ظهر جمعه بود. در خیابان شهید مدنی پا به پا میشوی تا پیرمرد سقا از راه برسد. سید سقا که از راه رسید، با گروه مصاحفه میکند و به تو که میرسد، در اقدامی غیرمنتظره دست به چادرت میگیرد و آن را میبوسد! میمانی که چه کنی، از سویی پیرمردی است سختی کشیده و از سویی قصد احترام گذاشتن و به قول خودش تشکر کردن دارد که به دیدار دو لاله پرپر خانواده محمدی آمدهای.
میگوید حضور شما خانواده شهیدان را خوشحال میکند. حضورتان غنیمت است. انگار پیرمرد فراموش کرده است که این ما نیستیم که به دیدار خانواده شهدا آمدهایم، بلکه این شهدا هستند که به این خانه قدیمی دعوتمان کردهاند. این ما نیستیم که حضورمان غنیمت است، بلکه حضور آنان در این وانفسای دنیا غنیمتی است که باید قدر لحظه به لحظهاش را بدانی.
بنبست شاهد؛ کوچهای که عکسها، پارچه نوشتهها و تابلوهایی بر در و دیوارش نقش بستهاند و جای خالی بر روی دیوار این کوچه سه متری دیده نمیشود.
بنبستی به نام دو شهید سادات
سیدمهدی و سیدصاحب محمدی، دو شهیدی که به یمن وجودشان، نام این کوچه به بنبست شاهد مزین شده است. پلاک 1؛ اولین خانه سمت چپ این کوچه است؛ خانهای قدیمی که به محض ورود به آن، حیاطی کوچک در سمت راست خانه با چند گلدان نه چندان شاداب که در وسط حیات ردیف شدهاند، توجه را به خود جلب میکند.
به اتاقهای سمت چپ درب ورودی راهنمایی میشوی. پدر شهیدان که با روی گشاده به استقبالتان آمده بود، پیشرو میشود و از پلههای ساختمان کوچک سمت چپ خانه بالا میرود.
اتاقهایی کوچک که جایگاه مردانی بزرگ بودند
نگاهت بر پلههای قدیمی، کمعرض، آجری و مرتفع راهرو ثابت میماند. هر پله به اندازه دو پله ارتفاع دارد! پلهها را یکی پس از دیگری طی میکنی و به اتاقهای بالایی میرسی. در همین حال با خود فکر میکنی که پدر و مادر شهید چطور این پلههای به اصطلاح بلند را طی میکنند تا یادگار فرزندانشان را ببینند و لمس کنند. اتاقهایی که هنوز هم رنگ و بوی مهدی و صاحب را حفظ کردهاند. کوچک هستند، ولی جایگاه دو مرد بزرگ بودهاند.
فرشی در وسط اتاق انداخته شده است و چند موکت و کفپوش در کنارههای فرش، زمین را پوشاندهاند. عکسها، یادگارها و لوحهای یادبود دو فرزند شهید این خانواده در گوشه و کنار این اتاقها خودنمایی میکند.
اتاق کنار راهرو با یک در کشویی از اتاق کناری جدا میشود. پدر شهیدان از فرزندانش برایمان میگوید و از زمانی یاد میکند که به گفته او، صدام، آنان را از کربلا و همجواری با امام شهیدمان، بیرون کرده است.
پدر شهید از کوشک که در پنج کیلومتری اهواز واقع شده است و پیکر پنج شهید سادات را در خود جای داده سخن میگوید و از اینکه اتاقها، همانند زمانی که مهدی و صاحب در آنجا بودهاند، نگهداری شده است.
و اما مادر شهدا که به دلیل درد پا نتوانسته بود تا طبقه بالای این ساختمان قدیمی همراهمان باشد؛ در نیمطبقه جدید که در حیاط کوچک خانه ساخته شده و مشتمل بر یک اتاق در همجواری آشپزخانهای به اصطلاح «open» و امروزی قرار دارد، منتظرمان نشسته بود. شیرینی کلام و دردش از هجران مهدی و صاحب، ما را پای صحبتش مینشاند.
مقبره شهدای سادات خمسه کوثر کوشک
پدر شهید از مقبره شهدای سادات برایمان میگوید: «مقبره شهدای سادات خمسه کوثر کوشک، محلی است که پنج شهید از شهدای سادات ـ به نامهای سیدصاحب محمدی، سیدعلیرضا جوزی، سیدداوود طباطبایی، سیدحسین حسینی و سیدمهدی موسوی ـ را در خود جای داده است.
این پنج شهید از جمع بسیجیان گردان الزهرا(س) لشکر 10 سیدالشهدا(ع) بودند که به عنوان شهدای شاخص و از بین 200 شهید در منطقه عملیاتی سهراهی کوشک، در تاریخ اول مردادماه سال 67، مقارن با سحرگاه عید قربان و در آخرین روزهای دوران دفاع مقدس پس از قبول قطعنامه 598 سازمان ملل توسط ایران به شهادت رسیدند.
این شهدا در پی حمله مجدد دشمن بعثی و پیشروی آنها تا جاده اهواز به خرمشهر، به همراه دیگر رزمندگان در نبردی سخت و نابرابر با دشمن درگیر میشوند. یکی از وقایع حادث شده در این منطقه اصابت توپ مستقیم تانک دشمن به کامیون حامل 28 رزمنده این گردان بود.
تنها پنج نفری که از سادات بودند به شهادت رسیدند
از آن جمع، فقط این پنج شهید از سادات بودند و فقط آنان به شهادت رسیدند و پیکرهای مطهرشان از سر تا کمر چون اجداد طاهرینشان در کربلا بیسر و دست، به گونهای قطعه قطعه میشود که قابل شناسایی و تفکیک نبودند؛ به همین دلیل پس از عقبنشینی دشمن، قطعات مطهر پیکر این پنج شهید توسط دیگر همرزمان در همان محل شهادت به خاک گرم و خونین خوزستان سپرده میشود.
با اتمام جنگ و بازگشت اهالی بومی منطقه که در پی اتفاقاتی با توسل به این قبر مطهر حاجت میگرفتند، بنا به درخواست اهالی از مسئولان منطقه، هویت این قبور مطهر مشخص شد و در سال 76 با اصرارهایی مبنی بر ساخت مقبره با همت خانواده معظم شهدا و جمعی از همرزمان، بقعه کنونی که دارای پنج ستون است احداث شد. این بقعه در میان اهالی منطقه کوشک به بقعه فاطمیه(س) نام گرفته است و زیارتگاه خیل عظیمی از اهالی است.»
پدر شهید شیرینی و شکلات تعارف میکند و وقتی امتناع میکنی از خوردنشان، آنها را در کیسهای خالی میکند و با بیان اینکه «تبرک است» به دستت میدهد.
سمعک و سؤالهایی که در ذهنت مینشیند
مادر صاحب و مهدی همانطور که با چادر سفید و گلدارش رو گرفته، برایت از فرزندانش میگوید. از سنگینی گوشهایش گلایه میکند و وقتی میپرسی از سمعک استفاده نمیکنید، میگوید قیمتش گران است!
با خودت فکر میکنی مگر هزینه سمعک چقدر میشود؟ پس بنیاد شهید چه میکند؟ مگر سرکشی به خانواده شهدا و رفع نیاز آنها جزء وظایف این بنیاد نیست؟ یا شاید چون این خانواده ایرانیالاصل نیستند مورد توجه قرار نگرفتهاند؟ سؤال دیگری ذهنت را به خود مشغول میکند، ... آیا آنان که اهل این آب و خاک نیستند، ولی فرزندشان را در راه هدفی والا تقدیم این ملت و کشور کردهاند حق ندارند از تسهیلات بنیاد شهید و امور ایثارگران استفاده کنند؟
خانه را ترک میکنی؛ جان به غمهایت سپردم، نیست آرامم هنوز...
اصلیتشان شمالی هست
کربلا زندگی کردند