صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۸۹۰۱۱۵
تاریخ انتشار : ۲۱ فروردين ۱۳۹۹ - ۰۸:۴۹
گفت‌وگو با یک جوان بهبودیافته؛

یک بیمار بهبودیافته کرونا گفت: شاید دغدغه‌های زندگی آنقدر من را به خودم مشغول کرده بود که نه خود را می‌دیدم و نه خدا را، اما کرونا درب خانه دل من را زد و به من هشدار داد که هستم و برای چه متولد شده‌ام.

زندگی در روزهای کرونایی درست شاید همان چیزی باشد که برای به خود آمدن لازم است، تلنگری که شاید برای هر فردی لازم باشد تا یادش افتد چه نعمت‌هایی در زندگی دارد، چه چیزهایی که خدا به او داده و درک نکرده و چه آرزوهایی که شاید تنها در پرتو این بیماری به آن می‌توان فکر کرد.

شاید این بیماری یک درد نبود، یک درمان بود برای روزهای پردغدغه عصر جدید، روزهایی که انسان تنها خود را می‌بیند و تنها آرزوهای کوتاه دنیایی دارد. آرزوهایی که ما را هر روز از خدا دور کرد. خدایی که این زندگی را به ما هدیه داد، ما را زیباترین جلوه خلقت قرار داد و از ما خواست تنها انسان باشیم. اما ما چه کردیم؟

با یکی از بیماران که چند هفته‌ای درگیر این بیماری بوده هم کلام شدم. او مردی جوان است که همچون جوان‌های دیگر هم سن و سالش غرق در آرزوهای جوانی و در حال گذران روزهای معمولی زندگی است که ناگهان یک بیماری به نام کرونا بی مهابا سراغش را می‌گیرد.

ابتدا با تب و کابوس‌های شبانه آغاز می‌شود و سپس ترس از بیماری که نه اما ترس از مبتلا شدن خانواده‌اش او را نگران می‌کند. تنهایی که این بیماری با خود به همراه دارد و حتی حس غربتی که در مرگ ناشی از آن وجود دارد، ابتدا او را به یاد تنهایی آخرت می‌اندازد، اما به تدریج از این تنهایی فرار کرده و به خدا پناه می‌برد و او را در اوج بیماری می‌یابد.

او که اکنون این بیماری را با سلامت پشت سر گذاشته، در گفت‌وگو با ایکنا از خراسان‌جنوبی می‌گوید: در ابتدا احساس ترس تمام وجودم را گرفت، اینکه ممکن است با این بیماری در اوج جوانی به کام مرگ بروم و یا اینکه احتمال دارد خانواده‌ام از طریق من مبتلا شوند، من را بسیار می‌ترساند.

وی افزود: اما در روزهای بعدی، این ترس کمتر شد چراکه به این حقیقت دست یافتم که این دنیا جایی برای ماندن نیست و همه چه جوان باشیم و چه پیر باید روزی با این دنیا خداحافظی کرده و بار سفر بربندیم.

این مرد جوان بیان کرد: شاید دغدغه‌های زندگی آنقدر من را به خودم مشغول کرده بود که نه خود را می‌دیدم و نه خدا را، اما کرونا درب خانه دل من را زد و به من هشدار داد که هستم و و برای چه متولد شده‌ام.

او زیر لب این بیت را زمزمه کرد که:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم

وی نگاهی به قرآن روی طاقچه اتاقش انداخت و گفت: در دوران نقاهت بیماری با کتابی انس گرفتم که شاید از دوران مدرسه به یادش نیفتاده بودم و تنها گهگاهی آن را می‌‌خواندم، در حقیقت کرونا کمک کرد تا دوباره سخن پروردگام را بشنوم.

این مرد جوان بیان کرد: حقیقت این است که تا زمانی که من با خود به صلح نرسیده و خود را نشناسم، نمی‌توانم خدا و حقیقت این زندگی را بشناسم.

وی تصریح کرد: درست است که دغدغه‌ها برای منِ جوان در دنیای امروزی زیاد است، از اشتغال و ازدواج تا دغدغه آینده، اما همه اینها نباید باعث شود خود و خدا را فراموش کنیم.

وی ادامه داد: از فراموشی خدا همین بس که فکر می‌کردیم وضعیت معمولی زندگیمان همیشگی و دائمی است، دیدن عزیزانمان بدون هیچ محدودیت، رفت و آمد در شهر و یا بوسیدن پدر و مادر، در حالی که خداوند در قرآن می‌فرماید هرچه در این دنیاست فانی است و باید روزی همه را بگذاری و به جهان باقی کوچ کنی.

این مرد جوان بیان کرد: مگر خداوند نفرموده پس از هر سختی، آسانی قرار دادم و یا نفرموده با دعا و نماز از من یاری بخواهید، پس شاید کرونا دقیقا یادآوری همین فرموده‌ها باشد، سخن‌هایی که خیلی وقت است در بین دغدغه‌ها فراموش شده است.

وی افزود: درس دیگری که از کرونا گرفتم و در روزهای بیماری مدام به آن فکر می‌کردم، تسلیم و رضایت به خواست خداوند و شکرگزاری نعمات او بود.

این مرد جوان بیان کرد: من تا پیش از این از صبح تا شب درگیر فعالیت و کار بودم و فکر می‌کردم خانواده، کار و این زندگی معمولی همیشه برای من است، بی خبر از آنکه همین غافل بودن، عادی شدن و عدم شکرگزاری بزرگترین درد زندگی من بود.

وی تصریح کرد: در روزهای آخر این بیماری تسلیم خواست خدا شده بودم و با یادآوری روزهای خوب زندگیم که نعمت خدا بود و روزهای بد که تلنگری از خدا بود و به دست او حل شد، روزهایم را سپری کردم.

این مرد جوان بیان کرد: به خداوند گفتم تو همچون یک معلم تلنگر سختی به من زدی که به آن نیاز داشتم، حال هم به خواست تو راضی‌ام، زندگی با حال خوبی که دوباره آن را یافتم و یا رفتن به سرای دیگر.

وی ادامه داد: در حقیقت من با این بیماری دوباره شفا یافتم، کرونا دوباره قلبم را خالص کرد، من را به روزهای کودکی‌ام برد که چه خالصانه پشت سر پدر نماز می‌خواندم و فارغ از دنیای آدم‌ بزرگ‌ها دست پدر و مادرم را می‌بوسیدم، با مردن جوجه‌ام که او را بزرگ کرده بودم، گریه کردم و برای موفق شدن دوستم در مسابقه بیشتر از او نگران بودم، اما انگار همه اینها در دوران کودکیم جا ماند و به تدریج مهربانی و خلوص از دلم پرکشید.

این بیمار بیان کرد: حال خوشحالم دوباره به صفا و صمیمیت دوران کودکیم برگشتم، حال بیشتر قدر نعماتی که خداوند به من داده می‌دانم، مثل همان بستنی قیفی ارزان که در هوای تابستان جگر کودکی‌‌ام را خنک می‌کرد و از داشتنش غرق سرور می‌شدم، اکنون نیز قدردان تمام نعمت‌های خدادادی‌ام و از این پس هر روز زندگی‌ام را با شکر و یاد خداوند می‌سازم.

وی تصریح کرد: من در غربت و تنهایی که ارمغان این بیماری بود، هر لحظه با خدا بودم، پروردگاری که او را میان آدم‌های عصرم گم کرده بودم.

این بیمار بهبودیافته به عنوان سخن آخر، یادآور شد: کرونا با همه سختی‌هایش اما دری تازه از زندگی را به روی من گشود که امیدوارم وقتی شرایط عادی شد، باز آدم قبلی نشوم! دوست دارم این حال خوب را تا پایان عمر در زندگی خود حفظ کنم، حال خوبی را که مدیون کرونایم.

زهرا حمیدی، خبرنگار ایکنای خراسان‌جنوبی

انتهای پیام