صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۹۶۵۵۹۹
تاریخ انتشار : ۳۰ فروردين ۱۴۰۰ - ۰۹:۵۴

پژوهش‌های رحیم میرعظیم، یكی از خبرنگاران شیراز باعث شناسایی یکی از خبرنگاران شهید استان فارس بعد از 30 سال شد.

رحیم میرعظیم، نویسنده مجموعه «کتاب‌های روایت ماندگار» در گفت‌وگو با ایكنا از فارس، از شناسایی یكی از خبرنگاران شهید استان فارس بعد از 30 سال خبر داد و گفت: با تحقیق و پژوهش‌هایی که برای نوشتن کتاب نیک‌بخت در سال 98 داشتم به موضوع جالبی در مورد شهید مورد نظر دست پیدا کردم.

وی افزود: در این پژوهش‌های مشخص شد که شهید عزیزالله نیکوبخت که کتاب نیک‌بخت به خاطراتی از زندگی وی می‌پردازد قبل از ورود به سپاه پاسداران و اعزام به جبهه‌های جنگ به فعالیت خبرنگاری نیز مشغول بوده است.

میرعظیم بیان كرد: در طی بیش از یک سال گذشته این موضوع پیگیری شد و در نهایت روزنامه خبرجنوب از روزنامه‌های مطرح جنوب کشور بر این موضوع مهر تأیید زد.

این نویسنده ادامه داد: این روزنامه در ویژه‌نامه چهل سالگی خود صفحه‌ای را به یاد کرد از شهید عزیزالله نیکوبخت خبرنگار خبر جنوب با این عنوان اختصاص داد: «شهیدی که قلم وانهاد تا تفنگ به دست گیرد.»

وی یادآور شد: شهید نیکوبخت در سال 1335 در ابرکوه به دنیا آمد و در 27 شهریور سال 60 در منطقه دهلاویه به شهادت رسید و هنوز هم مادر این سردار شهید، او را در میان پیکرهای شهدای جاویدالاثر جست‌وجو می‌کند.

در ادامه اين نوشتار خاطره‌ای از کتاب نیک‌بخت با عنوان خبرنگار را مرور می‌کنیم.

«من و عزیز، دوازده متری آقاباباخانی و شش متری حاج خیرالله، داخل دو اتاق طبقه بالای خانه پدری من با خانواده زندگی می‌کردیم. اوایل انقلاب بود. آن روز جمعه جز من هیچ کس خانه نبود. صدای در زدن که بلند شد، خودم را پشت در رساندم. در را باز کردم، عزیز بود. دفتر همیشگی هم داخل دستش بود. از نماز جمعه شیراز برمی‌گشت.

عرق از سر و رویش می‌ریخت. سلام و علیک کردیم و وارد شد. باهم به طبقه بالا رفتیم. تعارفش کردم، وارد شد. مثل خودش که در پذیرایی بی‌تکلف بود، یک قاچ هندوانه خنک داخل یخچال را جلویش گذاشتم. جلوی در باز یخچال ایستاد تا کمی خنک شود. هندوانه را خورد. گوشه‌ای نشست و شروع به پاک‌نویس صحبت‌های آقای دستغیب کرد. می‌خواست هر چه زودتر آن را به روزنامه بفرستد.»

انتهای پیام