پاسداشت ارزش‌های میان‌سالی
کد خبر: 3961226
تاریخ انتشار : ۰۶ فروردين ۱۴۰۰ - ۱۶:۲۷

پاسداشت ارزش‌های میان‌سالی

درست است که جامعه ما ارزش‌های جوانی را بیش‌تر دوست دارد، ولی نيمه دوم زندگی نیمه شیرین‌تری است، خدا از آسمان به زمین می‌آید و شب به شب، آهسته دستی به شانه آدم می‌زند و می‌گوید بیا با هم حرف بزنیم.

به گزارش ایکنا، حجت‌الاسلام مهراب صادق‌نیا، عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب، یادداشتی درباره ارزش‌ها و تجربه‌ زیسته خود در دوران میان‌سالی به رشته تحریر درآورده است که متن آن از نظر می‌گذرد؛

«همیشه فكر می‌كردم پنجاه سال را كه رد کنم، همین كه تارهای سپید‌ی در لابلای موهای سیاهم پیدا بشود، دیگر نمی‌خندم، به مهمانی و كوه و جنگل و بازی و ... رغبتی ندارم؛ امّا حالا که از پنجاه گذر کرده‌ام می‌فهمم که همه آن فکرها بیهوده بود. هر روز كه سپیدی موهایم را نگاه می‌کنم، رنگ‌ها، آدم‌ها، تفاوت‌ها، جوری دیگر بودن‌ها، و صداها برای‌ام جذاب‌تر می‌شوند. گوشم شنواتر شده است و صدای اطرافیانم و دردِ دل‌هایشان را بهتر می‌شنوم. به درد و غم آن‌ها حساس‌تر شده‌ام. از کنارِ رنج دیگران بی‌تفاوت عبور نمی‌کنم. فهمیده‌ام هیچ اندیشه و اعتقادی آن‌قدر ارزش ندارد که به بهانه دفاع از آن آرامشِ دیگران را بگیرم و آن‌ها را برنجانم و یا دردشان را نادیده بگیرم. یاد گرفته‌ام که مدارا نیمی از عقلانیّت، بلکه تمام آن است و حالا به جای آن‌که تلاش کنم دیگران را به میلِ خودم تغییر دهم، باید با آن‌ها کنار بیایم و بپذیرم که لازم نیست و بلکه بد است که همه چون من بیاندیشند و چون من باشند.

در پنجاه سالگی کتاب‌ها را بیش‌تر دوست دارم. به اعجازِ خواندن باورمندتر شده‌ام و عجیب‌تر این است که حس می‌کنم چیزهای بیش‌تری از لابلای کتاب‌ها می‌فهمم و این حس من را به خواندن مشتاق‌تر می‌کند. دوستانم خواستنی‌تر شده‌اند. به آن‌ها وابسته‌تر شده‌ام، و دلم می‌خواهد کلمات عاشقانه را سخاوتمندانه تر تقدیم‌شان کنم. حوصله قهر کردن ندارم، سکوت و لبخند این‌جور وقت‌ها بهتر جواب می‌دهد.

در این سن ناتوانی‌های جسمی‌ام را از همه پنهان می‌کنم. یاد گرفته‌ام که درد یک راز است و نباید فاش شود. درد مال من است و هیچ کس را نباید در ان سهیم کنم. در پنجاه سالگی شاید به اندازه بیست سالگی با صدای بلند نخندم، اما خنده‌ام عمیق‌تر و جان‌دارتر است. از سفر کردن، مهمانی رفتن و مهمانی دادن، دیدن دیگران، و هم‌کلامی با آن‌ها بیشتر لذت می‌برم. احساس این‌که در نیمه دوم زندگی هستم، باعث می‌شود تلاش کنم تا آرزوهای به چنگ نیامده جوانی را به دست آورم. می‌دانم زمان برای جبران هیچ چیزی ندارم، پس می‌کوشم هر كارى را درست انجام دهم. هر چیزی را که برای روز مبادا نگه داشته بودم، بیرون می‌آورم روز مبادا همین امروز است.

پنجاه سالگی به بعد یعنی گذر از ندانستن به دانستن است، با تجربه شدن و پخته شدن. یاد گرفته‌ام زمان درمان خیلی دردهاست. باید به خودم و دیگران زمان بدهم. من هم وقتی جوان بودم جورِ دیگری بودم؛ خیلی از آن‌چه کرده‌ام را دوست ندارم. تاوان هر خطایی نابود کردن و سوزاندن نیست. زمان خیلی از چیزها را تغییر می‌دهد؛ گاهی با زور نمی‌شود، فقط باید اجازه داد زمان کار خودش را بکند. یاد گرفته‌ام که خیلی‌ها می‌توانند آینده بهتری داشته باشند؛ البته اگر دیگران زمان را از آن‌ها دریغ نکنند.

درست است که جامعه ما ارزش‌های جوانی را بیش‌تر دوست دارد، ولی نیمه دوم زندگی نیمه شیرین‌تری است، خدا از آسمان به زمین می‌آید و شب به شب، آهسته دستی به شانه آدم می‌زند و می‌گوید بیا با هم حرف بزنیم.»

انتهای پیام
captcha