صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۸۴۷۲۰۴
تاریخ انتشار : ۱۳ مهر ۱۳۹۸ - ۰۹:۴۰

گروه اجتماعی ـ سردار ابراهیم غلامی، پاسدار بازنشسته و از رزمندگان دفاع مقدس بود که با وجود آنکه جانباز شیمیایی ۷۰ درصد بود دست از فعالیت در راستای حفظ امنیت کشور برنداشت و سرانجام در نقطه صفر مرزی در شهر اشنویه استان آذربایجان غربی، به دست گروهک تروریستی پژاک به شهادت رسید.

به گزارش ایکنا از خراسان‌جنوبی، سردار ابراهیم غلامی، پاسدار بازنشسته و از رزمندگان دفاع مقدس بود که با وجود آنکه جانباز شیمیایی ۷۰ درصد بود دست از فعالیت در راستای حفظ امنیت کشور برنداشت و سرانجام در نقطه صفر مرزی در شهر اشنویه استان آذربایجان غربی، به دست گروهک تروریستی پژاک ترور شد.

شهید غلامی، چهار فرزند دارد، فرزندانی که هیچ گاه نام پرآوازه پدرشان را از یاد نخواهند برد. آوازه و نامی که از هزاران ثروت و اندوخته دنیایی برتر و والاتر است.

داستان زندگی با یک جانباز که هنوز دغدغه مردم و میهنش را دارد شنیدنی است. همسری که روزهای زندگی را با دلهره از دست دادن شریک زندگی طی می‌کند و سعی می‌کند استوار ایستادگی کند.

چند سالی بود که به خاطر بیماری ابراهیم که یادگار سال‌های جنگ ایران بود، به کیش سفر کرده بودیم. زندگی دور از وطن سخت بود و سخت تر آنکه باید هر روز دل آشوب شهادت شریک زندگی را دل داشته باشی. روزهای سخت جنگ انگار هنوز در زندگی ما جاری بود، روزهایی که با دلهره از دست دادن ابراهیم سپری می‌شد و امروز پس از سال‌ها هنوز آن دلهره در وجودم باقی مانده بود.

زندگی با استرس از دست دادن بسیار سخت است اما از سویی باید راهی را که ابراهیم به آن اعتقاد داشت، باور می‌کردم.

حقیقت این بود که او هنوز مرد روزهای جنگی بود که در جوانی با او ازدواج کردم و من به خاطرهمین اعتقادات با او همسفر شدم، حال چگونه می‌توانستم در مقابلش تنها به علت ترس از تنها شدن بایستم؟

نه من نمی‌توانستم مانع مردی شوم که روزهایش را به امید زدودن غم از چهره انسان‌های دنیا و ایجاد صلح شب می‌کند و شب‌ها از فکر این مردم خوابش نمی‌برد.

باز ماموریت دیگری به او محول شد، او رفت اما انگار می‌دانستم که این بار آخر است. باید صبور و استوار بند پوتین‌هایش را می‌بستم و چشمانم را از او پنهان می‌کردم تا اضطرابم را نخواند.

من باید قوی باشم، باید همچون حضرت زینب(س) صبوری کنم، باید زینب وار از میان هجمه امروز دشمنان عبور کنم و همسری باشم که ابراهیم می‌خواهد.

شبی که خبر شهادتش را برایم آوردند، حس عجیبی داشتم، حسی که غم و سبکبالی را توامان باهم داشت. از سویی دلم برای حضورش تنگ می‌شد و از سویی دیگر خوشحال بودم که به آرزویش رسید.

سخن آخر...

جامعه به برکت همین شهداست که نفس می‌کشد، رشد می‌کند و مجالی برای پیشرفت می‌یابد. باید قدردان انسان‌هایی که زندگی خود را در راه آزادی و صلح این میهن فدا کرده‌اند، بود.

انتهای پیام

 

انتهای پیام