صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۵۷۷۷۴۴
تاریخ انتشار : ۱۰ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۰:۲۵

گروه فرهنگی: تحویل سال 1363 با عملیات والفجر 8 همزمان شده بود و ما در شهر «فاو» عراق بودیم، یک ساعت مانده به تحویل سال بچه‌ها داشتند آماده می‌شدند برای حرکت به سمت خط، در همین حال و هوا، یادم است بچه‌ها سفره عید را آماده کرده بودند اما در حقیقت سفره وداع بود.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی، قصه رشادت‌ و مردانگی هیچ‌وقت قدیمی ‌و کهنه نمی‌شود. وقتی که ما آزادی و اقتدار امروزمان را لمس می‌کنیم و به آن افتخار می‌کنیم، یادمان نمی‌رود که هزینه آن، جان جوانان و رزمندگانی بود که از همه چیز گذشتند تا وطن و ارزش‌ها بماند.
این روزها، خانواده‌ها در کنار یکدیگر سفره‌ هفت‌سین می‌چینند، بدون هیچ دغدغه‌ای در کنار پدر، مادر و اعضای خانواده دعای یا مقلب‌القلوب را می‌خوانند و سال جدید را در نهایت امنیت، در خانه، حرم و جای‌ جای این سرزمین تحویل می‌کنند.
لذت این روزها، همه و همه به خاطر عشق عده‌ای است که لحظات تحویل سالشان را زیر خمپاره‌ها و با صدای گلوله‌ها گذراندند؛ همان‌هایی که با عشق دور چفیه‌ای که سفره هفت‌سین‌شان بود در سنگرها جمع می‌شدند و تنها سین سفره‌شان سکوت بود که مبادا دشمن آنان را شناسایی کند.
در این ایام، پای صحبت حاج فرج‌الله رضایی، جانباز و یادگار آن روزها نشستیم تا برایمان از خاطرات روزهای عشق و حماسه بگوید؛ وی در گفت‌وگو با ایکنا با بیان اینکه من سه سال در روزهای تحویل سال در جبهه بودم، به بیان خاطراتش پرداخت و ادامه داد: اولین بار، سال اول جنگ بود که من در لشکر 77 خدمت می‌کردم. یادم هست به همراه دوستانم شهریورماه به جبهه رفتیم و وقتی خواستیم برگردیم، روز سیزده به در بود و این اولین سالی بود که لحظه تحویل سال و عید نوروز را در خرمشهر بودم.
این رزمنده دوران دفاع مقدس درباره نحوه تحویل سال و سفره هفت‌سین رزمندگان در جبهه، توضیح داد: ما آن زمان رادیوی کوچکی داشتیم که از طریق آن، زمان تحویل سال را می فهمیدیم، در سال 1359، وقتی ما در جبهه بودیم، هرکس در داخل سنگر خودش یک سفره‌ای از جایی می‌آورد و پهن می‌کرد و تنها چیزی که می‌توانستیم توی این سفره بگذاریم، یک قرآن بود و بس.
وی با بیان اینکه بعد از خدمت سربازی به عنوان بسیجی در لشکر 25 مازندران به جبهه رفتم، اضافه کرد: گاهی می شد که یک سنگر، بچه‌های بقیه سنگرها را دعوت می‌کرد تا همه در یک سنگر دور هم باشند و یا هرکس برای خودش در سنگر خودش مراسم می‌گرفت؛ یک نفر قرآن می‌آورد و همه بر آن بوسه می‌زدیم و دعای «یا مقلب‌القلوب» را با هم می‌خواندیم.
این جانباز دوران دفاع مقدس درباره سفره عیدشان در جبهه بیشتر توضیح داد و گفت: اوایل جنگ، چفیه زیاد معنا و مفهومی ‌نداشت اما در زمانی که به عنوان بسیجی به جبهه رفتم، در کشور ما جا افتاده بود که این چفیه، یک تکه پارچه معمولی نیست و واقعا هم همینطور بود. اگر سفره نداشتیم، چفیه سفره ما بود، حوله ما چفیه بود، اگر کسی زخمی‌ می‌شد، با چفیه بود که زخمش را می‌بستیم و خلاصه این چفیه همه کارها را انجام می‌داد.
این جانباز دوران دفاع مقدس در ادامه از حال‌ و هوای تحویل سالی که با یک عملیات سنگین همزمان شده بود، برای‌مان گفت و ادامه داد: ما نیروهای لشگر 25 همه پیاده بودیم، یادم است تحویل سال 1363 با عملیات والفجر 8 همزمان شده بود و ما در شهر «فاو» عراق بودیم، یک ساعت مانده به تحویل سال بچه‌ها داشتند آماده می‌شدند برای حرکت به سمت خط، برای عملیاتی آبی ـ خاکی و بسیار سنگین، در همین حال و هوا، یادم است بچه‌ها سفره‌ای گذاشته بودند که سفره عید بود اما در حقیقت سفره وداع بود، سفره‌ای بود که ما برای وداع دور آن جمع شده بودیم.
وی همچنین ابراز کرد: دور آن سفره‌ای که می‌نشستیم، دانش‌آموزی 15 ساله، معلم 45 ساله، کشاورز و ... همه این‌ها دور یک سفره می‌نشستند، وقتی ما با هم دور این سفره می‌نشستیم، انگار گروه خونی ما همه یکی بود و رابطه ما طوری بود که اگر یک روز هم پیش‌ هم می‌ماندیم، انگار 10 سال با هم رفیق بودیم.
صحبت از وداع در لحظه تحویل سال و پیش از عملیات که شد، از این یادگار دوران دفاع مقدس خواستیم تا حال‌ و هوای آن لحظات را برایمان بازگو کند، وی در پاسخ، ابراز کرد: بعضی از همرزمانمان سن‌شان کم بود اما شعور و معرفت‌شان خیلی بالا بود و آدم‌های والایی بودند. ما بچه‌هایی داشتیم که حتی به سن تکلیف نرسیده بودند مانند شهید حسین فهمیده، اما رفتند و شهید شدند.