به گزارش خبرنگار افتخاری خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، خدای سبحان از زبان حضرت عیسی(ع) میفرماید «ومبشراً برسولٍ یأتی من بعدی اسمه أحمد؛ به شما بشارت میدهم وجود پیامبری پس از خود را که نام [مبارک] او احمد(ص) است». بشارت در موردی است که پیامبر بعدی مطلب نو و تازهای را برای امتش یا برای دیگران بیاورد، اگر پیغمبر خاتم در سطح انبیای گذشته یا در سطح رسالت عیسای مسیح(ع) سخن گفته باشد، اولاً نیازی به آمدن پیغمبر نبود، ثانیاً مجالی برای بشارت نبود چون پیغمبر جدید سخن تازهای نمیآورد تا حضرت عیسی(ع) به آمدنش بشارت دهد.
از اینکه در سوره «صفّ» میفرماید «عیسای مسیح به قومش فرمود، من کتاب آسمانی پیامبر گذشته را تصدیق میکنم و نسبت به آینده، آمدن پیامبری را بشارت میدهم»، معلوم میشود که رسول اکرم(ص) از حضرت عیسی(ع) افضل و قرآن از انجیل بالاتر و رهآورد پیغمبر اسلام بیش از رهآورد مسیح(ع) است تا معنای بشارت تحقّق یابد. پس رسول اکرم براساس تبشیر حضرت مسیح(ع) همه مزایای علمی انبیای گذشته را که عیسای مسیح داشت و همه مزایای خاصه عیسای مسیح را داراست.
رهآورد آسمانی رسول اکرم(ص)
خداوند بلندمرتبه در قرآن کریم میفرماید «همه انبیا حقّ آوردند ولی کتب انبیای گذشته، زیر هیمنه، سیطره و نفوذ قرآن کریم حفظ میشود» وقتی خدا قرآن را مُهَیْمن برکتب انبیای پیشین قرار داده، چون کمال علمیه پیامبری در کتاب آسمانی او و کمال علمی پیغمبر خاتم نیز در قرآن ظهور میکند، پس رهآورد رسول خدا بالاتر از کتب انبیای پیشین است.
هر پیغمبری امتش را به محتوای کتابش دعوت میکند و عصاره دعوت پیامبر خاتم که خود واجد معارف قرآن است، نیز هدایت به مضامین بلند قرآن کریم است.
نتیجه اینکه مقام و شخصیت معنوی هر پیغمبر در کتاب آسمانی او تجلی میکند، مقام موسای کلیم در حدّ تورات و مقام عیسای مسیح در حدّ انجیل جلوهگر شده است، انبیای پیشین نیز در حدّ کتب و صحف آسمانی خود ظهور کردهاند، وقتی سیطره و فضیلت قرآن بر همه کتابهای انبیای سلف ثابت شود سیطره و فضیلت رسول خاتم نیز بر دیگر انبیا ثابت میشود، زیرا پیغمبر در حدّ قرآن است و قرآن، مهیمن است، پس پیغمبر اسلام مهیمن است.
«هیمنه» یعنی سیطره و نفوذ علمی، نه نفوذ مادی چون «الأنبیاء إخوة» انبیا هیمنه مادی ندارند اگر سیطرهای باشد، همان سیطره علمی است. خدای سبحان این معنا را در سوره مائده، پس از ذکر نام چند تن از انبیا، چنین بیان میکند «وقفّینا علی اثارهم بعیسی ابن مریم مصدقاً لما بین یدیه من التوریة و اتیناه الإنجیل فیه هدی ونور ومصدقاً لما بین یدیه من التوریة وهدی وموعظةً للمتّقین» یعنی بعد ازانبیای گذشته و به دنبال آثار آنان، عیسی، فرزند مریم را فرستادیم در حالی که تورات را تصدیق میکرد و به عیسای مسیح انجیل دادیم.
سپس خطاب به پیغمبر خاتم میفرماید «وأنزلنا إلیک الکتاب بالحق مصدقاً لما بین یدیه من الکتاب ومهیمناً علیه» ما بر تو قرآن فرستادیم که کتب آسمانی پیشین را تصدیق میکند و بر آنها سیطره، اشراف و نفوذ علمی داشته و نمیگذارد آنها از دست بروند، تحریف آنها را تصحیح میکند، به طوری که موارد تحریف شده آنها را پس از عرضه بر قرآن کریم به خوبی میتوان تشخیص داده و اصلاح کرد.
خاتمیت رسول اکرم(ص)
از مزایای رسول اکرم(ص) خاتمیّت اوست، قرآن کریم در این مورد میفرماید «ما کان محمد أبا أحد من رجالکم و لکن رسولالله و خاتم النبیین». گذشته از این، شواهد دیگری نیز دلالت قطعی بر خاتمیت رسولالله دارد که صحیفه نبوت پیامبران به وسیله آن حضرت، به پایان رسید. مقصود از خاتمیت، هم تأخر و خاتمیّت زمانی و هم خاتمیّت رتبی در قوس صعود است.
«خاتم» یعنی مُهر، که در پایان نوشتهها قرار میگیرد؛ وقتی نویسنده هر آنچه لازم بود و مقاصد خود را عنوان کرد، پایان نوشتار خود را مهر کرده ختم آن را اعلام میدارد؛ خدای سبحان که با جهانیان سخن میگوید، از راه فرستادن وحی برای هدایت انسانها برنامه دارد؛ لذا نه تنها عیسای مسیح، بلکه همه انبیا کلمات الهی هستند منتها در باره حضرت یحیی آمده است که «مصدّقاً بکلمة من الله» و درباره حضرت عیسی آمده است که «یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسی آبن مریم» انبیا کتاب حقّ و کلام حقّند.
خدای سبحان با فرستادن آنها برای جوامع بشری پیام میفرستد. پس از پایان گفتار و کلماتش، سلسله نبوتشان را با فرستادن پیامبر اکرم(ص) ختم و صحیفه رسالت آنان را با وجود مبارک خاتم المرسلین مهر کرده است. پس هرگز جا برای نبوت و رسالت دیگری نیست، لذا میفرماید «رسول اکرم زیور همه انبیا و خاتم آنان بوده و سلسله نبوت با آن حضرت مهر شده و پایان پذیرفته است».
پس همان طور که رسول اکرم(ص) در قوس نزول سر سلسله انسانهای کامل بوده چون «أوّل ما خلق الله» است، در قوس صعود نیز، اوج و قلّه غایی رسالت است چون خاتم انبیاست. از این جمله، نه تنها استفاده میشود که پیغمبر اکرم واجد همه مزایای مشترک و مزایای فرد فرد انبیا و بعضی از خصایص ویژه است که انبیای قبلی فاقد آن بودهاند، بلکه نکته دیگری هم استفاده میشود که تا روز قیامت احدی بهتر از پیغمبر اسلام نخواهد آمد، زیرا رسول خدا انسان کامل است و هر چند میلیونها سال بگذرد کاملتر از او نخواهد آمد. اگر کاملتر از وی یافت میشد، حتماً او به مقام خاتمیت میرسید نه رسول اکرم(ص) و چون تالی باطل است پس مقدّم هم، به شرحی که میآید، باطل خواهد بود.
اثبات این مطلب، به صورت «قیاس استثنایی» قابل تبیین است به این نحو که اگر برتر از پیغمبر خاتم، انسانی تا روز قیامت ظهور کند، قطعاً پیغمبر اسلام، پیغمبر خاتم نیست، زیرا اگر خدا انسانی بیآفریند که علماً و عملاً اکمل و افضل از پیغمبر اسلام باشد هرگز آن انسان اکمل و افضل، از این انسان کامل و فاضل پیروی نکرده جزء امت او نیست چون اگر انسانی کمالی برتر داشت مطاع و متبوع خواهد بود و دیگران را نیز به مقام خود و آن کمال برتر، هدایت میکند و او باید شاهد جهانیان و اسوه امتها باشد نه پیغمبر اسلام.
لذا اگر تا روز قیامت انسانی کاملتر از پیغمبر اسلام بیاید دیگر رسول اکرم(ص)، خاتمالانبیاء نیست و چون آن حضرت به طور قطعی خاتم پیامبران است پس افضل از آن حضرت وجود نخواهد یافت. بر این اساس، قرآن خاتمیت پیغمبر اسلام را مسجّل کرده، هم درباره گذشته تاریخ اظهار نظر کرده و هم در باره آینده تاریخ، داوری قاطع میکند. همان گونه که میتواند بگوید از بامداد آفرینش انسانیت تا زمان پیغمبر خاتم هیچکس هم سطح و همسنگ پیغمبر نیامده، میتواند داوری کند که از عصر نبی اکرم تا شامگاه خلقت انسانها، احدی همتای پیغمبر اسلام نخواهد آمد؛ آنگاه تنها حضرت رسول، چنانکه امام همه پیامبران الهی بوده، شاهد جهانیان، شاهد شهدا و شهید شاهدان خواهد بود.
خدای سبحان میفرماید «فکیف إذا جئنا من کل اُمة بشهیدٍ و جئنا بک علی هؤلاء شهیداً؛ ما در قیامت از هر امتی شاهدی بر اعمال آنها آورده که در دنیا حوادث را تحمّل کرده، در آخرت شهادت میدهد» و تو را به عنوان شاهد همگان میآوریم. یعنی امتها هر چه در دنیا انجام دادهاند، تو مشاهده کرده شهادت خواهی داد، تو بر بینش همه انبیا سیطره داری و گواهی میدهی، تو نه تنها شهید امت خود، بلکه شهید انبیا و امتهای آنان هستی.
مظهر «لیس کمثله شیء»
بنابر این حضرت رسول(ص)، شخصیت ممتازی است که نه در گذشته تاریخ همانند داشت و نه در آینده تاریخ مماثلدارد. او مظهر «لیس کمثله شیء» و مظهر «ولم یکن له کفواً أحد» است. هر اسمی از اسمای الهی مظهر طلبیده، در بین انسانها ظهوری دارد، وجود مبارک پیغمبر(ص) چون در بین انسانها و جهان امکان انسان کاملی است مظهر «لیس کمثله شیء» خدای سبحان است.
همه انبیا، آیات الهی و سایه «نور السموات و الأرض» هستند، ولی پیغمبر، سایه و صورت مرآتی است که «و لم یکن له کفواً أحد» را بهتر نشان میدهد، از این جهت آن حضرت میتواند بر همه انبیا مهیمن و خاتِم(بهکسر) و خاتَم (به فتح) بوده، واجد سیرهای علمی باشد که دیگران نداشته و ندارند.
عبودیت رسول اکرم(ص)
خدای سبحان در باره رسول اکرم(ص) فرموده است «و أن إلی ربک المنتهی» (همراه با الف ولام) خدا، رب العالمین است ولی بعضی از انسانها تحت تدبیر اسمای جزئیّه حقّند، مثلاً بعضی در حقیقت، عبدالرزّاق، عبدالباسط، عبدالقابض، عبدالکریم، یا عبدالجلیل هستند اما پیامبر اسلام «عبدُه» است و پروردگاری مدبّر و مربّی شخصی وی است که نهاییترین مرتبه را داراست و در قوس صعود، مقامیبرتر از مقام مربوبیت شخص رسول اکرم(ص) نیست و آن حضرت منتسب به عالیترین اسم از اسمای حسنای خدای سبحان است، یعنی «هو» که همان هویت مطلقه است، چون کاملترین عبودیت از آن اوست، جامعترین کلمه به او اشاره دارد و حضرت در قوس نزول از نزد همان مقام تنزّل کرده و هویت مطلقه مبدأ ارسال رسول اکرم است «هوالذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله».
قرآن کریم وقتی میخواهد تعبیر «عبد» را نسبت به سایر انبیا به کار ببرد همراه با ذکر نام آنها به کار میبرد مثلاً میفرماید «واذکر عبادنا إبراهیم وإسحق ویعقوب أولی الأیدی والأبصار» یا میفرماید «یاد کن بنده ما داود را». «یاد کن بنده ما ایوب را»، «بنده ما نوح را تکذیب کردند» و... ولی پیامبر خاتم را بدون نام یاد میکند، عبد مطلق، به آن فرد کامل انصراف دارد «تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً» گرچه تورات موسی(ع) نیز «فرقان» است «و إذ اتینا موسی الکتاب و الفرقان ...»، اما وقتی عبد مطلق گفته میشود، عبد کامل به ذهن میآید و آن رسول خداست. میفرماید «خدایی متبارک است که فرقان را بر بندهاش نازل کرد».
نه قبل از کلمه «عبد» نام مبارک پیغمبر را میبرد و نه بعد از آن، تا بگوییم نام آن حضرت محذوف به قرینه است و نیز نمیگوید «عبدنا» بنده ما، که ناظر به کثرت باشد، بلکه میفرماید «عَبْدِه» که ناظر به مقام وحدت است، این کلمه از «عبد الله» نیز بالاتر است، زیرا این عبودیت، حاکی از هویت مطلقه است که بالاتر از مقام الوهیت است و نیز در ابتدای سوره «إسراء» میفرماید «سبحان الذی أسری بعبده لیلاً...» خدایی سبّوح است که بندهاش را در پاسی از شب به معراج برد. دیگران عبد مقید، یعنی بنده تعیّنات مقیّدهاند، ولی رسول اکرم بنده آن مقام اطلاق است.
خداوند، از رسولش به عنوان «عبده» یاد میکند، نه به خاطر اینکه کلمه «الذی» از موصولات است و عاید میخواهد، زیرا این مطلب را با الفاظ دیگر نیز میتوان بیان کرد؛ اگرمتکلم بخواهد آن معارف بلند و عبودیت مطلقه رسول اکرم(ص) را تفهیم کند، از عبودیت وی با الفاظ دیگر یاد میکند. در ابتدای سوره «کهف» نیز تعبیری مشابه تعبیر همین آیه دارد «الحمد لله الذی أنزل علی عبده الکتاب» جز اینکه در آنجا سخن از تسبیح بود و در اینجا سخن از تحمید است. چون عبد محض میتواند در اثر عبودیت تامه مظهر «سبّوح» بشود، چنانکه میتواند در اثر عبودیت کامله، مظهر «حمید» قرار گیرد.
نظیر آیه اول سوره کهف، آیه اول سوره فرقان است «تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده» جز اینکه در اینجا سخن از تبارک است و آنجا سخن از حمد، در اینجا میفرماید «خدای سبحان بر بندهاش فرقان نازل کرده» و در سوره کهف میفرماید، «کتاب» فرستاده. «کتاب» جنبه ثابت کلام الله است و «فرقان» جنبه فَرْق و تغیّر. بین کلام و کتاب، قرآن و فرقان فرق است، به لحاظ توحید کثرتها و جمع تفصیلها آن را قرآن و از آن جهت که فارق بین حق و باطل است و تفصیل اجمال و تکثیر وحدت میکند فرقانش مینامند.
میفرماید «حمد و ستایش برای خدایی است که بر بنده خویش کتاب را فرو فرستاده». در این آیه نیز نکات گذشته اعمال شده، نام حضرت رسول اکرم را قبل یا بعد از کلمه عبد نبرده، عبد به عنوان مطلق، بر او حمل شده و آن را به هویت مطلقه خود نسبت داده است نه به اسمی از اسمای خاصه و آنچه در صدر آیه قرار گرفته، از قبیل تسبیح یا تحمید، اثر خاصّ خود را خواهد داشت و در ذیل فرموده «لیکون للعالمین نذیراً» او نذیر عالمان و الگوی جهانیان است، از این رو هیچ کمالی از کمالات برای انسان متکامل فرض نمیشود جز اینکه پیامبر، به آن مقام نایل آمده است.
جز وحی نمیگوید
خصیصه دیگری که خدای سبحان، برای معرفی پیامبرش ذکر میکند این است که میفرماید «او حاملی است که کلام و سکوتش مظهر کلام و سکوت خداست، هر چه میگوید وحی است و هر آنچه با وحی دریافت کرده به مردم ابلاغ میکند، نه از وحی میکاهد و نه غیر از وحی چیزی میگوید «وما ینطق عن الهوی/ إن هو إلّا وحی یوحی» آنچه را که به عنوان سنت و سیرت و گفتار دینی از او میشنوید، وحی است.
از این جمله معلوم میشود در قانونگذاری و مسائل مربوط به سعادت مردم، اگر چیزی وحی نبود هوی است و هوی به باطل منتهی خواهد شد. از تقابل بین وحی و هوی معلوم میشود که سخن، یا حقّ است و یا باطل؛ اگر حقّ شد برابر با وحی است و گرنه هوی و هوس. و چون گفتههای نبی اکرم(ص) حقّ است پس آنچه را که در مسائل ارشادی و جهان بینی و هدایت بیان میدارد وحی است، بحث در باره جزئیات دنیایی نیست و این جمله، ناظر به مدعای اول، یعنی وحی بودن همه گفتههای دینی آن حضرت است.
اما در باره مدعای دوم، که هرچه به عنوان وحی دریافت کرده به مردم ابلاغ کرده و چیزی را کتمان نکرده، آمده است «و ما هو علی الغیب بضنین» یعنی پیامبر، وحی و غیب را، که عالیترین کمالات انسانی است، به شما میرساند و در ابلاغ آن هرگز ضنّت و بخل روا نمیدارد. علومی را که فراگرفته به شما میآموزد، او معلم شماست که اگر توان یادگیری داشته باشید به درجات برتری نائل خواهید شد، پس پیامبر گرامی هرچه را یافت به شما گفت و هر چه به شما گفت وحی بود، او هم در اثبات، معصوم است و هم در سلب، منتها افراد باید در پرتو ارتقای فکری، آنها را دریافت کرده بفهمند، این دو اصل نیز از یکدیگر جداست، یکی ناظر به امین بودن اوست که هرگز رسالت را ناقص نکرده، هرچه به او گفتیم ابلاغ میکند. و اصل دیگر ناظر به آن است که هرچه میگوید گفتار ماست، از خود چیزی بر وحی نمیافزاید.
مصونیت پیامبر در سنت و سیره
نزاهت در اثبات و سلب مخصوص گفتار ظاهری آن حضرت نیست و کریمه «وما ینطق عن الهوی» اختصاصی به لفظ و لسان ندارد بلکه مصونیت منطق، رفتار، سنت و سیره او را نیز میرساند. فرضاً از این آیه نتوان این معنای وسیع و فراگیر را استنباط کرد، از آیه سوره انعام و سایر آیاتی که میگوید «پیغمبر جز از وحی تبعیت نمیکند»، میتوان به خوبی استظهار کرد «إن أتّبع إلّا ما یوحی إلی» سیره رسول خدا چه در گفتار و رفتار وچه در املا، که کتاب تسبیبی است هیچگاه بدون اذن وحی نیست و در ابلاغ وحی نیزهرگز ضنّت نمیورزد. اگر میبینیم بعضی از دانشمندان معلوماتشان را کتمان میکنند برای آن است که از بند آز و طمع رهایی نیافتهاند. بعضی، هنر یا صنعت را احتکار کرده راضی نمیشوند آن را به دیگران تعلیم دهند، این گروه در مسائل علمی ضنّت میورزند، مانند ثروتمندی که گرفتار بخل شده از بخشش و انفاق مال به دیگران دریغ میورزد.
قرآن درباره هر دو گروه میفرماید «سیطوّقون ما بخلوا به یوم القیمة» آنان که در اثر ابتلا به بخل علمی از نشر دانش خویش بخل میورزند همانند کسانی هستند که در اثر ابتلا به بخل مالی از انفاق دریغ دارند، اگر کسی از کمالی برخوردار شد باید بداند که این نعمت الهی است و باید آن را انفاق کند و موظف است فرمان خداوند را، که میفرماید «و مما رزقناهم ینفقون» رعایت کند، زیرا لازم است رزق الهی، در راه حضرتش به بندگان اوداده شود، خواه نعمت علمی باشد یا نعمت مالی و اگر در نشر علم یا بذل مال بخل ورزید این بخل، به صورت طوق عذاب، در قیامت ظهور میکند و گردن گیر او خواهد شد.
قرآن ممثل
از برجستهترین مزایای علمی رسول اکرم(ص) آن است که خدای سبحان قرآن را به او آموخته و حقیقت آن را در قلب مطهر او القا کرده، پس زمانی میتوانیم سیره علمی رسول گرامی را ارزیابی کنیم که حقیقت قرآن را بشناسیم، چون قبلاً بیان شد که هر پیامبری به اندازه کتابش مردم را به حق دعوت میکند و هر آنچه به عنوان آیه تدوینی کتاب اوست در وجود مبارک آن پیامبر، به عنوان آیه تکوینی و وجود عینی متحقق است و اگر برای معارف کتاب آسمانی درجاتی هست، برای ولایت و رسالت اولیا و فرستادگان خدا نیز مراتبی خواهد بود، و اگر اکتناه قرآن مقدور همه نیست، لااقل دسترسی به برخی از درجات آن مقدور محقّقان هست وبه همان میزان میتوان رسول خدا و سیره علمی آن حضرت را شناخت.
اسوه جهانیان
آیاتی در قرآن رسول خدا را به عنوان اُسوه والگوی انسانها معرفی میکند و آیاتی دیگر، آن حضرت را مهذّب و تزکیه شده الهی میداند آنگاه میفرماید «او اسوه شماست»، به او اقتدا کنید فرموده خدا که «لقد کان لکم فی رسول الله اُسوة حسنة» بعد از آن است که پیغمبر خود را به آداب الهی مؤدّب ساخته، با دستوراتی نظیر «خذ العفو وآمر بالعرف وأعرض عن الجاهلین» آراسته است.
در عظمت رسول خدا همین بس که خدای سبحان میفرماید «ولقد اتیناک سبعاً من المثانی والقران العظیم» ما سوره مبارکه «فاتحة» و قرآنی عظیم را به تو دادیم. کتابی که «لو أنزلنا هذا القران علی جبلٍ لرأیته خاشعاً متصدعاً من خشیة الله» اگر حقیقت آن را بر کوه نازل میکردیم آن کوه متلاشی میشد، کوه توان تحمل عظمت قرآن را ندارد، اما تو به خوبی آن را تحمل میکنی.
آنان که در برابر قرآن، هیچ عکسالعملی نشان نمیدهند به این جهت است که قرآن را تحمل نکردهاند، تنها اندکی از وجود لفظی و کتبی یا از مفهوم ذهنی آن بهره برده، وحی قرآنی در جانشان ننشسته است و گرنه آنان نیز در خود احساسی داشتند و برخود میلرزیدند چنانکه دراین باره میفرماید «الله نزل أحسن الحدیث کتاباً متشابهاً مثانی تقشعرُّ منه جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم إلی ذکر الله...» اندام کسانی که از خشیت الهی برخور دارند در برابر عظمت قرآن میلرزد، ابتدا بیتابی میکنند، سپس به آن مأنوس شده بدن و دلشان میآرمد.
آنان که واکنشی در برابر قرآن ندارند برای آن است که وحی قرآنی به دلشان نمینشیند و گرنه مؤمن هنگامی که قرآن بر او تلاوت میشود بر ایمانش افزوده میشود «إذا تلیت علیهم ایاته زادتهم إیماناً» و هنگام یاد حق، دل او میتپد «الذین إذا ذکر الله وجلت قلوبهم» اگر با ذکر نام الهی دل ما نمیتپد برای آن است که به دلمان راه پیدا نکرده، ذِکر لفظی هست ولی ذُکر قلبی نیست، یاد خدا که به دل راه یافت حتماً آن دل در برابر محبوب مطلق، به تپش درمیآید، خاصیت ذکر خدا آن است که ابتدا همراه آن تپش باشد، سپس انس و آرامشِ لذت بخشی پدید آید و هر چه ظرفیت قلب بیشتر و انس با قرآن افزونتر باشد، تحمل آن و آرامش در سایه آن بیشتر خواهد بود، لذا اگر قرآن بر کوه نازل میشد آن را متلاشی میکرد ولی بر قلب رسول اکرم(ص) نازل شد و آن حضرت همچنان آرام بود «نزل به الروح الأمین/ علی قلبک لتکون من المنذَرین» قلب او آن قدر استوار و مستحکم بود که از هر کوهی متصلّبتر میکرد.
نرمی و صلابت در قلب رسول اکرم(ص)
قلب پیامبر، همانند قرآن کریم دارای دو وصف ممتاز نرمی و صلابت است، نرمی دل رسول اکرم را میتوان از آیه «فبما رحمة من الله لنت لهم» استنباط کرد و صلابت آن را از مقایسه با کوه فهمید، زیرا کوه با همه صلابت در برابر وحی توان مقاومت ندارد ولی قلب رسول اکرم(ص) آن را تحمل میکند، قرآن کریم نیز دارای دو صفت برجسته آسان بودن و وزین بودن است؛ آسان بودن را میتوان از آیه «ولقد یسّرنا القران للذکر فهل من مدّکر» استنباط کرد و وزین بودن آن را از آیه «إنا سنلقی علیک قولاً ثقیلاً» استظهار کرد.
بعضی از امور، افراد ضعیف را میلرزاند و افراد متوسط و قوی در برابر آن مقاومند؛ بعضی از مسائل، افراد متوسط را به رعشه میافکند ولی افراد قوی را نمیلرزاند و بعضی از حقایق، افراد قوی را نیز به لرزه وا میدارد ولی توان لرزاندن اوحدی از انسانها را ندارد و بعضی از مراتب، اوحدی از انسانها را نیز به رعشه میاندازد نظیر غشیهای که هنگام تلقی وحی، بدون وساطت جبرئیل، بر حضرت رسول عارض میشد. مرحوم صدوق از امام ششم نقل میکند که فرمود «ذاک إذا لم یکن بینه وبین الله أحد، ذاک إذا تجلیالله له ... » آنگاه که خدای سبحان بدون واسطه تجلی میکرد و کسی بین پیامبر و خدا حاجز نبود به پیغمبر حالت غشیهای خاصّ دست میداد که مدهوش میشد و به لرزه در میآمد.
قلب، هر اندازه قوی باشد گاه توان محدود خود را از دست داده در برابر قویتر از خود میتپد. رسول خدا از هر کوهی استوارتر است، کوه را میتوان از بیرون به وسیله سیل، که سینه کوه را شکافته دره پدید میآورد و از درون به وسیله آتشفشان منفجر کرد، یا از دامنه یا قلهاش کاست ولی رسول خدا چنان استوار بود که نه عوامل درونی، مانند غضب و ترس او را متزلزل میکرد و نه علل و عوامل بیرونی میتوانست از صلابت و عظمت او بکاهد، از هر کوهی استوارتر بوده.
مؤمن واقعی نیز از هر کوهی استوارتر است؛ نه پیرو دشمنهای بیرون، و نه تابع دشمنهای درون؛ نه همچون کوههای آتشفشان که از درون منفجر میشود و نه چون کوههای سیل زا، از بیرون کاسته میشود، حتی در حال نبرد با کافران و مشرکان، که بر اساس «أشدّاء علی الکفار» خشمناک میشود، باز تعادل خود را حفظ میکند.
صراط مستقیم
رسول خدا چون خود صراط مستقیم است و صراط مستقیم از مو باریکتر و از شمشیر برندهتر است او نیز از هر مویی باریکتر و از هر شمشیری برندهتر است، در جوامع روایی آمده است، که اهل بیت عصمت و طهارت(ع) صراط مستقیماند و بالاتر از همه، رسول خدا خود صراط مستقیم است، برای آن که در مسائل اعتقادی، اخلاقی و عملی، راه، عین رونده آن است و اگر صراط مستقیم از مو باریکتر و ... و سالک، عین صراط است پس شناخت مقام بعضی از سالکان، چون رسول خدا، از مو باریکتر و از شمشیر برندهتر است.
دقت فراوان لازم است که انسان از خط افراط و تفریط که هر دو گمراهی است برهد؛ خدا فرمود «یس و القران الحکیم إنک لمن المرسلین علی صراطٍ مستقیمٍ» تو بر بستر صراط مستقیم هستی. صراط مستقیم راه کوی و برزن نیست، که رونده غیر از راه باشد و بر سینه آن حرکت کند. اصولاً متحرک با حرکت خود، مسافت را از قوه به فعل در میآورد، هیچ مسافتی از پیش آماده نشده.
مقوله «أین» که مسافت حرکت است غیر از «مکان» است که ممکن است قبلاً وجود داشته باشد ولی مسافت نیست زیرا، حرکت در «أین» است نه در مکان به عنوان سطح، به هر حال سالک حق، عین راه است و اگر کسی در این راه حرکت کرد و پیرو «فاستقم کما أمرت ومن تاب معک» شد و از گرایش به سمت افراط و تفریط دوری جست خود، عین صراط میشود؛ لذا خدا به رسولش فرمود «تو بر صراط مستقیم هستی» و در جای دیگر میفرماید «فاستمسک بالذی أوحی إلیک إنک علی صراط مستقیم» روش و راهی را که داری محکم بگیر، چون تو بر صراط مستقیمی. اگر راه، بعضی از حقایق مقصد را نشان ندهد «سبیل» منقطع الآخر است نه «صراط»؛ بزرگراهی را که به مقصد نهایی منتهی میشود، صراط مینامند و اگر کسی خواست به عالیترین اوج کمال انسانی برسد، قرآن و سنت پیامبر، صراط مستقیم است.
چون رسول اکرم(ص) از نظر ظرافت و حدّت آنچنان است و از جهت صلابت و استقامت این چنین، خدای سبحان او را الگوی انسانها قرار میدهد، الگو قرار گرفتن، تنها در خصوص مسائل فرعی و عملی و امثال آن نیست بلکه در معارف عقلی، کرامت و ولایت، نیز هست. هرکس درهر درجهای باشد وبخواهد به کمال نزدیک شود، خواه از اوتاد یا اَبدال یا سایر فِرَق، چه کسانی که تحت تدبیر و تربیت ولی و راهنمایی هستند و چه آنها که از حیطه ولایت ولی ظاهری خارجند و بالأخره هر انسانی در هر گوشه عالم بخواهد راه راست را طی کند الگویش رسول خدا(ص) است؛ او در همه امور، شریعت، طریقت و حقیقت، اُسوه است. ممکن نیست کسی جز از مسیر پیروی رسول خدا بتواند به کمال انسانی راه پیدا کند، چون فرمود «تو بر صراط مستقیمی و کمال، جز صراط مستقیم نیست».
تجلیل در خطاب
خدای سبحان، از نظر ادب محاوره، حرمتی خاص برای خاتم انبیا قایل است که برای انبیای پیشین قایل نبوده، انبیای گذشته را با نام مخصوص آنها خطاب میکند، اما هرگز نام مبارک پیغمبر اسلام را به عنوان یا محمد(ص) نمیبرد بلکه همیشه از او با تعبیرات تجلیل آمیز مانند «یا أیّها النبی» یاد میکند و اگر احیاناً خطاب «یا أیّها المزّمّل» و «یا أیّها المدّثّر» هست، ناظر بر نکته لطیف تاریخی است.
مثلاً در باره آدم ابوالبشر میفرماید «یا ادم اسکن أنت و زوجک الجنّة» و در باره نوح میفرماید «یا نوح إنّه لیس من أهلک» و در باره موسی «یا موسی أقبل و لاتخف» و در باره حضرت عیسی «و إذ قال الله یا عیسی ابن مریم» و در مورد حضرت داود «یا داود إنّا جعلناک خلیفة»، ولی در باره رسول اکرم(ص) علاوهبر خطاب جلالت آمیز خود، به بندگان نیز میآموزد که «لا تجعلوا دعاء الرسول بینکم کدعاء بعضکم بعضاً» هرگاه خواستید پیامبر را صدا بزنید او را مانند مردی عادی صدا نزنید، بلکه هم نحوه صدا زدن و هم اصل آن آمیخته با تجلیل و تکریم باشد.
عظمت در اخلاق
خداوند پیامبر خود را به عظمت اخلاقی میستاید «و إنک لعلی خلقٍ عظیمٍ﴾ با جمله اسمیه و تأکید، میفرماید «تو دارای اخلاق عظیمی هستی، وقتی خدای سبحان از چیزی به عظمت یاد کند، معلوم میشود که از عظمت فوقالعادهای برخوردار است چون او هرچیزی را به عظمت نمیستاید؛ بسیاری از موارد را با صفت «ضَعف» یا «قلّت» یاد میکند، سراسر دنیا را اندک میشمرد «متاع الدنیا قلیل» و از دسیسههای شیطان به عنوان «إنّ کید الشیطان کان ضعیفاً» سخن میگوید؛ اما وقتی از خُلق رسول خدا(ص) نام میبرد میفرماید «ای پیامبر تو واجد همه ملکات نفسانی در حدّ اعلا هستی».
دید باطلی است که انسان چون کفار قریش، عظمت را در سایه ثروت بداند، آنها که گفتند «لولا نزِّل هذا القران علی رجلٍ من القریتین عظیم» فلان ثروتمند ساکن مکه یا مدینه یا طائف را عظیم میدانستند، عظمت به خُلق است نه مال، و رسول اکرم(ص) از این خلق عظیم برخوردار است.
دو ویژگی خاص
خداوند پیامبر اکرم(ص) را شخصیتی جهانی دانسته و در باره قلمرو رسالت او میفرماید، ما تو را برای جهانیان فرستادیم اما بر مؤمنان منّت نهادیم. این دو نکته در باره قرآن کنار هم آمده است که قرآن کتابی جهانی است «شهر رمضان الذی اُنزل فیه القران هدی للناس و بیناتٍ من الهدی و الفرقان» لیکن تنها اهلتقوا از آن طرفی میبندند «ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتّقین» این کتاب برای همه آمده، ولی عدهای به عمد خود را از آن محروم کردهاند، کتابی جهانی است ولی اهل تقوا و فضیلت از آن بهره میگیرند.
در باره رسول خدا نیز این دو تعبیر را دارد، از طرفی میفرماید «تو پیامبری جهانی هستی»، «وما أرسلناک إلا کافةً للناس» و از طرف دیگر میفرماید «لقد منّ الله علی المؤمنین إذ بعث فیهم رسولاً من أنفسهم» خداوند بر مؤمنان منّت نهاده پیامبری را از خودشان در میان آنها برانگیخت.
«منّت» عبارت است از نعمت سنگین و بزرگی که تحمل آن آسان نیست، تنها مؤمن از عهده پذیرش نعمت پیامبری و اطاعت از آن، به خوبی برمیآید، نعمت ایمان، رسالت و ولایت چنین است. در باره اصل ایمان میفرماید «بل الله یمنّ علیکم أن هدیکم للإیمان» و در باره اصل امامت «ونرید أننمنّ علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم أئمة» ما میخواهیم بر مستضعفان منت نهاده از بین آنها افرادی را بر انگیخته به مقام امامت بر زمین برسانیم و در باره رسالت نیز فرمود «لقد مَنّ الله علی المؤمنین... ». علت منحصر ساختن منت بر مؤمنان، با اینکه رسول خدا پیامبری جهانی است، عدم پذیرش نعمت از ناحیه دیگران است، از این رو در سوره سبأ میفرماید «و لکنّ أکثر الناس لا یعلمون» وقتی اکثر مردم آگاه نباشند و از این نعمت خود را محروم سازند پس منتی هم نیست زیرا نعمت را تحمل نکردند.
رسالت پیامبر برای همه انسانها تا روز قیامت هست ولی تنها مؤمنان از فیض رسالت بهرهمند میشوند و خدا تنها بر آنان منت نهاده و رسول، از بین آنها مبعوث شده است. گرچه بعثت همه انبیا منّت است، اما دو ویژگی خاتمیت و منت بودن بعثت تنها در خصوص پیامبر خاتم آمده است.
رأفت و رحمت رسول اکرم(ص)
خداوند در مورد بعضی از انبیا تعبیر برادر کرده میفرماید «برای قوم ثمود برادرشان صالح را فرستادیم، «برای قوم عاد برادرشان هود را فرستادیم»، «آن هنگام که برادرشان نوح آنها را گفت... » ولی درباره پیامبر اسلام تعبیر برادر نیامده، بلکه میفرماید «هو الذی بعث فی الأمّیین رسولاً منهم» یا اینکه میفرماید «لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیزعلیه ما عنتّم حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم» پیامبری برای شما آمده که از جانتان برخاسته، انحراف شما برای او بسیار سخت است، با حرص و شوق کوشش میکند تا شما مؤمن بشوید، او مظهر رأفت و رحمت خدا برای مؤمنان است. رحمت و رأفت، صفت فعل حقّ است و هر صفت فعل را از مقام فعل موصوف، انتزاع میکنند نه از مقام ذات وی، جایگاهی که محلّ انتزاع رأفت و رحمت است، جایگاهی امکانی است، و همان جایگاه میشود، رئوف و رحیم، و بارزترین مصداق و مظهر آن رسول خدا است.
صفات فعلیه به صفات ذاتیه متکی است، پیامبر اکرم(ص) فعلی است از افعال خدا که به ذات خدا تکیه دارد، او مانند سایر فقرا، ربط محض و فقر صرف است ولی مظهر رأفت و رحمت خداست. خداوند برای خود رحمتی عامه و رحمتی خاصه قایل است و این دو خصوصیت را برای قرآن و پیامبر نیز بیان داشته، از طرفی میفرماید «من رحمت عامهای دارم»، «رحمتی وسعت کل شیء» یعنی هر چه مصداق شیء است مشمول رحمت من است. و از طرف دیگر میفرماید «متّقیان، از رحمت ویژهام برخور دارند «فسأکتبها للذین یتّقون». رحمت عامّه مقابل ندارد، ولی مقابل رحمت خاصه، غضب است که زیر پوشش رحمت عامه است چنان که رحمت خاصه زیر پوشش رحمت عامه است، اینکه ما خدا را به رحمت فراگیرش سوگند میدهیم ناظر بههمان رحمت مطلقهای است که مقابل ندارد.
قرآن نیز مظهر رحمت عامه است زیرا گرچه برای هدایت مردم است ولی سایر موجودات نیز که به تبع مردم آفریده شدهاند از فیض قرآنی بهرهمند میشوند. اگر همه مردم پیرو قرآن باشند جهان اصلاح خواهد شد چون اگر فسادی هست بر اثر وجود انسانهای فاسد است و گرنه «ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت» عالم، هماهنگ و موزون است، محرومیت و فساد به خاطر «فبظلمٍ من الذین هادوا حرمنا» است. وعده خدا این است که «ولو أنهم أقاموا التوریة والإنجیل وما أنزل إلیهم من ربهم لأکلوا من فوقهم ومن تحت أرجلهم» آنان که به کتاب آسمانی خود ارج نهاده و به دستور خدا عمل میکنند، هم از روزیهای بالا (مانند باران مناسب و تابش مناسب آفتاب) یا روزیهای معنوی (مانند علوم و معارف) برخوردار خواهند بود و هم از روزیهای زمینی چون مزارع و مراتع. اصولاً کسی که در صراط مستقیم قرار گرفت، فیض مادّی و معنوی به سوی او سرازیر میشود، لیکن فقط گروه مخصوصی به این فیض عظیم راه مییابند. پس قرآن هم در رحمت عامه مظهرعمومیت رحمت خداست «هدی للناس» و هم در رحمت خاصّه مظهر خصوصیّت رحمت خداست «هدی للمتقین».
پیامبر اکرم(ص)، رحمت عامهای است که همگان از او استفاده تکوینی و بهره غیر تکوینی میبرند، از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده است که در خدمت پیغمبر، از جایی عبور میکردیم، به هیچ درخت و سنگی نمیرسیدیم جز اینکه به آن حضرت سلام عرض میکردند، آری، همه چیز در پیشگاه رحمت خاصه خاضع است.
هر فضیلتی که مکتبهای غیر الهی دارند محصول بهرهگیری از تعلیمات انبیاست، با این تفاوت که آنها جهت مردمی رهآورد انبیا را گرفته و جهت الهی آن را وانهادند، گرچه جهات الهی آمیخته با جهات مردمی است، اما مکاتب غیرالهی بین خدا و پیغمبر و بین ره آورد انبیا جدایی افکندند، بعضی را پذیرفته و نسبت به بعضی دیگر کفر ورزیدند «ویقولون نؤمن ببعضٍ و نکفر ببعض»، پس هر حرف حقی در جهان، محصول رسالت انبیاست که: «الحجة قبل الخلق» قبل از اینکه دیگران بیایند، صاحبان وحی آمدند و گفتههای نغز و دلنشین خود را عرضه کردند و دیگران بر سر سفره آنها نشسته و از گفتههایشان مدد گرفتند، لذا انبیا هم میتوانند مظهر رحمت عامه خدا باشند و هم مظهر رحمت خاصه وی.
پیامبر بشیر و نذیر
در سوره سبأ فرمود «پیامبر بشیر و نذیر است» بشیر و نذیر بودن در کنار راهنمایی کردن است او راه و نتیجه پیمودن آن را نشان داده، عواقب تلخ انحراف از راه را نیز بیان میکند از این رو بشیر و نذیر است.
در سوره «احزاب» نیز پیامبر را با این اوصاف معرفی میکند «یا أیها النبی إنا أرسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً و داعیاً إلی الله بإذنه و سراجاً منیراً» این آیه، رسالت عامه پیامبر را بیان میدارد، یعنی تو را برای جهانیان فرستادیم تو چون آفتاب روشنی بخشی. آفتاب برای همه مردم است اما بهره خاص را بینایان میبرند، پیامبر راهنمای همه مردم است، اما صاحبنظران، محققان و انسانهای وارسته از وی بهره میبرند نه تبهکاران. اهل مطالعه، نویسندگان، کسانی که کاری مثبت انجام داده، قدمهای خیر و سودمند برمیدارند به طور صحیح از آفتاب بهره میگیرند نه کسانی که بیراهه رفته یا به گناه تن در میدهند.
فرمود، تو هرگز خاموش نمیشوی، و اگر بخواهند نور تو را خاموش کنند خداوند مانع میشود «یریدون أن یطفؤا نورالله بأفواههم ویأبی الله إلا أنیتمّ نوره» یا «والله متمّ نوره» این سراج منیر، پیوسته روشن و روشنگر جهانیان است.
عصاره رسالت و شخصیت حقوقی رسول خدا به صورت قرآن کریم متجلی است و این، چراغی است که خدای سبحان برافروخته و هرگز خاموشی ندارد چون «ما یفتح الله للناس من رحمةٍ فلا ممسک لها و ما یُمسک فلا مرسل له من بعده». انسان چگونه میتواند چراغ الهی را خاموش کند؟ از هر وسیلهای که بخواهد کمک بگیرد، آن وسیله سپاه و ستاد خداست «لله جنود السموات و الأرض» خود آن ابزار، قبل از اینکه در اختیار انسان باشد در اختیار خداست و خود انسان قبل از اینکه مسلّط برخود باشد، زیر سلطه قهر و قدرت باری تعالی است.
اعضا و جوارح هر انسانی هم سپاه مسلح خدایند، بنابر این فرض ندارد کسی بتواند نور خدا را خاموش کند. با دمیدن دهان، نمیتوان آفتاب را خاموش کرد آنچنان که میتوان شمع را خاموش کرد! جز اینکه انسان خود را به رنج افکند راه به جایی نمیبرد، زیرا بین شمس و شمع فرق نگذاشت.
خدا میفرماید، این سراج منیر را نه تنها برای مؤمنان که برای همه مردم فرستادم گرچه در آیه بعد میفرماید «مؤمنان را بشارت بده و این بشارت خاص است؛ وبشّر المؤمنین بأن لهم من الله فضلاً کبیراً» تو مبشّر جهانیان هستی اما تنها مؤمنان از تو استفاده کرده آنان را به رحمت خاصه نوید میدهی و گرنه توده انسانها از خُلق و سبک زیست مردمیتو بهره میبرند، هر چند به راه نیایند، حد اقل از تیرگی آنها کاسته میشود.
*خلاصه کتاب سیره رسول اکرم ج2، ص 21-64