کتاب «مبانی علوم انسانی اسلامی» تألیف احمدحسین شریفی، دانشیار گروه فلسفه موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی است که زمستان 1393 توسط انتشارات آفتاب توسعه به چاپ رسیده است. این کتاب در 9 فصل تهیه شده و تلاش کرده است تا با جامعنگری نسبت به مباحث مرتبط با علوم انسانی اسلامی، مبانی آنرا تنقیح کرده و به انتقادات وارد شده به آن پاسخ بگوید.
محتوای کتاب
در فصل اول با عنوان «مباحث کلی و مقدمات» مباحثی چون: تاریخچه علوم انسانی اسلامی و اهمیت و ضرورت تولید علوم انسانی اسلامی مورد بحث قرار گرفته است. فصل دوم با عنوان «چیستی علوم انسانی» به مفهومشناسی علوم انسانی و ویژگیهای موضوع علوم انسانی اختصاص یافته است. البته در انتهای این فصل بحث مختصری نیز پیرامون روش و هدف نهایی علوم انسانی صورت گرفته است.
فصل سوم به «معناشناسی علوم انسانی اسلامی» اختصاص یافته و پس از یک اصطلاحشناسی مختصر، مراد از علوم انسانی اسلامی تبیین گشته است. فصل چهارم نیز در ازتباط با «موافقان علوم انسانی اسلامی» است و دیدگاههای نظریهپردازان در این باب مورد بحث قرار گرفته است.
اما فصل پنجم که مهمترین فصل این کتاب به نظر میآید، به اهم «مبانی فلسفی علوم انسانی اسلامی» پرداخته است. مبانی هستیشناختی، الهیاتی و دینشناختی، انسانشناختی و ارزششناختی مورد بحث قرار گرفته است. فصل ششم نیز«روش تحقیق در علوم انسانی اسلامی» را بیان کرده است. مؤلف محترم در این فصل به نقد و بررسی نظریات مخالف در باب روششناسی علوم انسانی پرداخته و در همان راستا نیز نظریۀ خود را تبیین کرده است.
فصل هفتم نیز با عنوان «نقش نظام ارزشی در علوم انسانی» به ارائه مباحث مرتبط پرداخته است. فصل هشتم نیز با عنوان «علوم انسانی اسلامی، واقعبینی و آزاداندیشی علمی» به تبیین مطالبی چون: فضائل اخلاقی و واقعبینی علمی و فضائل اخلاقی و آزاداندیشی علمی پرداخته است. اما در فصل آخر مولف محترم به بررسی ادلۀ مخالفان «علوم انسانی اسلامی» پرداخته است.
در مجموع این کتاب تلاش داشته است تا در جایگاه یک مدافع تمام عیار از علوم انسانی اسلامی برآید و انتقادات مخالفان را با تفصیل پاسخ گوید. بنابر دیدگاه مولف، آنچه که تمایز اساسی میان این کتاب و دیگر آثار منتشر شده در این باب به وجود میآورد تمرکز آن بر علوم انسانی، مسئلهمحوری و آموزشی بودن محتوای کتاب است. از همین رو این کتاب همانند غالب کتابهایی که با رویکرد آموزشی تدوین شدهاند، در انتهای هر بخش خلاصهای از مباحث مطرح شده در آن فصل و همچنین سؤالات و منابعی برای مطالعۀ بیشتر را در بر دارد. با وجود نقاط قوت بسیاری که میتوان برای این کوشش برشمرد، اما نکاتی نیز پس از خواندن این کتاب به نظر میآید که فهرستوار به برخی از آنها اشاره کرد.
ضعف در ارجاع
1 ـ در برخی موارد که انتظار میرفته است مرجعی وجود داشته باشد چیزی دیده نمیشود و در مقابل نیز افرادی به عنوان نظریهپرداز علوم انسانی اسلامی برشمردهاند که بسی جای تعجب است. به عنوان مثال وقتی که در ارتباط با افرادی که در زمینه روشمندسای علوم انسانی و ارائه روشی مستقل برای آن تلاش کردهاند سخن گفته شده، هیچ سخنی از دیلتای به عنوان یکی از مهمترین نظریهپردازان علوم انسانی نیست. (نک: ص32) و در مقابل علامه طباطبایی به عنوان کسی دانسته شده است که در عرض مرتضی مطهری، محمد تقی جعفری، مصباح یزدی، جوادی آملی و ... صاحبنظر در زمینۀ علوم انسانی اسلامی است.
مولف در این ارتباط گفته است: «علامه طباطبایی نه تنها دغدغه اسلامیسازی علوم انسانی داشته است که در اندیشه اسلامیسازی حیات و جامعه بشری بود»(نک: ص40) سوال این است که علامه طباطبایی کِی و کجا مطلبی مبنی بر اسلامیسازی علوم داشته است و همچنین کِی و کجا در اندیشه اسلامیسازی حیات و جامعه بشری بوده است؟ جالب آن است که در همین کتاب نیز هیچ اشارهای حتی در حد یک جمله وجود ندارد که علامه طباطبایی دغدغه اسلامیسازی علوم را داشتهاند.
عجیبتر از مطلب پیشین آن است که امام خمینی(ره) نیز در زمره قائلین به اسلامیسازی علوم دانسته شده است. کجا و چه زمانی چنین تاکیدی در بیانات ایشان وجود داشته است؟ چنین اظهار نظرهای غیر تخصصیای میتواند ضربهای مهلک به اخلاق پژوهش به حساب بیاید. همچنین در ارتباط با شهید صدر نیز با توجه به اندک نقلهایی که مولف محترم از شهید صدر و اندیشههای او در ارتباط با اسلامیسازی علوم آورده است، چنین بر میآید که شهید صدر تنها به کلیات و مقدماتی در ارتباط با اسلامیسازی علوم اشاره کرده بودند و این کلیات نیز تنها به دغدغهمند بودن ایشان در این ارتباط دلالت دارد و نه بیشتر (نک: صص36-40). بنابراین قرار دادن ایشان در زمرۀ صاحبنظران در این باب بسیار غریب و دور از ذهن است.
قضاوت نادرست پیرامون کتابهای ناظر به علم دینی
2- بر برخی موارد نیز مولف محترم برای اینکه در برتری تالیف خود بر دیگر آثار منتشر شده در زمینه علم دینی اشاره نماید، به قضاوتهای نادرست در ارتباط با آن کتابها دست زده است. به عنوان مثال شهید مطهری، علامه جعفری و مصباح یزدی را در زمره افرادی قرار داده است که معمولاً کتابهای ناظر به علم دینی از آنها غفلت کردهاند. (ص41) لیکن پر واضح است که آیتالله مصباح یزدی جزء اصلیترین افرادی به حساب میآید که تقریباً در تمامی کتابهای ناظر به علم دینی در مورد نظریات او سخن به میان آمده است و چنین مطلبی در مورد ایشان کاملاً نادرست و نشان دهنده غفلت مولف محترم این کتاب نسبت به آن چیزی است که در کتابهای مرتبط با علم دینی بیان شده است.
تناقض میان ابتدا و انتهای صفحات
3-در برخی موارد نیز تناقض آشکار میان ابتدا و انتهای صفحات وجود دارد، اتهامهای کاملاً بیاساسی به نظریهپردازان داخلی و خارجی زده شده است. به عنوان مثال ایشان در صفحه 59 و 60 کتاب میگوید: «مشکل دیگر علوم انسانی غربی این است که کنشهای مثله شدۀ انسان را مورد مطالعه قرار میدهند .... و از جهت عرضی نیز به عنوان مثال کسیکه در رشتۀ روانشناسی مطالعه میکند، برای تخصص در این رشته هیچ نیازی به مطالعه رفتارهای اجتماعی و اقتصادی و اخلاقی و دینی افراد ندارد.... توجهی که در دوران معاصر به دانشهای میان رشتهای شده .. خود گویای ناکارآمدی نگاههای مثله شده و جزئینگرانۀ علوم انسانی تجربی است.»
تناقض درونی و پارادوکس در این متن موج میزند و مولف خود نیز نمیداند که بالاخره چه اشکالی متوجه علوم انسانی است؟ نگاه جزئینگر و مثله شده بالاخره هست یا نیست؟ در ابتدای متن اشکال اساسی را همین نگاه جزئینگر و مثله شده دانسته، ولی در آخر، علوم میان رشتهای را برطرف کننده این اشکال میداند و اشکال را در عدم توجه به منابع وحیانی و اسلامی میداند.
حال سوال اساسی اینجاست که آن شخصی که علوم غربی را تاسیس میکرده نیازی به منابع وحیانی و اسلامی نمیدیده است و قطعا در نگاه او نیز چنین چیزی نقص به حساب نمیآید، بلکه در نگاه یک مسلمان چنین چیزی نقص محسوب میشود. بنابراین ایشان ابتدا نقص علوم انسانی غربی را در نگاه مثلهشده آنها میداند، اما در انتها نقص را به نداشتن نگاه وحیانی و اسلامی تغییر میدهد. حال با توجه به چنین اشتباهات فاحشی چگونه ایدۀ تولید علوم انسانی اسلامی میتواند ایدهای بسیار دقیق و عمیق باشد(ص60)؟!
استفاده از الفاظ و مفاهیم دارای بار ارزشی
4-برخلاف رویکردهای علمی که سعی میشود از الفاظ و مفاهیم ارزشی استفاده نشود، در این کتاب شاهد استفاده از الفاظ با بار ارزشی منفی و با لحنی توهینآمیز و تمسخرآمیز روبرو باشیم.
بعضی موارد عبارتند از: «برخی از مخالفان علم دینی با طرح پارهای از دیدگاههای سخیف که معلوم نیست از چه کسانی صادر شده اند...»(ص60)؛ ««نیازی به انگیزهخوانی و تبیین چرایی طرح چنین سخنان مضحکی نیست»(ص61)؛ «چنین سخنانی نیازی به پاسخ ندارد»(ص63) و ... متاسفانه ادبیات غیر علمی و بیادبانه در این چند عبارت موج میزند. البته الفاظی نیز به کار رفته است که بسیار جالب توجه است. مثلاً ایشان از ترکیب «انگیزهخوانی» استفاده میکنند. عبارتی که این سوال را به وجود میآورد که مولف محترم اگر نیاز به انگیزهخوانی بود، چگونه میخواسته چنین کاری را انجام دهد؟! و اساساً انگیزهخوانی مخاطب نمیتواند یک پدیدۀ قابل قبول و علمی باشد. همچنین در عبارت بعدی میگویند که «چنین سخنانی نیاز به پاسخ ندارد». اگر نیاز به پاسخ نبوده، پس چرا ایشان به خود زحمت داده و 600 صفحه کتاب نوشتهاند؟ و اصولاً چنین جملهای در یک متن علمی چه جایگاهی دارد؟ مشخص است که فراوانی کاربرد چنین واژگانی خدشهای جدی به اصالت علمی مولف وارد میکند.
نقد مطالب علمی تنها با طرح چند سوال
5-در صفحه 63 این کتاب نیز در پاسخ به برخی از شبهات با ایراد برخی سوالات میدان را خالی کرده و همین سوالات را برای پاسخ و رد آنها کافی میداند. البته برخی از سوالات نیز بیشتر شبیه به موعظه است. ایشان میگوید: «چرا اجازه میدهید دانشجویان و محققان جهان اسلام با مطالعۀ آنها و تحصیل در چنین رشتههایی مسحور و محصور قدرت غربیان شوند؟ چرا به نیابت غربیان اجازۀ ظهور و بروز هیچ قدرت دیگری را نمیدهید؟» اصولاً طرح چنین سوالهایی چقدر علمی است؟ و تا چه حد میتواند ردی برای علوم انسانی غربی و موافقان آن باشد؟
اطلاعات ناقص از تاریخ
6-اطلاعات ناقص از آنچه که در تاریخ علم اتفاق افتاده است. مولف محترم در جایی از کتاب میگوید: «علوم انسانی در دنیای غرب بر بستر تجربهگرایی و طبیعتگرایی رشد کردند. به همین دلیل از همان روش رایج در علوم طبیعی یعنی روش تجربی تقلید کردند»(ص83)
گویا ایشان اصلا از فلسفه علم بیاطلاع هستند و از بسیاری از مکاتب و نحلهها که در مقابل و علیه تجربهگرایی سربرآوردند اطلاعی ندارد. این از قطعیات تاریخ علمی است که تجربهگرایان از امثال خودشان منتقد داشتهاند تا افرادی که همچون تامس کوهن کاملاً با آنها مخالف بودهاند و اساساً رویکرد هرمنوتیکی و تفسیری در مقابله با رویکرد تجربهگرایان سر بر آورده است. آیا با این وجود باز میتوان گفت که علوم انسانی در دنیای غرب بر بستر تجربهگرایی و طبیعتگرایی رشد کردهاند؟ قطعاً زمانی در غرب بر این محور گذشته است اما اکنون دیگر اینگونه نیست و رویکرد غالب در غرب، رویکرد انتقادی و حتی مخالف با رویکرد پوزیتیویستی دارد. اینکه ایشان به چنین مواردی جتی اشاره نیز نمیکنند نقص جدی و رویکردی غیر اخلاقی برای آن به حساب میآید.
احکام عجیب و غریب اسلامی
6- در برخی موارد دیده میشود که احکامی از اسلام بیان شده است که به هیچ روی وجود خارجی ندارد و معلوم نیست که به چه اصولی از اسلام استخراج شدهاند. ایشان در جایی میگوید:
«به طور کلی هر علمی که در راستای غایات اسلامی و در خدمت اهدف دینی نباشد، آموختن آن یا مذمت شده و یا آنکه مورد ترغیب و تشویق قرار نگرفته است.»(ص183)
جالب است که مولف با آوردن چند روایت که در مذمت یادگیری علم انساب و سحر است و همچنین با استناد به آیه «یا ایها الذین آمنوا لا تسئلوا عن اشیاء إن تبد لکم تسوءکم....» چنین نتیجه کلی و بیمنطقی را گرفته است. کجای این آیات و روایات میگوید که یادگیری علم جامعهشناسی غلط است؟
تاکید این آیات و روایت بر مسائل بیفایده است که لزومی به یادگیری آنان نیست، ولی آیا علومی چون: جامعهشناسی و روانشناسی نیز بیفایده هستند؟ آیا اینکه علمی اهدافش مطابق با اهداف با اسلام نباشد، لزوماً به این معناست که با آن مخالف است؟ چگونه میتوان حکم موجبۀ کلیه داد و معتقد شد که تمامی نتایجی که از علم جامعهشناسی استخراج میشود با اهداف اسلامی مخالف است؟! واقعاً میتوان علم انساب را [که این همه مولف این کتاب بر روی آن تاکید کرده است] با علوم انسانی مقایسه کرد و یکی دانست؟! جالب است که ایشان در هیچ آیه و روایتی به علومی همچون علوم انسانی اشاره نمیکنند و تمام مثالهایشان به انساب و سحر و ... محدود میشود.
در مورد آیۀ شریفۀ « یا ایها الذین آمنوا لا تسئلوا عن اشیاء إن تبد لکم تسوءکم....» به اتفاق مفسران معتقدند که مربوط به سوالاتی بود که برخی از افراد میپرسیدند و در نتیجه آن احکام سنگینی را بر خود بار میکردند و یا سوالات بیهوده و مسالهداری را میپرسیدند و اصلاً ناظر به علم خاصی نیست که بخواهد اینجا به عنوان شاهد مد نظر قرار بگیرد.
آرمانگرایی
7-در برخی موارد نیز چیزهایی به عنوان مصادیق علوم انسانی اسلامی معرفی شدهاند که هیچگاه پدید نیامدهاند و امید میرود که انشاالله ایجاد شوند. مولف محترم در صفحه 192 میگوید: «هر علمی که از منابع شناخت مورد تایید اسلام ارتزاق میکند، علم اسلامی خواهد بود. حتی اگر عالم و متخصص آن مسلمان هم نباشد... . یعنی هر علمی که از منابعی همچون کتاب، سنت و عقل ارتزاق کند و شکل بگیرد و منابع اسلامی شناخت را در فرآیند نظریهپردازی خود بکار گیرد علم اسلامی خواهد بود»
مسلماً اگر چنین علمی روزی پدید آید، بسیار خوب و نیکو خواهد بود، ولی مشکل آنجاست که هیچگاه مدعیان علوم انسانی اسلامی چنین چیزی را معرفی نکردهاند و همیشه آنچه معرفی شده است علمی از علوم انسانی بوده که با برخی از ضوابط اسلامی آرایش شده است. در حقیقت چارچوبها و نتایج همان است که در علوم انسانی وجود دارد فقط رنگی از مباحث اسلامی به آن زده شده است. به نظر میرسد که مدعیان علوم انسانی اسلامی باید فرآیند تحقق چنین علمی را به شکل کامل و جزئی در یک علمی که مد نظرشان است نشان دهند و الّا ادعایی است ذهنی.
در مجموع در این مختصر تلاش شد تا با نگاهی به 200 صفحه اول این کتاب، برخی نقاط قوت و ضعف آنرا پیشروی پژوهشگران قرار دهیم تا با استفاده از آنها بتوان نگرش دقیقتر و کاملتری را به مقولۀ «علوم انسانی اسلامی» داشت و در چنین مباحثی از شعارگرایی و سخرانی اجتناب کنیم و به نظریهپردازی و استدلالهای علمی روی آوریم.
قاسم درزی
در اشکال 5 نیز متوجه نشدهاید که دکتر شریفی این سوالات را در محاجه با یکی از مخالفان علوم انسانی اسلامی و به سبک و سیاق اشکال او مطرح کرده است! لطفا یک بار دیگر مطلب را بخوانید! و بقیه اشکالات نیز به شرح ایضا.
پیشنهاد میدهم در ترم آینده در درس استاد شریفی که بنا است مجددا این کتاب را تدریس کنند شرکت کنید؛ تا مطالب را متوجه بشوید و بعد عالمانه و محققانه نقد کنید. قطعا استاد شریفی نیز بسیار خوشحال خواهد شد که نظریه ایشان را نقد کنید و این بحث را گامی به جلو ببرید.
در مجموع از نقد آقای درزی بسیار استفاده کردیم و از ایشان نیز میخواهیم که به این رویۀ خود ادامه دهند.
من هم کتاب دیگر آقای شریفی رو نقد کردم و جالبه من به بعضی از این نکته هام از اون کتاب رسیدم درباره ی دیدگاه نویسنده بنظرم آقای شریفی اگر این نقد ها رو بخونن و یکم از چاپ کتاب جدید منصرف بشن و کتابای قبلی رو رفع نقص کنن برای جامعه ی نویسندگان ابرو داری کردن
این نقد علاوه بر این سایت در جای دیگری چاپ شده
لطفا بهم خبر بدین سپاسگزارم
برای نقد یک اثر و نشان دادن واژهها و ضعفهای آن(از جمله عبارات خارج از اخلاق) سعی کنید از ادبیات خارج از نزاکت استفاده نفرمایید. فرمودهاید: «متاسفانه ادبیات غیر علمی و بیادبانه در این چند عبارت موج میزند». این عبارات خود پسندیده نیست!!