کار میروند و بعد از اسلام ارتقای معنای پیدا میکنند و بار معنایی جدیدی دارند. بعضی در کلمه عبد در آیات قرآن با کلمه رغب زمان جاهلیت تفاوت قائلاند. آنچه در رابطه عبودیت در آیات قرآن مطرح است، این است که انسان به عنوان عبد است و کلمه عبد در کلمه جاهلی به معنای مملوک به کار میرفته و کلمه رب هم ریشه زبانهای قبل از اسلام را دارد.
قنبری افزود: کلمه رب در حقیقت در عرب جاهلی معادل کلمه «بعل» است که در ادبیات عبری وجود داشت. بعل خدایی را میگفتند که قطعه زمینی دارد و از همین جهت بود که در میان یهودیان و عبریان مالکیت زمین خیلی مهم بوده است. در تورات هم اشاره شده در وعده به موسی گفته میشود یک عروس میخواهیم به تو بدهیم. در ادامه آمده است کهای موسی، بالای کوه میروی و این عروس را میبینی. منظور از عروس کنعان بوده است. زمین برای اینها بسیار مهم بود و امروز هم همین است.
وی گفت: بعدها معنای رب گستردگی یافته و هر گاه کلمه «رب» در قرآن به کار میرود اشاره به مالکیت خدا نسبت به انسان و سایر موجودات دارد. اما آنجا که عبد آمده، به این دلیل که پیش از اسلام به عنوان مملوک به کار میرفته، طبق تفسیر علامه طباطبایی در قرآن هم مملوک است و تنها مملوک خداست. البته نه هر مملوکیتی، عبد در ادبیات قرآن عبارت است از انسان یا هر صاحب شعور و عقلی که ملک دیگری باشد، در نتیجه عبد وقتی به خدا نسبت داده میشود نظیر ملک منصوب به خداست و ملک خدا با ملک دیگران فرق دارد، مانند فرقی که بین مجاز و حقیقت وجود دارد. بقیه مجازا مالک میشوند و خدا حقیقتا نسبت به بندگان خود مالک میشود. خدا به این مملوک آزادی و اجازه سوال کردن میدهد و حتی اجازه میدهد خدا را محکوم کند؛ «لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ» تا در روز قیامت مردمان علیه خدا نتوانند اقامه حجت کنند. مملوکیت اینجا ارتقای معنایی پیدا میکند و توانایی حرف زدن در مقابل خدا را دارد و وقتی از پیامبران معجزه میخواهند خدا اجازه حرف زدن میدهد و آن را رد نمیکند.
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی جهاد دانشگاهی گفت: مملوک بودن در قرآن مانند ادبیات عبری و عرب جاهلی نیست. درباره همین مملوکیت و رابطه حقیقی مالکیت خدا نسبت به انسان، آیهای وجود دارد که انسان را فقیر ذاتی مینامد؛ «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»؛ شما ذاتا به این مالکیت وابستهاید و تنها موجود غنی و ستودنی خداوند است. انسان فقر وجودی دارد و هم در مباحث کلامی و عرفانی مطرح است. عرفا میگویند اگر انسان به درجه فقر برسد، الله تحقق مییابد.
قنبری با بیان اینکه فروتنی، خضوع و تواضع انسان را به فقر ذاتی میرساند، اظهار کرد: یک وقت میرسیم و یک وقت میدانیم. بحث عرفا فقط دانستن نیست، بحث دانستن مهم نیست او باید بیابد که فقیر است. سالک در عرفان هندی میگوید؛ سلوک میکنیم تا درک وجودی کنیم که من او هستم، برای اینکه ما واقعا و ذاتا بدانیم که هیچیم.
۲- رابطه جانشینی
وی در اینباره گفت: در قرآن بارها اشاره شده که انسان توانایی آن را دارد که بتواند به جایی برسد به عنوان جانشین خدا منصوب شود. جانشینی به دو صورت عام و خاص است. در جانشینی عام همه انسانها از آن جهت که انساناند جانشین خدا هستند و چون انسان حامل اسماء و صفات الهی است و نوع انسان مطرح است.
قنبری افزود: عرفا میگفتند ما سه اصطلاح مکاشفه، محاضره و مشاهده داریم و انسان با تحقق اینها میتواند به جانشینی خدا برسد. در محاضره که جانشینی موقت خداوند است. میگویند خدا دوست دارد زمین آباد شود. کشاورزان چه میکنند؟ کارهای آبادانی انجام میدهند و آبادگران زمین قائم مقام خدا روی زمین هستند. این جانشینی عام است.
جانشینی خاص، اما برای همه نیست و اتفاقا برای آنها است که رابطه عاشقانه با خدا برقرار میکنند. خدا به ابراهیم چه زمانی میگوید من تو را جانشین خود کردم؟؛ «إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً» این آیه جمله اسمیه است و این جملات بر استمرار و ثبوت دلالت دارد و زمان ندارد. یعنی تو همیشه جانشین من هستی. در جانشینی عام همه مشترکیم و در جانشینی خاص انبیاء و اولیا هستند.
۳- رابطه همکاری
وی گفت: همکاری دو نوع است؛ یکی همکاری حقیقی برای رسیدن به هدفی و پیش بردن کار است. اگر اینگونه باشد در قرآن کریم میان انسان و خدا رابطه همکاری وجود ندارد. در الهیات پویشی گفته میشود: انسان ناقص و خدا هم ناقص است و این دو موجود ناقص با همکاری هم، یکدیگر را کامل میکنند و اینجا همکاری حقیقی مطرح است. اما در قرآن همکاری ناشی از نیاز طرفین به همکاری نیست، این همکاری برای تکامل و رفع نقص یکی از طرفین یعنی انسان است؛ «اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم». در قرآن همکاری در معنای حقیقی وجود ندارد و همکاری برای انسان است. اما واژههایی که برای همکاری میان انسان و خدا وجود دارد زیاد است. قرآن از ما درخواست قرض میکند؛ «یُقرِضُ اللهَ قَرضًا حَسَنًا فَیُضعِفَهُ لَهُ اَضعافًا» واژگانی از این دست مبین همکاری خدا و انسان هستند و این مبتنی بر رفع نیازهای خدا نیست و برای رفع نیازهای انسان و تکامل اوست.
۴- رابطه عاشقانه
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی جهاد دانشگاهی گفت: در قرآن کریم کلمه عشق به کار نرفته. در ادبیات جاهلی این کلمه را داریم و در آن زمان در جاهای مختلف واژه عشق به کار رفته است. عشق هر گاه در انسان به وجود بیاید عقل انسان از کار میافتد، آدم عاشق عاقل نیست و هوش و چشم عقل از بین میرود. واژههای مفهوم عشق بعضی وقتها یک واژه و بعضی وقتها ترکیبی بوده است. آیه ۵۴ سوره مائده را بسیار استناد میکنند؛ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ». عدهای نزد پیغمبررفتند و گفتند این ما بودیم که به تو ایمان آوردیم و تو را یاری کردیم و بر سر ایشان منت میگذاشتند. خداوند میفرماید: پیغمبر به اینها بگو فکر نکنند خدا عاجز است. خدا میتواند قومی را به وجود بیاورد که خدا آنان را دوست میدارد و آنان خدا را دوست دارند. از مولوی معنای این آیه را پرسیدند و اینکه عاشقی چیست؟ مولوی گفت: چو ما شوی بدانی. هر گاه به تعطیلی قوای وجودیت رسیدی میتوانی عاشقی را دریابی.
وی افزود: در قرآن کریم «حب» یک نوع ارتباط وجودی و جاذبهای خاص میان یک موجود و موجود دیگر است. در آغاز عشق رابطه دو طرفه است و اتفاقا همه عرفا معتقدند آغازگر عشق خداست؛ «یحبهم و یحبون». در عشق میگویند از قلب یک موجود، گرایشی و شوقی به وجود میآید، شوق به اشتیاق و و اشتیاق به حرارت میرسد و حرارت وقتی زیادتر شد، عاشق از روابط معمول فراتر میرود. در قرآن به بعضی از این موارد اشاره شده است.
قنبری گفت: عرفا معتقدند عشق انتهای محبت است محبت و عشق مراتب مختلفی دارد. محبت میتواند همگانی باشد و عشق انحصاری است. چه زمانی به عرصه عشق میرسد؟ زمانی که بالاتر از آن نمیتواند برود و محبت کند. قران در بعضی آیات به نسبیت محبت اشاره میکند و وقتی این محبت به اوج خود میرسد، میتوانیم بگوییم واژه محبت در معنای عشق به کار رفته است؛ «وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ».
به گفته قنبری؛ عشق وقتی وارد وجود انسان میشود قلب انسان مانند یک ظرف پر میشود. حکمت ۱۴۷ نهجالبلاغه به این موضوع اشاره دارد و میگوید قلبهای آدمیان ظرفهای وجودیاند و بهترین ظرفها گشادهترین آنهاست. این در دعای کمیل هم آمده است. در دنیای امروز ما به شدت نیازمند این رابطه هستیم و روابط دیگر جواب نمیدهد. البته عاشقی کار هر کسی نیست. مولوی میگوید: «لا ابالی عشق باشد بیخرد/ عقل آن جوید که از آن سودی برد/ آزمودم عقل خویش را/ بعد از این دیوانه سازم خویش را».
مراتب عشق برای آدمیان میسر است
وی ادامه داد: خداوند از هر جهت شایسته و بایسته محبت و عشق ذاتی و حقیقی و دائمی است، چرا که خدا در قرآن موجودی متشخص و انسانوار مطرح شده و این خدا دارای اعمال، رفتار و گفتاری است که میتواند زمینهساز عشق شود. مولوی میگفت؛ محبت زاییده معرفت است و خدا اتفاقا این کار را کرده و خود را به ما نشان داده و زمینه عشق را به وجود آورده. خدا شایسته محبت است و میتواند متعلق و موضوع عشق قرار گیرد. اساس محبتها و عشقها در قرآن به خدا بر میگردد. خدایی که خود را دوست دارد مخلوقات خود را هم دوست دارد و این را هم ابراز میکند.
قنبری افزود: اگر ما به خدا و اولیای او عشق بورزیم وارسته میشویم و از مرتبه محب بودن به مرتبه محبوب بودن میرسیم؛ «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ»، نتیجه محبت به خدا و اطاعت او «یحببکم الله» است. این عبارت بعضی مواقع دو مفعولی و در بعضی موارد سه مفعولی است. این عبارت از باب احباب است. یعنی خدا شما را، و محبوب دیگران قرار میدهد. این مفهوم دو مفعولی است و به دنبال اظهار محبت به خدا و پیامبر در انسان حاصل میشود و انسان اینجا محب نیست و محبوب میشود. خدا کاری میکند که بذر محبت شما در میان مخلوقات ریخته میشود.
وی گفت: «اتبعونی یحببکم الله» جمله شرطیه است. از من اطاعت کنید من شما را محبوب خلق میکنم. خود واژه محبت در قرآن یکبار، اما مشتقات آن زیاد به کار رفته و بعضی موارد با ترکیباتی به کار رفته و اینها قابل بحثاند؛ بعد از کلمه محبت، واژههایی مانند «مودت» و «رحمت» است که به صورتهای مصدر، فعل و صفت به کار رفته است. قرآن از واژه «ود» معنای اله بودن را از آن جدا کرده و در مورد محبان خود به کار برده. یکی از کلماتی که میتواند معنای عشق در خود داشته باشد همین کلمه ود است و در آیات زیادی هم به کار رفته است؛ «إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ» و از مجموع آیات ود میتوان به دست آورد در قرآن کریم این واژه میتواند جایگزین عشقی باشد که دنبال آن هستیم؛ «ِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» خدای رحمان کسانی را که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند محبوبه همه میکند.
به گفته عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی؛ واژههای دیگری مانند «الفت» و یا «خلت» در آیاتی به کار رفته. خلت از ریشه خلل است که در لغت به معنای شکاف است. خلت آن اختلالی است که یا به جهت علاقه زیاد و یا بینیازی از آن عارض نقص میشود. کسی که دچار خلت میشود یا از آن موجود آنقدر فاصله میگیرد که میان او و آن موجود تناسب ارتباطی نخواهد بود و یا آنقدر از بقیه فاصله میگیرد که میان او و بقیه هیچ نوع سنخیتی باقی نمیماند. قرآن کریم این کلمه را در معنای عشق به کار میبرد.
وی افزود: خلال، خلیل، اخلا و خلت در قرآن به کار رفته و چون در این کلمه به واسطه ایجاد شکاف میان یک انسان با سایرموجودات انحصار به وجود میآید و آن وقت این محبت به یک موجود اختصاص پیدا میکند آن زمان معنای عشق تحقق مییابد. عشق انحصارطلب است. آنجا که میگوییم عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست، در صورتی صحیح است که همه را یک عالم بدانیم، دو عالم معنا ندارد. خلت جدایی از همه موجودات و پیوستن به یک موجود است. طبق آیه قرآن؛ در یک قلب محبت دو کس را قرار ندادیم، آن بیاید این میرود، با هم جمع نمیشوند. در کلمه خلت هم این معنا مشهود است و اینجاست که ابراهیم خلیلالله میشود و این بعد از این است که او مرتبه خلت را طی میکند.
قنبری در پایان خاطرنشان کرد: واژههای دیگری مانند «رغبت»، «حمیم»، «ولایت» و «صدق» از مفاهیم جانشین عشق در قرآن هستند. به رغم آنکه در قرآن کریم واژه عشق به کار نرفته، با واژههای دیگری در قرآن مواجهیم که مبین رابطه خدا و انسان هستند و قرآن از این جهت رابطه عاشقانه را تایید میکند.
انتهای پیام