به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، برای اولین بار قرار بود برای بازدید از مناطق عملیاتی هشت سال دفاع مقدس رهسپار جنوب شوم؛ جایی که دربارهاش بسیار شنیده بودم، قسمت شده بود که در سفر سه روزهای همراه با کاروان راهیان نور رسانه و به رسم یادبود شهید فوزیه شیردل عازم مناطق عملیاتی شویم. تقریباً ساعت سه نیمه شب بود که به فرودگاه رسیدیم. بچههای خبرنگار و عکاس یکییکی میآمدند، ساعت چهار و نیم بود که به طرف اهواز پرواز کردیم.
هوا هنوز گرگ و میش بود که رسیدیم. باران باریده بود و بوی نم آن حس میشد، برنامه سفر با حرکت به طرف منطقه عملیاتی فتحالمبین آغاز شد. در کناره جاده میشد مردم را به دو صورت دید، یا لباس محلی به نام «دشداشه» بر تن داشتند که لباس بلندی است و تا بالای مچ پا را میگیرد و یا لباسهای معمولی پوشیده بودند.
اینجا شبیه همه جای ایران است، فضای شهر با آن همه شنیدهها آشنا به نظر میرسد. میگویند هفت قوم مختلف ساکن استان خوزستان هستند که البته عرب و بختیاری اقوام غالب این استان هستند. راننده میگفت قبلاً کشاورزی استان به خاطر بستن سدها، شور شدن زمین و آلودگی خاک با مواد شیمیایی باقیمانده از سلاحهای شیمیایی افت شدیدی کرده بود که بعدها با سرازیر کردن آب کارون به زمینهای کشاورزی و به اصطلاح «شستن زمین» توانستند آلودگیهای محیطی را پاک کنند و خاک در اصطلاح «شیرین» و قابل کشت شد. نیشکر، برنج و گندم، گیاهان استراتژیکی هستند که بیشتر زمینهای کشاورزی استان را زیر پوشش خود دارند.
فتحالمبین؛ فتحی به روشنی ایمان
به منطقه عملیاتی فتحالمبین که رسیدیم، صف طولانی اتوبوسهای کاروانها و حضور خیل عظیم جوانان خودنمایی میکرد. هر کدام از اتوبوسها به نام شهر و دانشگاهی مزین شده بود، جالب بود که از شمالیترین استانهای کشور هم زائرانی آمده و این مسافت طولانی را طی کرده بودند تا در جوار زمینی که روزی محل سلوک عرفانی رزمندهها و معراج شهدا بود، در آستانه نوروز، خانه دل را تکانی دهند.
حضور کودکان همراه والدینشان در حالی که لباس یا کلاه سربازی پوشیده بودند، این اطمینان را به دل میبخشید که نگران نباش، اگر کشورمان انسانهای مجاهد بسیاری را تقدیم کرد، حالا هم ما فرزندانی داریم و باید سعی کنیم آنها را مثل شهدا تربیت کنیم. زوجهای جوان، خانوادهها، دانشجویان، مادران شهدا، همه و همه آمده بودند.
خادمان شهدا هم از هر قشر و سنی بودند، بعضیها نذرشان خادمی زائران راهیان نور بود؛ یکی از خادمان شهدا هم بود که بالای سر هر گروهی که میآمدند، اسفندی بر آتش میریخت و دودی به پا میکرد.
یکی از اتفاقات جالب، حضور سرداران و فرماندهان دفاع مقدس در منطقه بود که روایتگری میکردند؛ آنهایی که از نزدیک آن فضا را لمس کردهاند و با منش پهلوانان کشور نظیر همتها، باکریها، خرازیها و ... آشنایی دارند.
سردار علی فضلی، جانشین رئیس سازمان بسیج مستضعفین در منطقه فتحالمبین به روایتگری میپرداخت. وی که از کهنه سربازان دوران دفاع مقدس محسوب میشود، از دلاوریها و رشادتهای دور از تصور همرزمانش برایمان گفت. از جانبازی به نام برماسیان برایمان تعریف کرد که بعد از آسیبدیدگی یکی از دستهایش مسئول تدارکات شده بود. روزی با اصرار میخواهد که همراه گردانی که میخواستند پیشروی کنند، برود. سردار میگوید دیدیم ستونی از سمت چپ میآید که نزدیک به 1100 نفر اسیر عراقی بودند و برماسیان و چند نفر دیگر همراه آنها؛ آمدند و گفتند که اینها را اسیر کردهایم، همه تعجب کرده بودیم که شما با این تعداد اندک چگونه آنها را که تعدادشان بیشتر از شماست، اسیر کردهاید؛ گفتند: آنها میتوانستند ما را زیر تانکهایشان له کنند، اما خداوند رعب و وحشتی در دل آنها انداخته بود که یکییکی پیاده میشدند و خود را تسلیم میکردند.
بعد از منطقه فتحالمبین به سوی مقبره حضرت دانیال نبی(ع) در شوش حرکت کردیم. نزدیک حرم آن حضرت، بازارچه فصلی برپا بود. مردم این منطقه چهرههای آفتاب سوخته داشتند و با لهجه عربی صحبت میکردند. در بساطشان از جاروی درخت خرما و نی گرفته تا عروسکهای چینی پیدا میشد.
مقتل شلمچه
صبح روز دوم سفر، به سوی شلمچه حرکت کردیم. از شهر خرمشهر گذشتیم؛ شهری که محرومیت از در و دیوارش نمایان بود. زمین این شهر شورهزار است و سرسبزی شهرهای دیگر را ندارد. هنوز آن ساختمان گمرکی که در کتاب «دا» از آن گفته شده بود، وجود داشت. روی دیوارهایش اثر ترکش و گلوله به جا مانده بود. راننده میگفت آن زمان اینجا پر از ماشینهای گرانقیمت وارداتی بود که عراقیها همه را به یغما بردهاند. بعد از آن، منطقه خاکریز دفاع مقدس بود که مردم برای دفاع از خود آن را ساخته بودند و تصاویر شهدا زینتبخش جاده منتهی به شلمچه بود. راننده میگفت برای سال تحویل از تمام کشور به اینجا میآیند. صدایش با بغض همراه شد و گفت: بیشترین شهدا را در شلمچه داشتیم.
اتوبوس به سمت جایی میرفت که آن را شلمچه میگویند؛ میگویند شلمچه، اولین قدمگاه امام رضا(ع) به ایران نیز هست. قبل از این سفر، شلمچه، طلائیه، هویزه و ... برایم فقط اسم بودند، مثل همه اسمهای دیگر، اما باید در خود شلمچه قدم گذاشت تا معنیاش را فهمید.
مهم نیست آدم معتقد باشد یا بیاعتقاد، به اینجا که میرسی حضوری را احساس میکنی و جذبهای تو را بهسوی خود میکشد، خاک به سخن میآید. نمیدانم آنچه اینجاست و روح را به طرف خود میکشاند، جوشش خونهای پاک بیگناهان است یا حضور انفاس قدسی آنان. اگر کسی را با چشمان بسته و بدون هیچ پیشزمینه ذهنی هم به این محل بیاورند، میتواند معنویت فضا را درک کند.
این خاک و این خون شهدا با روح انسان ارتباط برقرار میکند. این دریا، آب کُر است، آنقدر پاک است که هر روح ناپاکی را نیز در خود تطهیر میکند. میگویند در شلمچه بیشترین تعداد شهدا را داشتهایم، از اینجا مرز عراق مشخص است.
مظفر رهپیما، از رزمندگان دوران دفاع مقدس برایمان شرایط جوی و زمینی این مناطق را تشریح کرد و گفت: زمین این مناطق اغلب باتلاقی است، رزمندگان اسلام ابتدا باید با زمین میجنگیدند، بعد به سوی دشمن میرفتند و پس از همه این موانع، با آنها میجنگیدند.
در شلمچه یادمانی ساختهاند با گنبد فیروزهای که در آن پیکر 8 شهید مدفون است. این پیکرها در واقع متعلق به 8 شهید نیست و در حقیقت اجزای بدن حدود 50 شهید در این مکان است که توسط شهید مجید پازوکی در حسینیهای جمعآوری شده بودند و بعد به این محل منتقل شدند.
جایی که الان یادمان شلمچه ساخته شده، حدود 400 رزمنده قتل عام و تانکهای عراقیها از روی جنازههایشان رد شدند. چه اسماعیلهایی اینجا قربانی شدند، این خاک با قلبهای مهربانی مفروش شده، انگار هنوز صدای رزمندهها در اینجا به گوش میرسد.
با یکی از خادمان شلمچه که صحبت میکردم، میگفت از باغ ملک میآیم و به ما اجازه نمیدهند بیشتر از 10 روز بمانیم، گفتم: میخواهی بمانی؟ گفت: اینجا را خیلی دوست دارم، اصلاًً دلم نمیخواهد برگردم.
شلمچه فقط خاک است، اما این چه خاکی است که تا واردش میشوی دلت میتپد، چه خاکی است که تا واردش میشوی اشک میریزی. بیشتر زائران ساکت بودند، همگی به یک چیز مشترک فکر میکردند که باعث شده بود اشک میهمان صورتهایشان شود. شلمچه جایی است که بالاخره بغض آدم آزاد میشود. اصلاًً نیاز نیست که آدم حتماً انسان معتقدی باشد تا این خاک را درک کند.
از خادم شلمچه یک زیارت عاشورا هدیه گرفتم، رویش خاک نشسته بود، دستم رفت که خاک را پاک کند، اما دلم نگذاشت. خوشحالم از اینکه پیروز شدیم، اما واقعاً جای شهدایی که برای این پیروزی خون دادند خالی است.
بعد از شلمچه، راهی مسجد جامع خرمشهر شدیم. هنوز در کاشیکاری بیرون مسجد جای گلوله و ترکش است. جالب است که مسجدی در یک شهر، پایگاه مردم برای دفاع بشود. این نشان از وابستگی مردم شهر به مسجد دارد و اینکه با مسجد زندگی میکردند. روایتهای زیادی از این مسجد در کتاب «دا» گفته شده، از درمان بیماران گرفته تا برنامهریزی برای دفاع.
نمایش زنده سقوط و آزادسازی خرمشهر برای 12 هزار نفر
عصر شده بود که راهی محل اجرای نمایش رزمی در اردوگاه شهید باکری در بدو شهر خرمشهر شدیم. رزمایشی که همه کارهایش تنها در مدت یک ماه انجام شده بود و قرار است نحوه سقوط و آزادسازی خرمشهر را برای مردم نمایش دهد. به محوطهای رسیدیم که در سمت راست آن سکوهای بسیاری برای 12 هزار نفر تعبیه شده بود. در سمت چپ هم نمادهایی به چشم میخورد، نهر آبی نیز که نماد اروند بود محوطه را به دو قسمت تقسیم کرده بود.
سردار مصطفی ذباح، مدیر راهیان نور سازمان اردویی و گردشگری بسیج برایمان درباره نمادها توضیح داد و گفت: مسجد جامع خرمشهر نماد مقاومت مردم است، مردمی که تنها شده بودند و در برابر یک ارتش و کمک 58 کشور، توانستند 35 روز مقاومت کنند. ساختمان بعدی مدرسه حمدالله رسایی است که مقر اولیه بچههای سپاه خرمشهر بوده و به واسطه ستون پنجم دشمن لو میرود و عراقیها آنجا را با توپخانه میزنند. نماد بعدی، مدرسه حمدالله پیروز که به عنوان نماد مقاومت 36 هزار دانشآموز شهید ساخته شده، ماکت بعدی، بیمارستان آرین آبادان است که بهیاران، پزشکان و پرستاران در آنجا کمکرسانی میکردند.
این نمایش رزمی با به کارگیری حدود 100 هنرمند بازیگر سعی کرده به بازسازی صحنههایی از جنگ بپردازد. نمایش از جایی شروع میشود که قبل از جنگ، خلق عرب به خرابکاری و کشتن مردم میپردازند. صحنه نمایش فداکاری حسین فهمیده که دلیرانه نارنجک به کمر میبندد و زیر تانک میرود نیز نشان داده میشود، بمباران هوایی و شیمیایی هم نمایشهای دیگری هستند که برای مخاطبان ارائه میشود.
قصه دلدادگیهای طلائیه
صبح روز سوم به طلائیه رفتیم، خیلیها آمده بودند، اکثر زائرانی که آمده بودند کفشهایشان را درآورده و با پای برهنه قدم بر آن خاک میگذاشتند. مردم، دسته دسته پای روایتگری راویان نشسته بودند؛ خانواده شهدا هم بودند.
طلائیه سرگذشت عجیبی دارد، تقدیرش از آن روزی رقم خورد که خداوند نامش را طلائیه نهاد و وقتی خاکش با خون شهدا مقدس شد، برتر از طلا شد. برایم جالب بود که نوجوان 13، 14 سالهای از خانه دور شده و با آن وجود سراسر معصومیتش که از چشمان پاکش پیدا بود، آمده بود تا خادمی زائران را انجام دهد. قصه رشادتهای رزمندگان ما به فطرت انسانها رسوخ میکند و آنها را با خود همراه میسازد.
سردار رحیم صارمی، فرمانده گردان سیدالشهدا(ع) در عملیات خیبر برایمان از عملیاتهای متهورانه رزمندگان در دشت طلائیه گفت؛ جایی که ناممکنها ممکن شده است. از این گفت که چگونه رزمندهها با پیام امام(ره) نیرو میگرفتند و میگفتند میمیریم، اما یک قدم عقب نمینشینیم.
به جزایر مجنون اشاره کرد، جایی که عملیاتهای سختی درگرفت، اما تا پایان جنگ هرگز به تصرف دشمن در نیامد. به قول سردار صارمی، طلائیه بوییدنی است، نه شنیدنی و دیدنی، اینجا باید دل سپرد.
وقتی از سردار پرسیدم که اهل کجاست؟ گفت: ایرانیام، ولی در تبریز زندگی میکنم. جالب است که رزمندههای آن دوره ابتدا خودشان را ایرانی معرفی میکنند و اسامی شهرها در جغرافیای میهنپرستانهشان کمرنگ است، یا وقتی از رزمنده دیگری پرسیدم شما که در اصفهان زندگی میکردید؛ در شهر شما که جنگ نشده بود، چرا آمدید؟ گفت: در کشور من که جنگ شده بود، باید میآمدم. وقتی دشمن به همسایهات حمله کند، اگر دفاع نکنی، نفر بعدی تو هستی. رزمنده دیگری نیز در پاسخ به سؤالم گفت: جوشش خون بیگناه، انسان را برای دفاع از میهن جذب میکند؛ و اینگونه بود که جبههها مملو از مؤمنترین و مجاهدترین مردان ایران شد.
هویزه؛ نبرد ایمان و شرک
بعد از دشت طلائیه، رهسپار هویزه شدیم. در مورد هویزه باید گفت انسان چیزهایی میشنود که باورکردنی نیست. شهید علمالهدی و یارانش که در تسخیر لانه جاسوسی نیز شرکت داشتند، بعد از اینکه میشنوند نیروهای عراقی میخواهند از این قسمت هویزه را بگیرند، با دستان خالی برای دفاع میروند. در نامه علمالهدی به شهید چمران آمده است که «ما 68 نفر هستیم و 63 تا کلاش داریم». یعنی 5 نفر از آنها حتی کلاشینکف هم نداشتند.
در محوطهای، مقبرههای شهید علمالهدی و یارانش قرار گرفته است و اکنون که در آستانه سال نو هستیم، روی بعضی از آنها به رسم ما ایرانیها، سبزه گذاشتهاند. از خادم که پرسیدم اینها را خودتان گذاشتهاید؟ گفت: نه، اینها را زائران میآورند.
معصومیت شهید علمالهدی به خاطر خیانتهایی است که پشت جبهه به او میشد. یکی از اسناد خیانتهای بنیصدر همین شهدای هویزه هستند. بنیصدر به ارتش دستور عقبنشینی میدهد. ارتش نیروی پشتیبان علمالهدی و یارانش بود و حتی در روز اول عملیات توانسته بودند 800 عراقی را اسیر کنند، اما با خیانت بنیصدر و بعضی از ارتشیهای آن دوره، پشت شهدا خالی میشود و بین نیروهای پشتیبان و آنها فاصله میافتد؛ فقط میتوانند مقاومت کنند، همه آنها میدانستند که شهید میشوند.
آنها نتوانستند جلوی دشمن را بگیرند، اما باعث میشوند که مردم زیادی از شهر خارج شوند و تعداد کمی از مردم به شهادت برسند. بعد هم که دشمن شهیدشان میکند با تانک از رویشان رد میشود و شهر هویزه را تا جایی که میتواند تخریب میکند. عراقیها بعضی خانوادهها را در گودالی میگذاشتند و همه را با هم قتل عام میکردند.
نه این همه شجاعت علمالهدی و یارانش با دستان خالی باورکردنی است، نه آن همه دونمایگی و ذلتپیشگی فرد وطنفروشی مثل بنیصدر. هویزه نبرد ایمان و شرک است. باورکردنی نیست که شهدا با دستان خالی به نبرد تانک رفتند، همه دفاع مقدس پر از روایتهای شجاعانهای است که در تصور افکار زمینی نمیگنجد. از آن طرف چگونه میشود خالی از حس وطنپرستی شد و زمانی که دشمن به کشور حمله میکند، دستور عقبنشینی داد؟ ایران برای فرزندانش مهم بود، نه آنهایی که فقط ادعا داشتند.
آخرین وداع با شهدا
نزدیکیهای غروب بود که به حسینیه معراج شهدای پادگان شهید محمودوند اهواز رسیدیم که در کیلومتر 2 جاده اهواز- اندیمشک قرار دارد. اینجا محل نگهداری موقت شهدای تفحص است. شهدایی که در داخل کشور تفحص میشوند و یا از مرز شلمچه به میهن باز میگردند را به این محل میآورند تا بعد برای تشییع و دفن به شهرهای دیگر بفرستند.
اینجا محل آخرین وداع با شهداست، باید میثاقی دیگر بست و گفت برادر شهیدم حال که تو به خاطر ما رفتی، عهد میبندیم تمام تلاشمان را به کار گیریم تا جای خالیتان را برای پدر و مادرتان و برای ایران عزیزمان پر کنیم. تلاش میکنیم تا هر چقدر که میتوانیم سعی کنیم شبیه شما شویم و قدم در راهی بگذاریم که طلایهدارش حسین(ع) بود و شما رهروان بر حق آن حضرت بودید و تلاش میکنیم تا هر چقدر که میتوانیم از گناه دور شویم و در حضور شما از خداوند متعال مدد میجوییم.
به آخر سفر رسیدیم. اما تازه احساس انسان به تکاپو میافتد که بیشتر از این سرزمین بداند. دوباره باید آمد تا فکه، دهلاویه و اروند و ... را درک کرد. هر نقطه این سرزمین زیارتگاهی برای عاشقان اسلام و ایران است.