احمد مهدوی دامغانی متولد ۱۳ شهریور ۱۳۰۵ مشهد بود. او علوم متداول قدیم و جدید را در شهر مشهد فراگرفت و سپس در تهران اقامت گزید. در سال ۱۳۲۷ از دانشکده معقول و منقول (بعداً الهیات) دانشگاه تهران و در سال ۱۳۳۳ در رشته ادبیات فارسی از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران لیسانس گرفت.
در سال ۱۳۴۲ از دانشگاه تهران هم درجه دکتری در زبان و ادبیات فارسی گرفت. موضوع رساله دکتری او تصحیح کتاب «کشفالحقایق» عزیزالدین نسفی به راهنمایی محمدتقی مدرس رضوی بود.
پس از گذراندن دوره دکتری زبان و ادبیات فارسی بهعنوان استاد دانشگاه تهران به تدریس در دانشکدههای ادبیات و الهیات دانشگاه تهران پرداخت. از سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۴ در دانشگاه مادرید به تدریس ادبیات عرب و فارسی و فقه اسلامی اشتغال داشت. مهدوی دامغانی چندین سال سردفتر اسناد رسمی در تهران و از سال ۱۳۵۴ رئیس کانون سردفتران اسناد رسمی بود.
احمد مهدوی دامغانی از سال ۱۳۶۶ مقیم آمریکا و نیز در دانشگاههای هاروارد و پنسیلوانیا مشغول تدریس در مقطع دکتری و پستدکتری بود. رشتههای تدریس او در آمریکا شامل معارف اسلامی، ادبیات عرب، ادبیات فارسی، فقه، تفسیر و برخی علوم اسلامی بود.
از آثار مهدوی دامغانی به «از علی آموز اخلاص عمل»، «رساله درباره خضر»، «شاهدخت والاتبار شهربانو»، «در باغ روشنایی» «گزیده حدیقة الحقیقه»، «گزیدهای از شعر سعدی به زبان عربی»، «کشف الحقائق نَسَفی _ تحقیق و تحشیه»، «المَجدی فی أنساب الطّالبیّین»(تحقیق)، «نَسمةالسَّحر بذکر من تشیَّع و شعر» (تصحیح، تحقیق)، «دیوان خازن (عبداللّٰه بن احمد خازن)» (تصحیح و تحقیق) و «الوحشیات (ابوتمام)» (تصحیح) میتوان اشاره کرد.
«حاصل اوقات» به اهتمام علی محمد سجادی، «مقالاتی در حدیث دیگران»، «یاد یاران و قطرههای باران» به کوشش علی محمد سجادی و سعید واعظ، «یاد عزیزان در برگریزان» به همت علی محمد سجادی و سعید واعظ و «در برف پیری» جمعآوری علی محمد سجادی و سعید واعظ از مجموعه مقالات او هستند.
مرحوم مهدوی دامغانی۲۷ خرداد سال جاری در ۹۵ سالگی در آمریکا درگذشت و در جوار بارگاه منور رضوی به خاک سپرده شد.
در این خصوص محمود مهدوی دامغانی، پژوهشگر و مترجم قرآن کریم و برادر مرحوم احمد مهدوی دامغانی طی گفتوگویی تفصیلی با خبرگزاری ایکنای خراسان رضوی، به ذکر سجایای اخلاقی، ویژگیهای شخصیتی و بیان خاطراتی از این نویسنده و پژوهشگر برجسته و پیشکسوت حوزه دین و ادبیات پرداخته است که در ادامه میخوانیم:
برای کسی باید سخن بگویم که تنها برادرم نبوده است، جز خودم کسی را نمیشناسم که هفتاد و سه سال از عمر هشتاد و پنج ساله خود را به فرا گرفتن دانش از او صرف کرده باشد. بنابراین سخن گفتن درباره کسی که از 12 سالگیام و از نخستین سالی که در دبیرستان فردوسی مشهد ثبتنام کردم و صمیمانهتر از پدر و مادر «دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت»، سخت و جدایی و فراق از او بسیار دشوار است، اما تسلیم به روند طبیعت انسانها و تسلیم به خواست و مشیت حق تعالی، آدمی را وادار به صبر و شکیبایی میکند و سپاسگزاری فزون از حق در راستای نعمتهایی که پروردگار بزرگ در مدت 100 سال زندگی دکتر احمد مهدوی دامغانی به او عرضه داشت.
شاید نخستین عنایت الهی به دکتر مهدوی دامغانی، داشتن پدری نیکسرشت، روشننگر، روشنبین، از آن گروهی که معتقد بود «سختگیری و تعصب، خامی است/تا جنینی، کار خونآشامی است». مادرم، خاله بزرگواری داشت که آن بانوی گرانقدر، عهدهدار آموزش قرآن به برادر بزرگوارم جناب دکتر احمد و خواهر بزرگوارم که دو سال از او کوچکتر بود و اینک هر دو آرمیده در دل خاکند. یاد باد آن روزگاری که من در سایه آنان، سایه بر افلاک داشتم.
برادرم آموزش قرآن را چنان فراگرفت که در حدود 11تا 12 سالگی در میان مدرسان بزرگوار حوزه علمیه مشهد، به شوخی معروف به کشفآلایات بود. فراموش نمیکنم که او هم گاه مرا میآزمود، به همانگونه که برخی مدرسان بزرگ او را آزموده بودند که واژهای از واژگان قرآن را میگفتند و از او سؤال میکردند که این در کدام سوره است و او بلافاصله بر زبان میآورد.
همان هنگام و در همان سنین 10 تا 12سالگی، ما مستأجر مردی فرهیخته، خردمند و عالم بهنام دکتر اعلم، چشم پزشک نابینای بسیار دانایی بودیم که به شدت فرانسهدان فرهیختهای بود، دکتر مهدوی دامغانی در همان سنین، در خدمت آن خردمند و پیر روشنضمیر ضمن آموزش زبان عربی و گذراندن دوره دبیرستان به آموزش زبان فرانسه پرداخت.
خدای را سپاسگزارم که در زبان فرانسه چنان پیش رفت که سخنرانیهایی که در پاریس برای همنوعان خودش، یعنی برای سردفتران فرانسه انجام میداد، همگان میگفتند: ما در تهران، پاریس را و در پاریس، تهران را احساس میکنیم. کوشش او در آموزش به هر طریق و جهت برای بنده آیینه عبرت بود. او به هنگامی که رئیس کانون سردفتران بود و به هنگامی که سردفتری بسیار آبرومند در تهران بود، از محضر استادانی تقاضا میکرد و با ناز کشیدن از آنان، عربیت دوره جاهلی میآموخت، در اینجا باید از استاد بزرگوار مرحوم عبدالحمید بدیعالزمانی کردستانی نام ببرم و خود این بنده هم گاه در محضر آن عزیز، زانو میزدم.
سفرهای دکتر مهدوی دامغانی به خارج از کشور، اقامت دو ساله او در اسپانیا، تدریس او در دانشگاه مادرید، شکوفایی او در دانشگاه مادرید به آن حدی بود که ملکه اسپانیا اظهار علاقه کند که آیا زحمتی نیست دکتر مهدوی جلسه تدریس خود را در یکی از اتاقهای دربار بگذارد که من هم بهرهمند بشوم؟ یا آیا مانعی نیست که من در کلاس حاضر شوم؟ و در عین حال شیفتگی او در ترویج عظمت حضرت رضا(ع) در اسپانیا چنین بود که در آن سالها که سفیر ما در اسپانیا، سپهبد فریدون جم نظامی، مردی بود که پیوستگیهایی سببی به دربار پهلوی داشت.
روزنامه اطلاعات در آن زمان تیتری زده بود که «شرفیابی اعلی حضرت همایون شاهنشاهی به آستان ضامن آهو»، دکتر مهدوی دامغانی برای من نقل کرد که هم آقای سپهبد جم، هم ملکه سوفیا از من سؤال کردند که این داستان ضامن آهو چیست؟ آیا راست است یا افسانه است؟ و چنان آن مطلب را نگاشت و شکافت و از تاریخ عیون اخبارالرضا که در سال 370 ه. ق تألیف شده است، مسئله را عالمانه و به طور طبیعی استخراج کرد و نوشت که آن مقاله در یادنامه استاد بزرگوارش مرحوم آقای محمدتقی مدرس رضوی هم درج شد و برای خود من در تدریسهایی که در دوره دکتری داشتم و همچنان ادامه دارد، آن مأخذ و منبع بر اینکه داستان پناه بردن آهویی از دست یوزپلنگها به کنار مرقد علی ابن موسی الرضا(ع) و اینکه امیر عبدالرزاق، امیر خراسان، این مسئله را خودش نقل کند که «به شکار رفتم، آهویی پیدا شد، یوزها را در پی آهو روانه کردم. آهو به کنار تربت رضا(ع) پناه برد. یوزها از حرکت باز ایستادند، بهت زده شدند. آهو نفسی کشید. آرامشی پیدا کرد از کنار تربت رضا(ع) فاصله گرفت. یوزها خیز برداشتند، آهو با خیز سریعتر به دیوار تربت پناه برد و یوزها متوقف ماندند. بار سوم آهو از تربت فاصله گرفت، یوزها خیز برداشتند، به ناگاه دیدم نه آهویی است و یوزها سرگردان ماندند.
نزدیک و از اسب پیاده شدم. به قرآن خوانی که بر سر مزار حضرت رضا(ع) و هارونالرشید قرآن تلاوت میکرد، پرسیدم اینجا آهویی بِندیدی؟ گفت: مرد آهو بِندیدم، اما اینک پشگل آهو در اینجا موجود است و من ندانستم که این آهو به آسمان فرا رفت یا به زمین فرو خورد و از آن جهت از اسب پیاده شدم و سرسپرده ساحت قدس رضوی شدم و بعدها از پیشگاهش تقاضای فرزندی کردم، فرزند پسر نداشتم، خدا بهم پسری عنایت کرد. آن پسر در یکی از درگیریها و جنگها کشته شد. باز از ساحت قدسش استدعا کردم در پیشگاه خدا، وسیله شد و خداوند متعال تقاضای او را پذیرفت و پسر دیگر به من ارزانی داشت.
مردی که در اسپانیا، بهویژه کشوری که سوابق تمدن اسلامی از نقاط دیگر اروپا بیشتر بوده است، موفق باشد که بهعنوان استاد دانشگاه مادرید، چنین مطلبی را چنین عالمانه پیاده کند، توفیقی است که خدا به او ارزانی داشته است. آیا اگر گرفتار عاطفه ادبی و ارادتی به برادرم نباشم، میتوانم بگویم «توفیق، رفیقی است، به هر کس ندهندش.»
دانشجویان دکتر مهدوی دامغانی در دوره دکتری ادبیات فارسی که اینک به حمدالله تعالی، هریک زیور پهنه ادب این کشور هستند و نمیخواهم با نام بردن آن عزیزان که خود آنقدر قدرشناس بودهاند که بارها و در موارد مختلف به فرا گرفتن علم خود از حضرت استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی اقرار فرمودهاند و ضرورتی ندارد که من این جلسه را بهنام شریف آنان آراسته گردانم. چنان شیفته او بودند و هستند که پس از غروب آن خورشید دیدیم که این عواطف چگونه متجلی شد؟
شیفتگی دکتر مهدوی دامغانی به ساحت قدس رضوی، چنان بود که بارها این دو بیتی را که استاد او مرحوم شیخ محمدتقی ادیب نیشابوری متخلص به راموز سروده بود، مکرر میخواند و همواره به من میگفت: محمود در نیازهای بزرگ خودت دست نیاز چو بری، پیش علی ابن موسی الرضا(ع) دراز کن، که دستت تهی برنمیگردد و همواره این دو بیت را میخواند که:
«هر کو مرا شناخته، دانسته است/کز بندگان شاه خراسانم»
تشریف بندگی نه سزاوار است بر من/که خاکتوده ایوانم»
وصیت او در راستای انتقال جسدش به ایران و اینکه این مسئله را گاه گاه با اضطراب بیان میکرد که نمیدانم فراهم میشود یا نمیشود و من گاه بدو میگفتم: بزرگا! مردا! خود به من گویی که دست نیاز به سوی که دراز کنم، خود غافلی که دست نیاز دراز کنی. خدای را سپاسگزارم که چگونه وسایل انتقال جسد ایشان با سرعتی غیرقابل انتظار فراهم شد و عنایاتی که طبقات مختلف نسبت به خاندان ما و نسبت به خود این بنده کمترین ابراز فرمودند، زبان من از شکرگزاری ناتوان است و همین مقدار در این جلسه عرض میکنم که آنکس که سپاس خلق به جای نیاورد، سپاس خدای بهجای نیاورده است. مزد همگان در بزرگداشتی که از فرهیخته مرد این سرزمین کردند، با کردگار بزرگ باد! خدای همه آنان را در راه نشر دانش واقعی موفق و پایدار بدارد.
آثار ارزندهای که دکتر مهدوی دامغانی فراهم کرده است، کثرت مقالات ایشان جدا است، ارزش کارهای عمده او که از نظر این بنده بسیار پر ارزش است، رساله دکتری دکتر مهدوی دامغانی با عنوان کشفالحقایق عزالدین نسفی است.
آن رساله چنان خوب تنظیم شده بود که در سال 1342 که دکتر مهدوی دامغانی دکتریاش را گرفت، انجمن پرآوازه بنگاه ترجمه و نشر کتاب، آن کتاب را چاپ کرد. تعلیقات و حواشی که دکتر مهدوی به آن کتاب داده بود، هنوز هم برای همگان آموزنده است از قبیل توضیحی که در راستای این حدیث شریف مرقوم فرموده بود: «بهزودی امت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم خواهند شد.» توضیحاتی که دکتر مهدوی دامغانی درباره قضا و قدر در مبحث شب قدر کشف الحقایق و مطالبی که میتوان مراجعه کرد و خواند.
توفیق دیگری که دکتر مهدوی دامغانی پیدا کرد، اینکه نسخهای از کتاب پر ارزش «المجدی» در آمریکا پیدا کرد و موفق شد آن کتاب را نسبشناسی فرزندان ابیطالب(ع) به همت خودش نسخه را بازنویسی کند، حواشی سودمندش را بزند و به حمدالله تعالی مرحوم آیتالله سیدشهابالدین مرعشی جزء انتشارات قم و انتشارات کتابخانه مرعشی چاپ کرده است.
آنگاه سخن از این شد که آیا مادر حضرت سجاد(ع) واقعاً بانویی است ایرانی و این بانوی نژاده از خاندان پادشاهی ساسانی است یا نه؟ در آن موقع دکتر مهدوی دامغانی به عنایت خود و برای تشویق این بنده، نه به نیاز او، او به من نیازی نداشت، به من گفت: در این راه به من چه کمکی میکنی؟ گفتم تمام منابع فارسی، فیش کردن و استخراجش با من، منابع عربی با شما و چنان کتابی را فراهم آورد که شاهدخت والا تبار مادر حضرت سجاد(ع) و این مسئله را کاملاً ثابت کرد که حضرت سجاد(ع) از نظر مادر نژادهاش، فرزند ایران زمین است و دقایقی را که بیان کرد اینکه مادر حضرت سجاد(ع) به هنگام زایمان با تب زایمان که تبهای متداولی در سرزمینهای گرمسیری بوده است، در هفت روزه بودن حضرت سجاد(ع)، مادر درگذشته است و حضرت سجاد(ع) را بانوی دیگری از کنیزکان حضرت سیدالشهدا(ع) که بعد افتخار همسری حضرت سیدالشهدا(ع) را پیدا کرد، تربیت کرده است و این مسئله در نظر بعضی از محققان اشتباه برانگیز شده که آیا این حقیقت دارد و بسیار موفق شد.
رسالهای که وجود نازنینش درباره حضرت خضر(ع) تهیه کرد و از همه مهمتر شیفتگی او به تشیع، اینکه توفیق یافت کتاب پر ارزش «نسمة السحر فی من تشیع» و شعر، «نسیم خوش صبحگاهی» در راستای کسانی که شیعه بودند و شعر سرودهاند که به حمدالله تعالی به وجه بسیار خوبی به همت وزارت امور خارجه ایران چاپ شد و چون چاپ نخست، غلطهای زیادی داشت، چاپ دوبارهای شد.
آخرین کاری که ایشان در دست گرفته بودند، بعد از اینکه خداوند متعال به این بنده کمترین توفیق داده بود که مطالب تاریخی شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید را در 8 جلد و در حدود 3500 صفحه تنظیم کردم، برادر بزرگوارم مرحوم آقای دکتر مهدوی دامغانی به من فرمودند: «محمود آیا میتوانی 7 قصیدهای را که ابن ابیالحدید در راستای حضرت امیر(ع) سروده است، این 7 قصیده را هم ترجمه کنی؟»
من به ایشان عرض کردم که توجه دارید که این قصاید بر گرد گنبد حضرت امیر(ع) دوبار نوشته شده است، یکبار در ازاره نزدیک به سقف، یکبار دیگر در ازاره نزدیک به زمین نوشته شده است، اما بزرگا! مردا! آنجا که آب هست، تیمم روا نیست، این کار از خود تو به مراتب ساختهتر است تا من و به حمدالله تعالی توفیق یافت آنها را به دوست در خاک آرمیدهاش روان شاد سیدمحمود دعایی تسلیم کند و خوشبخت هستم که اینک به زیور چاپ آراسته شده است، هرچند بعد از رحلت استاد منتشر خواهد شد. انشاءالله همین روزها انتشار خواهد شد، عرض ارادت او به ساحت قدس علوی است و فراموش نمیکنم که گاه به من میفرمود چه نیکو مقدمه شرح نهجالبلاغهات را تمام کردی، به این بیت ابیالحدید: «و الیک فی یومالمعاد حسابنا» مولای ما علی(ع) صلوات خدا بر شما باد، تو پناهگاه ما هستی و تو بهترین وسیلهای هستی که ما به وسیله تو رستگار میشویم.
عواطف او در راستای اهلبیت عصمت و طهارت و در راستای تشرف به حج طوری بود که برای اولین بار که به حج مشرف میشد و بعدها که برای من نقل فرمود به زمزمه این حالت بود که به طواف کعبه رفتم رهم ندادند که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی، حالت بیهوشی و کما از شدت شوق در داخل هواپیما به او دست داده بود که اگر روان شاد دکتر پرتوی در آن هواپیما نمیبود و نمیتوانست کمک کند، شاید دکتر مهدوی دامغانی آرمیده در بقیع بود و نه آرمیده در ساحت قدس رضوی.
در سه سال قبل که سعادت همسفری عراق و ویلچرکشی آن مرد بزرگوار را داشتم، اگرچه او اجازه نمیداد، من به او گفته بودم، لااقل در این چند روزی که من افتخار خدمت دارم، اجازه بفرمایید خود من با ویلچر شما را به داخل حرم ببرم. او حالتی داشت به هنگام تشرف به ساحت قدس علوی و داخل ضریح مطهر علوی که هنگامی که زیارت امینالله میخواند، فریاد گریستن او با آوای بلند، گاه موجب جلب توجه دیگران میشد و من آهسته بیخ گوش ایشان میگفتم: آقای دکتر آهسته بگریید. گریه شما موجب حواسپرتی دیگران نشود.
مردی موفق بود. خداوند متعال سه فرزند به او عنایت کرد. از سه فرزندش به حمدالله تعالی بهرهمند بود. نمیتوانم پاس نعمتهایی که خدا به او ارزانی داشت، حتی آن باری که با سوء تفاهماتی که در اول هر انقلابی صورت میگیرد و هر تر و خشکی با یکدیگر گرفتار میشوند، در مدت زندانی بودن دکتر مهدوی دامغانی هم در اوین این خوشحالی را دارم که در همان مقطع هم نه از آموزش خودداری کرد و نه از فراگرفتن علم سرباز زد و چنان شد که هنگامی که از اوین خلاص شد و مرحوم محمدی گیلانی به شوخی به ایشان گفته بود: «ما در انجام وظایفمون نسبت به شما کوتاهی نکردیم». آقای دکتر مهدوی دامغانی به ایشان گفته بودند: «اجازه میدهید من یک رباعی برای شما بخوانم از رباعیهای کهن؟»
«ای وصل تو غایت تمنای همه/عشق تو چراغ عالم آرای همه
گر با همگان غیر منی وای به من/ور با همگان مثل منی وای همه»
آقای دکتر مهدوی دامغانی از نظر اصطلاحی همانی بود که آیتالله سیدمحمد موسوی بجنوردی در بزرگداشت ایشان به هنگام رونمایی از کتاب «سایه سرو» اظهار داشت که به راستی مردی بود در حد اجتهاد هم در فقه، هم در اصول. از محضر استادان بسیار خوبی هم در مشهد و تهران برخوردار شده بود. او از محضر مرحوم حاج محمدتقی آملی در تهران و از محضر استادان بزرگ این حوزه، به ویژه از محضر پدرم به گونهای بود که رسماً میتوانست در فرعهایی که طرح میشد، اظهارنظر کند، البته شیفتگی او به حضرت آیتالله سیستانی که خدای، وجود عزیزش را از گزند فتنهها محفوظ بدارد، تنها به این مسئله نبود، آنها هم سن و سال و هر دو فرزندان ناحیه نوغان خراسان بودند. حضرت آیتالله سیستانی از دکتر مهدوی دامغانی چهار سال کوچکتر بودند، آقای دکتر مهدوی متولد 1305 هستند و حضرت آیتالله سیستانی متولد 1308. این مقدار کمی فاصله، اشخاص را صمیمی قرار میدهد.
این است که هرگاه دکتر مهدوی دامغانی به عراق میرفتند و گاهی که آقای سیستانی اوامری در آمریکا داشتند، از لحاظ ارشاد مهدیه فیلا دلفی که عهدهدار همه مراسم تغسیل و تکفین دکتر مهدوی دامغانی آنها بودند، طبیعتاً این صمیمیت از آن طریق ایجاد شد.
به هنگامی که آقای دکتر مهدوی دامغانی بهعنوان رئیس کانون سردفتران گاهی بزرگانی مثل مرحوم آقای گلپایگانی، مرحوم آقای حجت، مرحوم آقای حاج مرتضی حائری(ره) هنگامی که کارهایی داشتند، در راستای اینکه چگونه میتوان کارها را وقف کرد و وقفنامه چگونه تنظیم میشود، به شدت کمک میکرد و نوعی صمیمیت و همزیستی بین دکتر مهدوی دامغانی و مراجع ایران، نجف و خراسان ارتباط داشت و این مسئله موجب شد، آنها اظهار عنایاتی کنند، من به سهم خودم عرض میکنم بزرگواران «به دیده عنایتم وام دادند» اما یقین دارم چنان بزرگ هستند که نسبت به کسی بدون استحقاق قلم را به استخدام در نمیآورند. بزرگا مردا روحش قرین آرامش ابدی باد. از پیشگاه خدا مسئلت میکنم که به رحمت خودش و به عنایت خودش، نه به ارزش عمل، به ارزش عبد در قبال عظمت حق قابل سنجش نیست، آنگاهی که حضرت ختمی مرتبت در حجهالوداع میفرمودند: «پروردگارا عمل من ضعیف است به رحمت خودت، عمل من را چند برابر کن.» طبیعتاً هیچکس به عمل نباید متکی باشد. آرزومندم و امیدوارم خداوند متعال به عنایت و به رحمت خودش این بزرگ مرد را در سر سفره احسان خودش مهمان کند.
در اینجا لازم میدانم که شاید آخرین جملهای را که در ساعات آخر زندگی برادر بزرگوارم به عرضش رساندم را عنوان کنم که این بود که به دختر برادرم گفتم که آیا گوش هم از شنوایی افتاده است، گفت: نه هنوز، گفتم: عمو جان تلفن را بگذار بیخ گوش آقای دکتر احمد تا من عرض کنم و من به ایشان عرض کردم آقا! استادا! بزرگا! مردا! برادرا اگر سخن من را میشنوی تو دعای ابی حمزه ثمالی را حفظ بودی، این فراز آن را تکرار کن. «حَبِّبْ إِلَىَّ لِقاءَكَ، وَأَحْبِبْ لِقائِی...؛ وَاجْعَلْ لِى فِى لِقائِكَ الرَّاحَةَ وَالْفَرَجَ وَالْكَرامَة؛ بار خدایا اینک دیدار خودت را بر من فرخنده بدار، پروردگارا به کرم خودت از من روی برنگردان دیدار مرا خوش دار و پاداش مرا در دیدار خودت رحمت و مهرورزی و کرامت قرار بده.»
«رفتند راستان و یکی را بقا نماند/ز ایشان بجز نشانی و نامی به جا نماند
آن بوعلی به حکمت وان بوالعلا به فعل/چون بوعلی فرو شد و چون بوالعلا نماند»
پروردگارا به همه ما صبر جمیل و پاداشی که شایسته بزرگواری توست، عطا فرما.
آقای دکتر مهدوی دامغانی سخت ولایتی بود، گاهگاهی من با ایشان شوخی میکردم که شما علوی هستین، من محمدی هستم و ایشان به شوخی میکرد که بیغیرت «تا سیهروی شود هر که در او غش باشد». شیفته بود، شبهای عاشورا هنگامی که در تهران بودم من و دانشجوی دوره دکتری بودم و بهویژه شب یازدهم ماه محرم فراموش نمیکنم که یک شب یازدهم ماه محرم در تهران در محضر ایشان من این شعر را خواندم که «ز چه شد عالم، سیه از ماتم/مگر امشب شام غریبان است» و دکتر مهدوی دامغانی حالت غش به ایشان دست داد و بارها به من میگفت: «این نوار سراج واقعاً چقدر زیباست» و خداوند سراج را زنده نگه دارد: «دلم دریاچه غم شد دوباره/قد آیینهها خم شد دوباره
صدای سنگ و دمّام آید از دور/بنال ای دل، محرم شد دوباره»
شیفته بود، شیفتگی او در حدی بود که هر گاه ذکر مظلومیت حضرت مجتبی(ع)، مظلومیت حضرت امیر(ع)، حضرت سیدالشهدا(ع) بیان میشد، هیچگاه من جرئت نداشتم در حضرت ایشان مراثی که برای وجود مقدس موسی ابن جعفر سروده شده بود، بخوانم و اگر بهعنوان اینکه اشکالی دارم، سؤال میکردم، چنان منقلب میشد که گاه میلرزید.
یادم است وقتی از ایشان پرسیدم که در بعضی از آثار ما شهادت برخی از ائمه ما زیر سؤال و لااقل دوگانه بیان شده است که نه اینها شهید نشدهاند و به مرگ طبیعی مردهاند. ایشان با گریه به من گفت که آخر تو این بیت را نخواندهای:
«به ارض عراقین غاب عنکم جوابکم/و ما عنده من ذی القرابت و الودی/سوا اُم فضلی ذی الوراثتی فی الحقدی»
چطور با این قرینه متوجه نمیشوی؟ وانگهی شاید یکی از جهاتی که به دکتر مهدوی دامغانی توجه بیشتری میشد، طبقه غیرمعمم بود شاید سخنگوی غیرمعمم را بیشتر دوست میداشتند و نمیدانم از زیانهای ماست، از بدگمانی من سرچشمه میگیرد، در روزگار ما این گرفتاری را داریم که گاه گاهی میبینیم افرادی که معمم نیستند و درددل میکنند، بیشتر مورد توجه واقع میشوند، بهعلاوه ایشان خیلی سریعالبکاء بود، دائم میگریست و اعتقادش بر این بود که اشک لغتی ویژه بین شیعه و خداست.
من در سفری که سعادت تشرف به داخل کعبه معظمه پیدا کردم، به هنگامی که از پلههای نردبان بالا میرفتم که همراه آقای شیخ عبدالدار داخل کعبه مشرف شوم، به شدت میگریستم و او در کمال محبت و با عاطفه گفت: «اُخیّ، ما لشیعه و للدموع؛ شیعه با اشک چه قوم و خویشی دارد؟» من به ایشان عرض کردم: «الدموع لغته خاصه بیننا و بینالله؛ اشک راهکار اتصال ویژه ما با حق تعالی است» و دکتر مهدوی دامغانی از این جهت برخوردار بود و طبیعی است.
گاهی که در ترن حرکت میکرد که از فیلادلفیا به مهدیه برود، مرثیه بسیار زیبایی در راستای حضرت سیدالشهدا(ع) سروده بود، دردا و دریغا که بعد تقاضا کردم که آن را برای من بفرستید و برای من نفرستاد و گفت که آه دل خودم بود و شوخی هم کرد که «آری سفید باشد، خون دل مصعد، هنگامی که خون دل آدمی صعود میکند به دیدگان اشک سفید میبارد» و بله چنین مردی بود، شیفته و امیدوارم آن شیفتگی که سرشت او بود، دستگیر او برای وصول به رحمت ائمهاطهار قرار بگیرد.
خوشبختانه آثار چاپ شده از ایشان، آنچه را روزنامه اطلاعات، بنگاه ترجمه و نشر کتاب و دانشنامه جهان اسلام چاپ کرده موجود است. البته خوشبختانه جناب دکتر مهدوی دامغانی در دانشنامه جهان اسلام مسئله خضر را مرقوم فرمودند و تعهد دیگری نکردند. بنده برای دانشنامه جهان اسلام، تعهد 50 مقاله کردم که به لطف خدا کاغذهایش را سیاه کردم و تا به امروز حدود 35 مقاله چاپ شده است. منابع ارزشمند اشعار عربی نیز در رساله قشیریه چاپ شده است. زحمت جانکاه آقای دکتر مهدوی دامغانی در دوران جوانی او و نوجوانی من که استخراج منابع اشعار عربی کلیله و دمنه آن مرد با من بود و در بیش از 15 شماره مجله یغما منتشر شده و موجود است.
آرزوهای ما گاهی آرزو است، آرزو از چیزهایی است که در آیین ما منع شده است، پیغمبر(ص) مکرر میفرمودند: «یا ائمه هداه مکرر» میفرمود: «إنّ اخوف ما اخاف علیکم الحرص و طول الامل؛ از آنچه چیزی که از همه بیشتر بر شما میترسم دو چیز است: آزمندی و درازی آرزو». حق تعالی آرزوهای من در مورد آقای دکتر مهدوی دامغانی را بیش از حد انتظارم برآورده است، 100 سال قمری عمر، اینکه ایشان «متوجهاً الی الله» و در لحظات آخر عمر ناراحتیای از کسی به دل نداشته باشد و «عازماً علی الموت» باشد که این آرزو را درباره او داشتم که مبادا دوری از وطن، این مسائل به هنگام مرگ جلوهگریهای خودش را در نظر اشخاص داشته باشد.
هنگامی که به ایشان در پنجمین روز کسالت عرضه داشتم، آقا حکمت به لقمان عرضه نمیکنند، اما گاه یادآوری الطاف پسندیده است، شما این آیه را تلاوت کنید که «وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ...؛ خدایا ما به گناهان خودمان اعتراف میکنیم، بخشی کارهایمان پسندیده است، بخشی ناپسند؛ امید این دارم که توبه من بپذیری.»
من آرزوی برآوردهنشدهای را برای ایشان نداشتم، بلکه هیچ چاره جز شکر و شکر و شکر و استدعای عاجزانه از حق تعالی که پروردگارا به او با فضل خودت رفتار کن نه با عدل خودت.
انتهای پیام